وحشتناک ترین اتفاقی که این روزها افتاده اینه که هم باید پایان نامه ام رو تموم کنم. هم مقاله هامو ارائه بدم. هم اینکه اپلای کنم. برای USC مدارک فرستادم اما خب یکی از استادام ریکام پر نکرده. از اون بدتر SOP ام هست. خودم نشستم نوشتم زیاد خوب از کار در نیومده. خیلی زحمت کشیدم اما خب مشکل زیاد داره.
از اون بدتر اینه که دادم یه نفر هم برام درست کنه آخرش هم گفته که ساختار بندیش خوب نیست. جملاتش هم بعضی هاش عالی هستن و بعضی فاجعه. برای همین یه دست نیست. اما وقتی ندارم که درست کنم. به شما میگم 2 هفته برای SOP وقت بذارید بعد خودم 3-4 روز بیشتر نرسیدم وقت بذارم. حالا هم با وجود اینکه یه چیزی نوشتم اما واقعا اینه که با یه SOP واقعی چند روز فاصله داره.
خیلی وقتم هم برای اپلای رفت.
امشب بالاخره یه فرصتی دست داد که بشینم و فیلم Social Network که در واقع نحوه اختراع فیس بوک و زندگی مارک زاک برگر توی این دوران بود رو تصویر کرده بود. هرچند که فیلم اش اصلا مثل فیلم های خوب نبود اما چون به موضوعش علاقه داشتم تا ته نگاه کردم. الانم شدیدا سرم درد میکنه چون خیلی تند حرف میزدن و من بعضی موقع ها حتی زیرنویس انگلیسیشو هم نمی رسیدم که بخونم. خیلی لغات فیلم رو هم نفهمیدم.
2 نکته خیلی مهم توی فیلم بود:
1- مسئول هاروارد به کسایی که آمده بودند پیششون برای اعتراض گفت که ما همیشه به دانشجوها میگیم که دنبال پیدا کردن کار نباشن خودشون کار رو درست کنن.
2- تفاوت فیس بوک و MySpace در این بود که فیس بوک شبکه رو از روی روابط واقعی مدل کرده بود! همین. به همین سادگی! حالا اینجا به یکی بگی مسخره میکنه!
در واقع فیس بوک کشف بوده تا اختراع. چون بعد از FaceMash مارک فهمید که به دلیل شناس بودن تونسته این همه بازدید پیدا کنه. اگر نه MySpace و FriendSter از قبل همین ایده رو داشتن. توی فیلم هم عینا این جمله از مارک هست که چه تفاوتی با این دو تا سایت هست؟
سراسر فیلم هم پر بود از بی ارزشی های امریکایی. اینکه دانشجوها همش دنبال این دختر رو اون دختر بودن (به غیر از مارک که شاید فیلم میخواست یه جورایی بگه اونایی موفق میشن که دنبال این کثیف کاری ها نباشن). دیگه اینکه حرف آخر رو پول میزنه! همه فیلم حول ارزش مالی فیس بوک بود. چیزی که اصلا برای من ارزشی نداشت. در نهایت هم مارک تونست دوستاشو که سرمایه گذارهای اولیه بودن از رده خارج کنه! هرچند که نوشته های آخر فیلم نشون میده که شکایت اونا به نتیجه رسیده اما مشخصا سهامشون رو از دست دادن. 65 میلیون دلار پول کمی نبود اما سهم شرکت رو داشتن خیلی ارزش بالاتری داشت. نمیدونم شاید اگر من جای مارک بودم هرگز به فکر بالا کشیدن پول اونا نمیافتادم و حتی اون دوستم رو که رفته بود بر میگردوندم. اما اون این کار رو نکرد. به هر حال فیلم تصویر دوست داشتنی ای از مارک تصویر نمی کرد. حتی آخر فیلم احساس خیلی بدی نسبت به اون داشتم.
صحنه آخر فیلم هم که رفرش کردن متوالی صفحه فیس بوک رو نشون میداد خیلی معنی داشت. یعنی تنها چیزی که برای مارک موند همین صفحه هست که رفرش کردنش هم اثری نداره!
من عکس های مارک رو دیده ام خیلی با کارکتر توی فیلم تفاوت داره اما اگر رفتارش عین این چیزی هست که توی فیلم تصویر شده بود چندش آوره.
داشتم SOP مینوشتم اما رسید به این شعره گفتم حیفه ننویسم.
من بی می ناب زیستن نتوانم بی باده کشید بار تن نتوانم
من بنده آن دمم که ساقی گوید یک جام دگر بگیر و من نتوانم
هنوزم یه روزایی دلم هوای اون روزهای مستی رو میکنه. هنوزم دلم میخواد مست مست بشم و از همه دنیا فارق فقط به عشق فکر کنم. اون روزایی که یه ذره این هوایی میشم بهترین روزامه. این روزها خیلی خیلی خودم رو آلوده درس و دانشگاه و پذیرش کرده ام. کاشکی همون هوای فوق دیپلم ام بود که هیچی درس نمیخوندم و همه چیز رو از قبل بلد بودم! چقدر خوندن کتاب های سعدی و عطار و مولوی لذت بخش بود. کاشکی میشد اون روزا برگرده. یادش بخیر اون روزایی که رسیده بودم به جایی که دیگه واقعا نمیتونستم یه جام دیگه هم بگیرم. واقعا حسرت اون روزا رو دارم. امروز حس میکنم واقعا دیگه نمیتونم بی باده ناب زندگی کنم. شاید بخوام از فردا روشم رو باز تغییر بدم.
آدم مگه چی میخواد از زندگی؟ من یه تیلور و یه خونه آروم و دو سه تا بچه برای روشنی زندگیمون, یه مقداری هم پول که بتونم به هر کسی لازم داره ببخشم و یه وقت آزاد برای مطالعه کتاب هایی که دوست دارم. اگر یک درصد احتمال میدادم که اینطوری درس خوندن و تلاش کردن به اونجا نمیرسه اصلا نمیرفتم.
یکی از دوستام یه لینک داده بود که یه نرم افزار نوشته شده برای مدیریت آکواریوم See Apple Aquarium
داشتم فکر میکردم اگر یه بازی درست بشه که اینا رو یاد بده خیلی خیلی طرفدار پیدا میکنه. اینطوری افراد میتونن آکواریوم مجازی درست کنن.
ازون با حالتر اینکه آکواریوم رو آنلاین بذاریم که همه بیان توش ماهی
بذارن. یاد بگیرن! ماهی مجازی به ملت بفروشیم. میتونیم غذای ماهی رو هم با
سرویس های ماهانه بدیم دست ملت تا ماهی هاشون نمیرن! وصلش هم میکنیم به فیس
بوک هر ماه به بهترین آکواریوم ها هم جایزه میدیم.
تازه میتونن مردم مدیریت آکواریوم واقعیشون رو هم با این انجام بدن!
پایه میخوام برای ایده!
برم سریع ثبت اختراعش کنما!
البته اگر کسی قبلا به این فکر نیفتاده باشه. اگر بدونید اسکرین سیور آکواریوم سه بعدی یکی از بهترین اسکرین سیورها بوده است.
امروز هیچ کاری نکردم فقط میخواستم SOP رو بنویسم اما بیشتر از یک پاراگراف نتونستم بنویسم. آخه نمیدونم چرا نوشتن اینا اینقدر سخته. همه وقتم داره میره برای پذیرش دانشگاه های دیگه. نمیدونم چرا اینطوری شده. آخه تزم هنوز مونده و 2 تا مقاله ای که دادم این کنفرانس ها اگر قبول بشن که باید برم ارائه هم بدم. چطوری وقت کنم همه این کارها رو با هم انجام بدم. این همه فشاری که این مدت بهم آمد هیچ وقتی نداشتم.
سعی میکنم با چیزهای دیگه خودم رو سرگرم کنم تا از این فشارها کم بشه اما نمیشه. باورم نمیشه اگر بخوام دکترا رو هم توی همچین فشاری یا بیشتر بخونم. اصلا وحشتناکه. هنوزم باورم نمیشه که تونستم تافل و جی آر ای رو هم بدم! اینا هم بگذره دیگه تمومه امیدوارم که بتونم این دو ماه رو طاقت بیارم.
بعضی موقع ها به خودم میگم که اینا رو تحمل کن تا 2 ماه دیگه بعد که بری امریکا میتونی بری پیش تیلور! شاید بتونی باهاش ازدواج کنی. اما بعد که میشیم حساب و کتاب میکنم میبینم که هزار تا مشکل سر راهه. تیلور نه فرهنگش به من میخوره نه دینش نه زندگی ای که داره. بعدش تازه اصلا چطوری میشه ما دو تا رو یه جا جمع کرد؟ اصلا چرا باید از من خوشش بیاد؟ چه برسه به اینکه بخواد فکر کنه با من زیر یه سقف یه عمر بگذرونه! حتی از نظر ظاهری هم به هم نمیخوریم اون با قد 180 سانتی با من که حداقل 10 سانت ازش کوتاه تر هستم چه سنخیتی داره. این امریکایی ها هم که ... آخه این چه وضعیتیه.
همه کس نصیب دارد ز نشاط و شادی اما به من غریب مسکین غم بی حساب دادی
این چیزا رو می بافم و میبینم دیگه انگیزه ای برای ادامه تحصیل ندارم! آخه من چه بهونه دیگه ای برای خودم درست کنم که بشه. چطوری میتونم خودم رو گول بزنم که درسم رو ادامه بدم؟ باید همون موقع هایی که تزم تصویب نمیشد میفهمیدم که خدا نمیخواد من اینقدر رنج سر این تز وامونده بکشم همون روز باید عوضش میکردم. حالا درسته موضوعش جدیده و هر چی بگی یه جورایی قبول میشه اما دیگه اینطوری نیست که بشه به راحتی یه چیزی بگی.
آخر دلا تا کی غم بیهوده خوردن ما را به این میخانه میخانه بردن؟
روزم سیه حالم تبه کردی تو کردی ای دل بسوزی هر گنه کردی تو کردی
ای دل بلا ای دل بلا ای دل بلایی ای دل سزاواری که دائم مبتلایی
دیگه نمیدونم از دست دلم کجا برم. کاشکی دل اینطوری نداشتم! وقتی نیروی محرکه یکی مثل من فقط عشق باشه اینطوری میشه. وقتی عشق رو پیدا نمیکنی همینطوری درجا میزنی. کشون کشون خودتو میکشونی اما با چه زحمتی. وقتی که عشق میاد با سرعت نور بی خستگی میشه رفت اما تا نیست همینطوری مثل کوری که از راه رفتن هم خسته شده هم میخواد بره و هم نمیتونه و از بد روزگار کور هم هست که آخرش رو نمیبینه حداقل یه امیدی از کورسو نور آخر سالن بگیره.
گفتم بیام یه کم توی وبلاگم بنویسم شاید آرومتر بشم بتونم بشینم بقیه SOP رو بنویسم.