زیر آسمان خدا

این وبلاگ داستان یک پسر ایرانیه که تصمیم گرفت بره امریکا و برای این کار دو سال اپلای کرد تا بالاخره پذیرش گرفت و ...

زیر آسمان خدا

این وبلاگ داستان یک پسر ایرانیه که تصمیم گرفت بره امریکا و برای این کار دو سال اپلای کرد تا بالاخره پذیرش گرفت و ...

2 فوریه - ورزش جدید

امشب یه ورزش جدید کردیم و توی ورزش کلی با حامد حرف زدم. قوانینشو بلد نبودیم همینطوری میزدیم زیر توپ بره!




اطلاعات مواد غذایی

یکی از چیزای خوبی که توی امریکا هست اینه که روی بسته همه مواد غذایی اطلاعات مربوط به ویتامین ها و کالری و ... نوشته شده. به جز میوه ها که جداگانه فروش میره من ندیدم هیچ چیزی روش اینا نباشه.



این عکس مربوط به همون صبحانه امریکایی هست و تقریبا مقوی ترین چیزی که به عمرم دیده بودم.



توی ایران یادمه فقط در مورد کالری بعضی چیزا یه چیز مشابه این داشت.

2 فوریه - بفرمایید صبحانه امریکایی

دیروز که والمارت بودم به توصیه حامد یه نوع غذای امریکایی گرفتم که برای صبحانه میخورن. البته صبحانه کلاسیکشون ظاهرا تخم مرغ و گوشت هست اما الان اینا خیلی رایج هست.





نمیدونم از اینا ایرانم بود یا نه. اما من که تا حالا نخورده بودم و خیلی هم خوشمزه بود. کلا پایه شدم که شیر بخرم و هر روز ازینا بخورم.

1 فوریه - شطرنج توی دانشگاه

امروز برای اولین بار رفتم توی دانشگاه که ببینم تیم شطرنج شون چطوریه. هر جمعه بچه ها میان و بازی میکنن. مامانا بچه هاشونو آورده بودند که بازی یاد بگیرن.


یه کم اونطرف تر یه پسره بود داشت با 4 تاشون همزمان بازی میکرد و یه نگاهی به بازی ها کردم دیدم خیلی ضعیف هستن. اونی که داشت با 4 تاشون بازی میکرد بازیش خوب بود. یاد بچگی های خودم افتادم مخصوصا اونجایی که وزیرشو قربانی کرد که بازی رو زودتر ببره!


بعد نشستم با یکی دو نفر اونجا بازی کنم. با یه پسر امریکاییه شروع کردم بازی کردن. دور اول باخت. دور دوم هم باخت و بعد گفت برم آب بخورم. رفت ولی کس دیگه ای نبود باهاش بازی کنم برگشت گفتم یه دور دیگه بازی کنیم. دور سوم دیگه دیدم خیلی بازیش بده, همه مهره هاشو دیگه زدم. خلاصه امریکایی ها رو سوسک کردم آمدم. (البته بچه بودند خب)



بحث های دوران مدرسه

توی بازی یه چیزی با حال بود. بچه امریکایی ها داشتن صحبت میکردن راجع به یه سریالی. بعد یکیشون گفت که آره من از سایت h نگاه میکنیم. دومی با لحن اینکه یعنی خیلی میدونه گفت نگو که برای این سایته دارید پول میدید! اولی کم آورد گفت من که نمیدم مامانم میده. دومی گفت آخه من نمیفهمم مردم برای چی برای چیزی که مجانی گیر میاد میرن پول میدن. اونم اون سایت مسخره. اولی گفت خب فقط اون سریال که نیست ما سریال های قدیمی هم نگاه میکنیم که توی اینترنت گیر نیاد. دومی گفت مگه میشه همه چیز گیر میاد. اولی گفت خب ما سریال جدید رو همون روزی که میاد نگاه میکنیم, روی اینترنت یک هفته ای طول میکشه باید. حالا راضی شدی؟!!! دومی گفت: کی گفته یک هفته طول میکشه سایت w همه سریال ها رو 24 ساعت نشده میذاره. آخه برای چی پول الکی میدید. اولی هم حسابی کم آورده بود و گفت در هر صورت مامانم میده و من نمیدم.


میخواستم وارد بحثشون بشم و بگم که اون سایت ها حتما غیرقانونی هستن و بعد هم اگر همه بخوان پول ندن دیگه این سریال ها ساخته هم نمیشن. ولی با خودم فکر کردم آخه به من چه که توی کار اینا دخالت کنم.


یاد دوران دبیرستانم افتادم که بچه ها سر چیزای الکی با هم کل کل میکردند و یکی یه چیزی میدونست و نقش عقل کل رو بازی میکرد و همچین مکالمه هایی پیش میامد. فکر کردم اینور دنیا هم باز همین مسائل هست!

1 فوریه - جمعه یکی از اون روزا

امروز صبح یکی از اون روزا بود. صبح میخواستم نون رو از توی فر در بیارم که دستم گرفت بالاشو سوخت. بعد میخواستم برم اجاره خونه رو بدم. رفتم تا والمارت تا هم خرید کنم و هم مانی اردر بگیرم چونکه دست چکم تموم شده بود و سفارش جدید نداده بودم. توی والمارت تمبر خریدم که برای دختر امریکاییم یه نامه بفرستم. تمبر رو همونجا گم کردم و هر چی گشتم هم دیگه پیدا نکردم. بعدش دستگاه والمارت هم کار نکرد و دیر رسیدم و اتوبوس رفت و 45 دقیقه هم علاف اتوبوس شدم. 


بعد آمدم خونه و یه چیزی خوردم گفتم برم این اجاره رو امروز درست کنم. دوباره برگشتم والمارت. باز دستگاهشون کار نکرد. اینبار پیاده راه افتادم باز اتوبوسو از دست دادم. دیگه پیاده تا نزدیکای دانشگاه رفتم. که نزدیک 1 ساعتی توی راه بودم. بعد یه کمی شطرنج بازی کردم و شب برگشتم خونه. کل روزم به هدر رفت که رفت که رفت.