زیر آسمان خدا

این وبلاگ داستان یک پسر ایرانیه که تصمیم گرفت بره امریکا و برای این کار دو سال اپلای کرد تا بالاخره پذیرش گرفت و ...

زیر آسمان خدا

این وبلاگ داستان یک پسر ایرانیه که تصمیم گرفت بره امریکا و برای این کار دو سال اپلای کرد تا بالاخره پذیرش گرفت و ...

هدیه ولنتاین

چند روز بود که فکر میکردم برای ولنتاین چی براش بخرم. میدونید که این روزا به همه مغازه ها اعلام کرددم که حق ندارید هیچی در مورد ولنتاین چاپ کنید و بفروشید! حتی قلب قرمز و کارت تبریک هم مشکل داره. در عجبم که هر چی در مورد شادی و بهونه ای برای نزدیک شدن آدماست اینا مردم رو محروم میکنن و برای عزا اینقدر عجله دارن و یه روز وفاتی رو 40 روز عزا میگیرن. بگذریم. خیلی توی شاپ ها گشتم که جواهرآلاتی چیزی بگیرم, آخه دستبند خیلی دوست داره اما اینقدر گرون بودن که بیخیال شدم. ارزونترین چیزایی که پیدا کردم یه سری انگشتر و گوشواره و تو سینه ای بود که اصلا ارزش نداشتم آدم نگاهشونم کنه. گفتم حالا بخرم هم اصلا به چشم نمیاد. بنابراین تصمیم گرفتم یه چیزی بگیرم که یه کمی خاص باشه. یه چیز جالبی به نظرم رسید. یه سایت پیدا کردم که خرس میفروخت.

(ببخشید که عکسش کپی رایت بود اما مجبور بودم که کپی کنم.) به نظرم چیز جالبی آمد. آخه هم خوشکله هم بزرگه. نزدیک 70 سانت میشه! دیگه هر چی باشه به چشم میاد. تازه یه نامه ولنتاینی و یه جعبه شکلاتی هم با خودش داره. حدود 60 دلاره.

البته یه متری اش هم هست که اون دیگه میشه 110 دلار. خیلی گرونه. اگر پول داشتم اونو میگرفتم. هنوز تصمیمم برای این قطعی نشده اما شاید همین روزا براش خریدم.

فیلم Enchanted رو دیدم!

enchantedامشب ماهواره فیلم Enchanted رو گذاشت. توی مغازه ها تبلیغ کارتونی اشو زده بودن و از اونجایی که هر چی که اینطوری تبلیغ میشه الزاما خوب نیست نرفتم بخرم! قبلا کارتون Toy Story 3 رو تبلیغ زده بودن به چه بزرگی رفتم خریدم بعد دیدم که به جای اون کارتوی Buzz lighter هست. کلی اون روز حال گیری شد. دیگه هیچ وقت از مغازه ها چیزی نمیخرم مگر اینکه توی اینترنت کامل تحقیق کرده باشم که چیه!
فیلم باحالی بود! کلا عاشق کارتون ها و فیلم های والت دیزینی هستم. یه وقتایی فکر میکنم شاید من اصلا بزرگ نشده باشم. یه وقتهایی هم میگم که اینطوری نیست این دیگران هستن که با وجود اینکه میدونن یه چیزی اشتباهه هزار بار یه کاری رو میکنم. هر چند که آخر فیلم رو خوشم نیومد اما حداقل دو سوم اولش خیلی باحال بود. داستان یه دختری بود که از سرزمین رویاها میفته توی سرزمین واقعی ما وسط نیویورک. بعد وقتی با اون آقا آشنا میشه تعجب میکنه که چرا اونا دنبال عشق واقعی نیستن! خیلی تعجب بر انگیزه براشون که اصلا این dating یعنی چه. واقعا همیشه سئوال من همین بوده. منم درک نمیکنم. برای همین خیلی قسمت های اولش برام جالب بود. یه چیز دیگه رو هم فهمیدم و اون اینکه علاقه من به تیلور یه کم هم به خاطر اینه که شکل این پرنسس های دیزنیه! واقعا شکل خودشونه و همه هم میگن. برای همین یه جورایی برای من تداعی اون عشق های کارتونی و رویایی هست. وسط های فیلم یاد آهنگ enchanted تیلور هم میکردم.

enchantedشاید به نظر برسه که توی این زمینه بزرگ نشده باشم اما خودتون فیلم رو ببینید و بعد نظر بدید! مخصوصا وقتی که اون دختره با کارهاش همه رو عاشق هم میکنه. وقتی که میشنوه که اونا برای همیشه از هم طلاق گرفتن ناراحت میشه و گریه میکنه. بعد خودتون بگید که کدوم انسانی تره؟ این ما هستیم که از دنیای انسانی و رویایی ایمون فاصله گرفتیم و اسمش رو گذاشتیم دنیای واقعی. یه دنیایی برای خودمون درست کردیم که هر کسی باید دل یکی رو بشکونه تا بتونه زندگی کنه تا حسابی واقعی بشه. آخر این فیلم هم همین میشه. دختری که آمد توی زندگی واقعی عاشق یه پسر دیگه میشه و اصلا پرنس خودش رو فراموش میکنه. اصلا اون عشق رویایی رو یادش میره و به جاش میگه میخوام dating داشته باشم. البته درسته که این فیلم یه کم برای دختربچه های امریکایی آموزشیه که عشق های اونطوری توی قصه هاست و برای پیدا کردن عشقتون باید dating داشته باشید اما من کاری به آخر فیلم ندارم. از این نظر جای تاسف داره که والت دیزنی هم از اون فضای رویایی فاصله میگیره. البته من فقط دو سوم اولش رو دوست داشتم.


شدیدا درگیر پایان نامه ام هستم

درگیر پایان نامهاین روزها شدیدا درگیر کارهای پایان نامه ام هستم. چند روز پیش استخاره کردم که زودتر دفاع کنم بهتره یا اینکه بذارم برای ترم بعد دفاع کنم. جواب آمد که زودتر دفاع کنم بهتره! منم همین تصمیم رو گرفتم. حداقلش اینه که زودتر از شرش راحت میشم. بعدا اگر یادم نره در مورد نوشتن تحقیق و پایان نامه یه پست میذارم. دیگه ببخشید که این روزا نمیرسم وبلاگم رو آپدیت کنم. نمیدونید چقدر احساس خوشحالی میکنم از اینکه هیچ کسی نیست این روزا بلاگم رو بخونه!

یه کم از دنیای تیلور

چقدر روزها زود میگذره. دی هم تموم شد و بهمن هم تموم میشه. منم هنوز آماده دفاع پایان نامه ام نیستم. این 3-4 روز عوض درس درگیر کارهای شرکت بودم. یه وقتایی با خودم فکر میکنم که آخه دارم چکار میکنم؟ یه جورایی تکلیف خودم هم با خودم معلوم نیست. آخه چرا برم امریکا؟ اونم امسال با این همه سختی. نمیدونم واقعا. هنوز مدارک رو برای دانشگاه هایی که اپلای کردم نفرستادم.

 این 2 روز آلبوم Speak Now تیلور رو گوش دادم تا ببینم چرا خوشم نیومد از این آلبوم؟ فهمیدنش خیلی سخت نبود اما قبولش سخت بود. اون تیلوری که من توی ذهنم دارم با این تیلور خیلی فرق میکنه. من اصلا یه ذهنیت دیگه ای دارم. آهنگهای این آلبوم بر خلاف قبلی اصلا یه چهره دیگه ای از تیلور رو نشون میده. به جز دو سه تا آهنگ Enchanted ,Mine, Speak Now, Back to December که بیشترین شباهت رو به قبلی ها دارن بقیه اصلا یه فضای دیگه ای دارن.


بذارید یه کم تحلیلشون کنم:
  Long Live هم خیلی اسرار آمیزه. به نظرم قشنگه اما چه چیزایی که
 Never grow up که مفهوم خاصی نداره, فقط نشون میده دلش نمیخواسته بزرگ بشه میشه.
Sparks Fly که رو اصلا دوست ندارم گوش کنم چون هر کسی میتونه اینطوری بخونه.
 Dear John, Last Kiss نشون میده که چقدر تا عمق وجودش رو غم گرفته که دیگه نتونه ادامه بده. خیلی خیلی غمگینه. آخه عشق که دیگه اینقدر غمگین نیست. هرچند که امروز که خودم ناراحت بودم اینا رو  بارها گوش دادم. راستش رو بخواهید با شعر Dear John مثل Back to Decemberگریه ام گرفت.
 The Story of Us نشون میده که رابطه های قبلی اش چطور تراژدی شدن. Haunted یکی از وحشتناک ترین آهنگ هایی بود که شنیده بودم. من هیچوقت ترس و ... رو اینطوری تجربه نکردم. خیلی حرفا در مورد کلمات اینا دارم اما نمیتونم اینجا بنویسم. چی شده که یه همچین وضعیتی رو تجربه کرده؟ مثل جنزده ها روی یه خط شکننده, تاریک, تنها, طوری که دیگه به هیچ چیز نمیتونه اعتماد کنه؟
 یا در مورد Mean چرا مردم اطرافش رو اینطوری میبینه؟ چرا فکر میکنه که دیگران پست و کم مقدار هستن؟ یا دروغگو؟ یا نگون بخت؟ این برای من قابل درک نیست.
همینطور در مورد Better Than Revenge که میگه هیچ کاری برای اون بهتر از انتقام نیست. (شاید یه کم شبیه picture to burn) باشه اما خیلی فرق میکنه. اون آهنگ قبلی انتقام مفهومی برای ترسوندن داره و تهدید نیست. انتقام اونم اینطور؟ یه اون جمله بی ادبی چه دلیلی داشت گفته بشه؟
Innocent  نشون میده که فکر میکنه احساس گناه میکنه. خودش هم علت اصلی اینکه توی همچین وضعیتیه فقط خودشه. در واقع میخواد با شعر innocent خودش رو یه جورایی از احساس گناه دور کنه. تو که میدونی این گناهه چرا به جای اینکه ولش کنی خودت رو گول میزنی که بیگناهی؟
Enchanted  هم نشون میدن که چقدر میترسه از اینکه باز عاشق کسی باشه که ... با وجود اینکه شب رویایی ای رو داره تفسیر میکنه نمیتونه ترسش رو از این موضوع مخفی کنه و میگه Please don't be in love with someone else.
Speak Now برای تیلور خوبه. اون توی خیالش سعی میکنه از ازدواج کسی که دوستش داره و فکر میکنه داره با یه نفر اشتباهی ازدواج میکنه جلوگیری کنه و باهاش فرار کنه! البته حاضر نیست تو چنین وضعیتی باشه و اونو با "فرار" تفسیر میکنه!

خب حالا که اینو نوشتم میبینم که اونقدرها هم بد نبوده. با قبلش خیلی فاصله داره. واقعا untouchable کجا, اینا کجا. اما احتمال میدم که برای آینده جای امیدواری باشه.
یه مقداری هم به ویدئویی که چند روز پیش fox movies گذاشته بود نگاه کردم. تو بعضی فیلم هاش چقدر بد قیافه هست! خوب که نگاهش میکنم میفهمم که خیلی به تصویر ذهنی من فرق داره. خیلی هم فرق داره. به نظرم پیچیده تر از اونی هست که فکر میکردم. یه جورایی شخصیتش مثل حالت موهاش هست. یعنی نه صافه نه فرفری, هم صافه و هم فرفری! البته من اینطوری دوست دارم چون خودم هم همینطوری هستم اما وقتی نتونم درکش کنم چه فایده ای داره؟


الان خبرها رو هم یه چک کردم. آخی دلم براش سوخت. اون پسره باهاش به هم زده رفته پیش همون دختره "کامیلا" که "جو" به خاطرش با تیلور به هم زده بود. میگن خیلی افسرده شده. آخی. بازم رفته برای این پسره شعر نوشته. چقدر هم زشته این دختره. ای بابا تیلور اینطوری تا آخر عمرمون باید بشینی هی بگی با این اینطوری شد با اون اونطوری شد!



اصلا من به خاطر تیلور میخوام برم امریکا وقتی میبینم که اینقدر با چیزی که توی ذهنمه فرق میکنه توی تصمیمم تردید میکنم. بعد دیگه حوصله ندارم. کاش به جای این تیلور همون تیلور love story بود. اصلا کاشکی دیگه بهش فکر نمیکردم تا وضعیتم معلوم بشه. اگر این دانشگاه هایی که اپلای میکنم یکیش قبول بشه رفتم اونجا یه فکری میکنم. اگر این دانشگاهها هیچی رو قبول نشم که دیگه همون بهتر که اصلا بهش فکر نکنم.

روزهای خوب من

این روزها بازم توی دلم از صبح تا شب شادیه. من خیلی خوشبختم که میتونم اوج شادی رو درک کنم. درسته که یه روزایی خیلی ابری و پاییزی ام اما درکل خیلی راضی ام که روزهای زیادی هم نهایت شادی و حس میکنم. بعد از اینکه نگرانی در مورد پایان نامه و دفاع و اپلای رو انداختم دور همه دلم شد شادی محض. انگار غم و غصه دنیام فقط همونا بودن. اوج شادی چیزیه که قابل وصف نیست.

امروز تا 12 که خوابیدم. بعد که بیدار شدم یکی دو ساعتی دور خودم چرخیدم و نماز خوندم و ناهار خوردم و چون هیچ کسی خونه نبود کلی برای خودم آواز خوندم! بعد ماهواره زندگی تیلور رو گذاشته بود یه قسمت هاییشو ظبط کردم ولی اکثرش رو قبلا دیده بودم! فکر نمیکردم دیگه اینقدر از تیلور خوشم بیاد که وقتی توی ماهواره هم میبینمش اینقدر خوشحال بشم اما شدم.


خودمونیم بچه بوده چه قیافه ای هم بوده! این کجا و اون کجا؟ اینا بزرگ میشن پیشرفت میکننا!

من نصفش رو دوست دارم.

بعدش هم تا شب روی پایان نامه ام کار کردم. نشد زیاد بنویسم اما خب حرکت مثبت بود. برم بخوابم که فردا زودتر بیدار شم.