وبلاگم یک ساله شد.
ای خدا چه زود گذشت. پارسال که میخواستم شروع کنم هیچ وقت فکر نمیکردم که به این زودی برسم به یکسال. یکسال از عمرم رفت.
یه چیزایی هنوز توی ذهنم نتونستم حل کنم و اون روابط مطلق ها و نسبی هاست و اینکه اگر نسبی سایه ای از مطلق هست چطور میشه که خصوصیات مطلق رو داره اما نه از همه لحاظ.
یکی از این مطلق ها علم هست. علم ذاتا مطلق هست اما همین مطلق رو ما اینجا نسبی میکنیم و یه قسمتی از اون رو یاد میگیریم! این خیلی عجیبه. فرضا ریاضی یک علم هست (به مفهوم knowledge و با Science اینجا کاری نداریم) خب چطور میشه که این مفوم مطلق رو به بخش های مختلف تقسیم میکنیم و یک بخشی (مثلا چهار عمل اصلی) رو یاد میگیریم؟ جالبه که این بخش نسبی شده خصوصیات مطلق از خودش نشون میده و بر روی همه اعداد کار میکنه! حتی میفهمیم که در طبیعت چطور 2 تا لیوان آب با 2 تا لیوان آب دیگه میشه 4 تا لیوان آب.
اگرچه توجیه هایی برای خودم پیدا کردم که زاویه دید به مطلق هست که نسبی رو به وجود میاره و چون زاویه ما متفاوته و فقط میتونیم بخشی رو ببینیم و چون این بخش هنوز همان مطلق هست خصوصیات مطلقی از خودش نشون میده اما این بیشتر یه توجیه تا یه دلیل عقلی.
فقط علم هم نیست که چنین چیزی داره, بگردیم خیلی چیزا رو میشه نام برد که ذاتا مطلق هستن اما ما نسبی میبینیم و عجیب که نسبی آنها خصوصیات مطلق دارد. عقل, هستی, دانش, عشق, ...
از همه عجیبتر هم همین عشقه که نسبی اون اسمش میشه محبت اما باز خاصیت مطلق از خودش نشون میده.
خب بالاخره لعنت الله رو دفاع کردم. لعنت الله چیه؟ اسم پایان نامه امو این آخریا گذاشتم لعنت الله. چرا؟ به خاطر اینکه اینقدر طول کشید و نه تنها کمکی نکرد که به خدا نزدیک بشم بلکه منو از خدا دور هم کرد. یادم میاد که پارسال چه نمازای خوبی خوندم چقدر وقت بود کارهای خوب کردم اما امسال چی؟ از اول سال هیچ نماز خوبی نخوندم. ماه رمضون رو هم که اصلا از دست دادم, خیلی کم استفاده کردم. حتی برنامه قرآنم هم نتونستم درست انجام بدم و از همه بدتر اینه توی چند سال گذشته امسال بیشترین تعداد نماز قضای صبح رو داشتم, اونقدر که حسابش از دستم در رفته شاید 12 تا شاید 13 تا. نمیدونم.
فکر میکردم که دفاع کنم خیلی خوشحال میشم و دیگه از دست همه چیز راحت میشم اما بعد از دفاع اصلا چنین حسی رو نداشتم. بعد از دفاع بدتر ناراحت شدم. حس کردم که چندین برابر چیزی که باید برای پایان نامه ام زمان میذاشتم گذاشتم. آخرشم مجبور شدم یه قسمت هایی رو سمبل کنم. واقعا چرا این همه کار؟ چرا این همه زحمت؟ ارزششو داشت؟ دوستم کمتر از من کار کرد اما همین نمره رو گرفت و اصلا 1 نمره بالا و پایین چه ارزشی داشت؟ دلم نمیخواست اصلا اینطوری تموم بشه. شاید فکر میکردم پایان نامه ام تموم بشه یه تحولی به وجود میاد. اما هیچی
الان حسی که دارم حس چند سال پیشه که لیسانسم رو گرفتم. اون موقعی که چند ماه مونده بود به کنکور و من یا باید کنکور قبول میشدم و یا اینکه میرفتم سربازی. از طرفی مطمئن بودم که خانواده ام هیچ پولی ندارن که بهم بدن برای رفتن به خارج یا دانشگاه آزاد و یا حتی سراسری شبانه. بنابراین چاره ای نبود که سراسری روزانه قبول بشم. تازه روزانه هم رفتن به شهرستان برام خیلی سخت بود. چند سال شهرستان بودم. از طرفی تهران هم که چند تا دانشگاه بیشتر نداشت و برای روزانه اونا هم یه رتبه خیلی خوب لازم بود. خیلی استرس داشتم و نمیدونستم که از پسش بر میام یا نه. برام قابل قبول نبود که برم کرمان یا مشهد یا یه شهر دیگه. خدا خواست از پسش بر آمدم اما نمیدونم این بار هم مثل اون موقع هست یا نه. حداقل شرایطش که خیلی شبیه هست. یکی اینکه بازم خانواده ام پول نداره و خودم هستم و خودم, هر چی هم که پس انداز داشتیم دادیم داداشم بره ایتالیا. امشب داشتیم حرف میزدیم که برای سال دومش چکار کنیم. بابام خیلی نگران بود و مامانم میگفت خدا بزرگه بالاخره میرسونه. یه موضوع دیگه ای هم که هست اینه که بازم دلم راضی نمیشه که برم یه شهر کوچیک یا دور افتاده, میترسم برم و افسردگی بگیرم. کلی به خودم وعده دادم که لس آنجلس خوبه و بزرگه و هم زبون توش پیدا میشه امکان نداره دلتنگی کنم اما از طرفی دانشگاه های لس آنجلس و کالیفرنیا کلا جزو بهترین دانشگاه ها هستن (یه جورایی مثل اونسال که تهران اینطوری بود) و پذیرش گرفتن ازشون اونم با فاند خیلی سخته. اینبار دیگه نمیدونم از پسش بر میام یا نه. اینبار دیگه رقبام هموطن هام فقط نیستن. اینبار دیگه یه سری چیزا کم دارم مثل دانش بالای زبان و یا مقاله های معتبر و خوب, و متاسفانه چیزایی که کم دارم نیاز به زمان زیاد داره برای جبران.
همیشه فکر میکردم پایان نامه ام که تموم بشه احساس آزادی و راحت شدن میکنم. هرگز فکر نمیکردم بعد از دفاع پایان نامه ام چنین حسی بهم دست بده.
یکی از عجیب ترین چیزهایی که توی این عالم هر کسی تجربه میکنه نسبیت هست! یعنی اگرچه همه ما به دنبال کامل یا خالص میگردیم, همه چیز رو نسبی می بینیم! مثلا کوچک و بزرگ. میگیم این کوچیکه و این بزرگه! خب واقعیتش اینه که کوچکی و بزرگی در مقایسه به وجود میاد و اگر یه چیزی رو ببینیم و نتونیم با چیزی مقایسه کنیم, هرگز نمیتونیم بگیم که این کوچیکه یا بزرگه. در واقع هر چیزی در نهایته اما چشم مقایسه گر ما اینو تشخیص نمیده!
امشب یاد گذشته ها افتادم و به روزی فکر میکردم که فهمیدم هیچ زشتی در عالم نیست و هر چه به نظر زشت است از مقایسه ماست. یادمه 4-5 سال پیش که داشتم کتاب معرفت النفس آقای حسن زاده رو میخوندم وقتی این درس رو خوندم اول باورم نمیشد. بعد نشستم فکر کردم ببینم چه چیزی زشته. گفتم سوسک! بعد دقت کردم دیدم اگر خودشو بخوام نگاه کنم و با هیچ جانوری مقایسه اش نکنم بسیار هم زیباست. بعد از یه کم تلاش دیدم واقعا نمیشه موجودی رو پیدا کرد که زشت باشه! به یکباره حس کردم یه پرده سیاهی از جلوی چشمم رفت کنار و دنیا روشن شد! یکباره حس کردم که همه چی قشنگ شد. دارم یه جایی زندگی میکنم که هیچ چیز زشتی توش وجود نداره! یادمه اون روزا که بیرون میرفتم انگار توی بهشت بودم, واقعا دنیام یه رنگ دیگه پیدا کرد. هرگز به خاطر ندارم از خوندن چیزی چنین حس قشنگی رو به این حد تجربه کرده باشم. یادش بخیر.
خب نسبیت اینو توجیه میکنه. در واقع هر چیزی در نهایت زیبایی هست اگر با چیز دیگری مقایسه نشود.
همونطور که میدونید امسال GRE خیلی عوض شده و تمرکز بیشتر رو ریدینگ هست. یه سایت خوب که یکی از بچه های اپلای ابراد گذاشته بود اینه:
http://www.codecoax.com/grerc/
شدیدا توصیه میشه که همراه با لغت حفظ کردن ریدینگ هم تمرین کنید.
امروز 3 تا از ریدینگ ها رو زدم و متاسفانه بیشتر از 2-3 تا توی 6-7 سئوال رو نمیتونستم درست جواب بدم. نشون میده که توی این زمینه هنوز ضعیفم. اما یه خوبی داشت اینکه لغت هایی که حفظ کردم واقعا به دردم میخوردن. یعنی پارسال متن های جی آر ای برام ژاپنی بود! الان یه کم واضح تر شده. حتی یه ریدینگش برام 1 لغت جدید هم نداشت (اگرچه بازم فقط 3 تاشو درست جواب دادم)
به غیر از اینا خود کتاب بیگ بوک که تست های سالهای قبل هست واجبه که خودم میخوام از مهر شروع کنم. احتمالا نیمی وقت مهر رو GRE بخونم و نیمه دیگه رو تافل تمرین کنم.