زیر آسمان خدا

این وبلاگ داستان یک پسر ایرانیه که تصمیم گرفت بره امریکا و برای این کار دو سال اپلای کرد تا بالاخره پذیرش گرفت و ...

زیر آسمان خدا

این وبلاگ داستان یک پسر ایرانیه که تصمیم گرفت بره امریکا و برای این کار دو سال اپلای کرد تا بالاخره پذیرش گرفت و ...

واژه نامه اپلای

توی پروسه اپلای به یه سری واژه ها برخورد میکنیم که معنی هاشونو بدونیم خیلی خوبه. البته من که الان یکساله توی این کارم دیگه تقریبا همشو میدونم. اما برای کسی که تازه شروع میکنه بد نیست که یه نیم نگاهی به این داشته باشه. این واژه نامه usnews هست که نسبتا کامله:


http://www.usnews.com/education/best-colleges/articles/2011/08/15/us-higher-education-glossary



یه کم در مورد شرایط الان خودم

هفته دیگه باید پایان نامه امو دفاع کنم و هنوز اسلایدهامو آماده نکردم. دیگه اگر خدا بخواد این هفته از دستش راحت میشم و با خیال راحت میتونم برم به اپلای ها برسم. به شرکت هم گفتم که از مهر دیگه نمیام و البته هنوز موافقت نکردن اما شدیدا اصرار دارن که ساعاتم رو کم کنم نه اینکه اصلا نیام اما برای من یه مقداری مشکله. به هر حال فکر کنم باید 50 ساعتی براشون وقت بذارم. مقاله آخر پایان نامه امو هم ننوشتم که امیدوارم بتونم سریعتر بنویسمش.


تافل 16 مهر و جی آر ای 30 مهر و 28 آبان رو ثبت نام کردم. به عبارتی 3 * 190 دلار = 570 دلار فقط پول ثبت نام این امتحانا رو دادم. دلار هم این مدت شدیدا گرون شده بود و بیچاره شدم. میخواستم تافل رو بذارم برای آذر اما دیدم که ممکنه دیر بشه برای ددلاین بعضی دانشگاه ها و یکی دو تا هستن که تافل 100 میخوان و من ندارم, گفتم اگر خدا بخواد بتونم توی مهر بخونم و 100 بگیرم دیگه نیازی به تافل مجدد هم ندارم. جی آر ای هم 2 تاشو ثبت نام کردم که اگر خدایی نکرده یکیش خراب شد اون یکی رو داشته باشم. به هر حال خیلی ریسک داشت که بخوام فقط روی یکی حساب کنم.


این مدت نرسیدم که خیلی لغت بخونم. تا حالا حدود 2200 تا لغت خوندم اما بعضا از ذهنم میپرن. در کل میشه گفت که اگر ریاضی امو هم بخونم مینیمم نمره 1200 رو (با اسکیل پارسال) میتونم بگیرم اما برای نمره هایی که میخوام احتمالا کل آبان رو هم باید GRE بخونم که نمره حدود 1300 بگیرم.


برای ایمیل به استادا هنوز شروع نکردم. باید از 15 روز پیش شروع میکردم اما گفتم بذار دفاعم تموم شه که شاید یه کم معدلم هم بالا بره. هنوز وقت نکردم برای خودم سایت هم درست کنم. همه کارها لنگ این دفاع شده. از دانشگاه هایی که پارسال اقدام کردم شروع میکنم تا کم کم ببینم دانشگاه جدید هم چیزی پیدا میکنم یا نه. برای سوپاپ اطمینان احتمال داره که کانادا یا سوییس هم امسال اقدام کنم.


دیروز یه اکانت USNews هم خریدم. البته ارزش 20 دلار رو نداشت اما بد هم نبود. یه نگاهی به متوسط GRE دانشگاه هایی که دوست داشتم کردم. اکثریتشون میانگین نمره وربالشون 500 بود. این یعنی اگر بتونم حدود 500 بگیرم حتی برای دانشگاه هایی مثل UCI و UCLA هم که خیلی دوست دارم میتونم پذیرش بگیرم. دانشگاه ها رو هم میشد بر اساس ایالت و ... جستجو کرد که چون قبلا این کارو خودم کرده بودم هم به دردم نمیخورد.



داداشم هم رفت سربازی. خوشبختانه جای خوبی افتاده و خیلی اذیتشون نمیکنن. به من میگفت که اگر میتونی نری اصلا نرو. اینجا جایی نیست که به درد یکی مثل تو بخوره. شبا میشینم فکر میکنم که فقط علافیم. از صبح توی پادگان میدوننشون بعدشم یا رژه دارن یا بهشون میگن تیرو تخته جابه جا کنن! کارهایی که هیچ ارزشی نداره. خودشم میخواد آموزشی اش که تموم شد برای میلان یا امریکا اقدام کنه. توی این فکر بودم که آموزشی امو برم و ببینم میتونم برای دوره بعدش پروژه بگیرم اما با حرفی که داداشم زد کلا بیخیال شدم.


اون یکی داداشم هم الان یک هفته شده که توی ایتالیاست و بعضی کارهاش رو انجام داده. یه مشکلی براش پیش آمده و اون اینکه روی ویزاش طرز نوشتن اسمش رو غلط نوشتن که با پاسپورتش هم خوانی نداره. حالا مدارک دانشگاهش همه یه جوری نوشته شده و مدارک ایتالیاش یه جور دیگه شده که بهش گفتن باید از سفارت کسب تکلیف کنه چون اینطوری که نمیشه. در کل از اونجا خیلی راضیه.


اصطلاح شهر ارواح, اصطلاحیه که من برای شهرهایی که شب ها زود تعطیل میشن به کار میبرم. متاسفانه میلان هم جزو شهرهای ارواح هست! میگه ساعت 5-6 که میشه دیگه همه جا تعطیل میکنن! من که حتی یک روزم نمیتونم توی شهر ارواح زندگی کنم. خدا کنه که بتونم دانشگاه توی شهرهایی پیدا کنم که شهر ارواح نباشن.


این هفته که دفاعم تموم بشه باید یه برنامه ریزی مجددی کنم که کی تافل بخونم و کی gre و کی کارهای شرکت رو انجام بدم. ایمیل به استادا هم که مونده. اما زیاد نگران اون نیستم که دانشگاه ها رو کمابیش میشناسم و ایمیل ها هم که استایلشون مشخصه. استادا رو هم میشه سریع از توی سایت ها پیدا کرد. فقط خدا کنه که بتونم کسانی رو پیدا کنم که از جاهایی که دوست دارم پذیرش بگیرم. هنوزم توی کتم نمیره که بخوام برم جایی به غیر از لس آنجلس یا دور و اطرافش! واقعا حیفه که این همه صبر کردم بعد بخوام برم یه جایی که پارسال هم میشده برم.

چقدر بده که آدم ندونه و ندونه که نمیدونه

امروز رفتم جلسه دفاع یکی از دوستام. نماینده تحصیلات تکمیلی که قبلا هم استاد ما بود نیم ساعت دیر آمد. ارائه رو دوستم خیلی عالی انجام داد. نوبت سئوال کردن استادا که شد همین استاد گفت که بنده هیچ زمینه از این فیلد ندارم و بهتره که شما شروع کنید (البته ما هم با ایشون کلاس داشتیم و میدونستیم که ندارن) داورهایی که آمده بودن بعضی هاشون یه سئوالایی پرسیدن که خیلی به نظرم بی ربط بود و دوستم هم اصلا جوابشون رو نداد. نفر آخر همونی که دیر آمده بود بعد از مطرح کردن چند تا نکته بی ربط گفت رو کرد به استاد ما  ببخشیدا, معذرت میخوام معذرت میخوام شما اصلا برای چی به این آقا اجازه دفاع دادی؟ مجبورتون کرده بودن؟ این کار به نظر من در حد یه گزارش هست و نه یه پایان نامه کارشناسی ارشد و خلاصه یه چیزایی گفت که واقعا ناراحت کننده بود. استاد ما یک انسان بسیار خوب و فهمیده ای هست و سعی کرد که خیلی آروم به این فرد بقبولاند که این کار اونطور ها هم که ایشون فکر میکنند بد نیست و چیزهایی برای گفتن داره. احساس کردم که هم استادم خجالت کشیده که جلوی دیگران اینطوری باهاش صحبت کرده اند و هم اینکه نمیخواد طوری جواب ایشون رو بده که خدایی نکرده کدورتی پیش بیاد.


آخر جلسه من گفتم که سئوال دارم اما دیگه دوستم لب تاپشو بسته بود که بره بیرون و من فقط برای اینکه ازش حمایت کنم گفتم که خیلی از سئوالاتی که مطرح شد جواب داشت و اگر فرصتی بود شاید من جواب میدادم. بعد بهم (با لبخند) گفتن که ایشون خودشون بلد بودن که دفاع کنن و بهترین سیاست رو پیش گرفتن و بهتره که شما خرابش نکنید. باز احساس کردم که هنوزم کوچولو هستم و نمیتونم از این سیاست بازی های بزرگا سر در بیارم. شایدم اون میخواست به من همینو بفهمونه.


بیرون که آمدم با بچه ها شروع کردم به صحبت که اصلا این چه جور حرفی بود که مطرح شد. حالا اگر یه نفر کاملا آشنا به موضوع چنین چیزی رو گفته بود باز یه حرفی, نه اینکه یه نفر که سر رشته ای نداره بیاد کارهای آینده رو بگیره به عنوان کاری که باید انجام میشده و چون نشده به درد نمیخوره. واقعیتش اینه که تحقیق که انتها نداره که شما بیا بگی اگر این کارو کرده بود درست شده بود.


استاد ما یه آدم خیلی باسوادی هست. در نظر بگیرید که یه نفر که هیچی از یک زمینه نمیدونه بیاد و اینطور به کسی که اینقدر باسواد و باشعوره بگو که اصلا برای چی به ایشون اجازه دفاع دادید؟ کار ایشون در حد پایان نامه نبوده و ... هم یه جورایی شخصیت این استاد رو بین بقیه استادا خرد میکنه و هم اینکه نشون میده که مطرح کننده این موضوع چه مقدار بی اطلاع از جایگاه خودش و رفتارهای خودش هست. حالا چنین شخص بی اطلاعی که فکر هم میکنه که بیشتر از دیگران هم میدونه چطوری میتونه یه روزی متوجه بشه که اشتباه فکر میکنه و یا طرز برخوردش متناسب با جایگاهش نیست.


البته من خودم هم بعضا اینطوری هستم و بعضی وقتا یه چیزایی میگم و یه کارایی میکنم که یه مقداری نامتناسب با شخصیت من هست اما بیشتر این کارها رو از روی سادگی ام و بچگیم انجام میدم و نه از روی سیاست بازی ام. بعدشم الان یه مدت خیلی زیادیه که سعی میکنم که کارهای اینطوری ام برای خودم باشه و تا اونجایی که میشه ناراحتی برای کسی درست نکنه. بعضی وقتا هم میشینم فکر میکنم که چکار کنم که بهتر بشم و اینکه امروز چه کارهایی کردم که میتونستم بهتر انجام بدم.


ما داریم درس میخونیم که فهم و شعور بیشتری پیدا کنیم. اینکه بهتر بتونیم جایگاهمون رو در اجتماع درک کنیم و از موقعیتمون برای کمک به دیگران استفاده کنیم. اگر خدایی نکرده این 2 تا کتاب بیشتری که میخونیم باعث بشه که فکر کنیم که بیشتر از دیگران میفهمیم و به خودمون اجازه بدیم که هر حرفی رو بزنیم و یا هر رفتاری رو انجام بدیم این درسی که میخونیم نه تنها به دردمون نمیخوره بلکه به ضررمون هم هست. خدا کنه که یه روزی نشه جزو اونایی بشیم که نداند و نداند که نداند که در جهل مرکب ابد الدهر بماند. خدا به همه ما نور هدایت و فهم بده.

بالاخره داداشم هم رفت ایتالیا

چه زود گذشت از روزی که داداشم پذیرش گرفت تا دیروز که رفت. دیروز از صبح همینطوری دنبال جمع کردن وسایلش بودیم تا شب. تا خود ساعت 11 شب که دیگه راهی فرودگاه شدیم. واقعا خسته شده بود و صبحشم رفته بود برای گذرنامه که یه نامه بگیره, افسر اونجا گریه اشو در آورده بود و گفته بود برو بلیتتو کنسل کن و فردا بیا. اما خدا رو شکر یکی پیدا شده بود و بهش گفته بوده بره پیش مافوق این آقا از اون دستور بگیره که کارش راه بیفته و راه افتاده بود. خدایی یه کاری میکنن که یکی میره دیگه پشت سرشم نگاه نکنه. از ساعت 12 شب توی فرودگاه امام بودیم و تا 4 که پروازش شروع شد هم همونجا موندیم. بعدش برگشتیم خونه و من خوابیدم تا ساعت 10, گفتم بشینم یه کم لغت بخونم تا هر وقت رسید تماس بگیره. ساعت حدود یک و ربع بود که دیدم با Gtalk آنلاین شده. میگفت توی فرودگاه مالپنسا (Malpensa) اینترنت رایگان نبوده و مجبور شده بیاد کافی نت و 4 یورو بده برای 1 ساعت اینترنت. خلاصه دیگه از ساعت 2 که رفت بارهاشو بگیره ازش خبر نداشتیم. شب ساعت نزدیک 9 به وقت اینجا شده بود و مامانم بی نهایت نگران بود. هیچ راه ارتباطی هم باهاش نداشتیم. همش میگفت که تقصیر من بوده که براش هتل گرفتم! و اینکه چرا بهش گفتم با مترو بره و ... با بدبختی اکانت اسکایپمو راه انداختم و کلی هم (نا)سزا به مسئولین نثار کردم که حتی برای یه تماس ساده هم هزار تا دردسر داریم. خلاصه زنگ زدم به هتل و گفت هنوز نرسیده. مامانم دیگه رفت توی اتاق به گریه کردن که بچه ام رفته کشور غریب, تک و تنها و هوا هم دیگه تاریک شده و هنوز نیومده هتل. مامانبزرگم هم داشت از نگرانی سکته میکرد اما چیزی نمیگفت. منم کم کم دیگه نگران شدم. خیلی دیر کرده بود اما حدس میزدم که برای تحویل بارش خیلی معطل شده باشه. دیگه شماره تلفن یه نفرو از دوستان توی میلان پیدا کردیم و کلی هم با اون حرف زدیم و نزدیک 4 دلار فقط پول تلفنم به اون شد. خلاصه ساعت نزدیک 11 و نیم شب بود که دیدم دوباره با Gtalk آنلاین شده و پیام میده. دیگه از نگرانی در آمدیم. توی فرودگاه خیلی علاف شده بود و چون بارهاش هم سنگین بوده خیلی با زحمت رسیده بود هتل. شب با بچه ها و مامان رفتیم بیرون و بستنی خوردیم اما من هنوزم یه مقداری توی شک امروزم بودم و دیگه نشد که درس بخونم. توی راه هم کلی به حرف هایی که زده بود خندیدیم. فکر میکرد که صبح میان از هتل بیرونش میکنن تا اونجا رو تمیز کنن! خدایی چقدر روز سختی بود اما هر چی که بود تموم شد. امروز که آنلاین شده بود دیگه اینقدر خسته بود که فقط خوابیده بود و هیچ جایی رو هنوز نرفته بود که ببینه.