(چهارشنبه) صبح ساعت یک ربع به 9 بود که رسیدم دانشگاه. تا نامه رو آماده کردن و از دبیرخونه گرفتم ساعت 9 و نیم شد. یه نامه ساده خطاب به وزارت علوم که ایشون طی فیش شماره ... مبلغ ... بابت خرید تعهداتش پرداخت کرده. در مورد مدرک ازشون پرسیدم گفت که معمولا 30-40 روز کار داره. گفتم من دو هفته دیگه سفارت دارم. گفت حالا شما هفته دیگه یه سری بزن ببین خانم فلانی چی میگه.
از دانشگاه سریع خودمو رسوندم وزارت علوم. ساعت یک ربع به 10 بود. یه دو سه نفری جلوم بودن. خانم خسروی تمام نامه های قبلی رو ازم گرفت: نامه نظام وظیفه, نامه وزارت علوم به دانشگاه, نامه وزارت علوم به نظام وظیفه و همین نامه دانشگاه به وزارت علوم. کپی مدرک لیسانسم رو هم خواست که چون دانشگاه آزاد بودم دیگه نیازی به تسویه اون نداشتم. خدا رو شکر از روز اول از همه مدارک یکی دو سه سری کپی داشتم و گیر نیفتادم. یه نامه داد برای اداره گذرنامه. آقای موسوی نبود که امضا کنه. تا ساعت 11 منتظر آقای موسوی شدم. آمد سرش هم خیلی شلوغ بود چون همه کارهای اون یک ساعت هم جمع شده بود. سریع مهر رو که زد, رفتم گذرنامه آمدم میدان صعنت و با تاکسی های ستارخان رفتم زیرپل ستارخان و از اونجا با اولین تاکسی سر شهرآرا پیدا شدم. گذرنامه که رسیدم ساعت 12 بود دیگه. حدود یک ربع کلا طول کشید که دبیرخونه نامه رو ثبت کرد و یه مهر زد و گفت برو از پلیس 10+ پیگیری کن. برای شهرستانی ها باید برن شهرستان خودشون و برای اونایی که گذرنامه داشتن همونجا براشون مهر خروج هم ثبت میکردن.
مونده بودم که برم سر کارم یا برم پلیس 10+, یه فکری کردم که هر چی زودتر بگیرم بهتره. ساعت بیست دقیقه به 12 بود که رسیدم پلیس 10+. یه پوشه خریدم 3500 تومن و یه برگه که توش مدارک رو نوشته بود. از اونجایی که از وزارت علوم نامه داشتم قاعدتا نباید پولی میدادم, اما دیدم نوشته یه 3000 تومن هم باید به حساب شهرداری واریز بشه. از مسئولش پرسیدم که اینو من باید واریز کنم؟ نامه وزارت علوم هم بهش نشون دادم. یه فکر کرد و گفت نه. گفتم پس من بقیه مدارک رو بیارم حله؟ گفت بله. سریع رفتم عکاسی که عکس 3*4 م رو تبدیل کنم به 6*4 . یه نگاهی به عکس کرد و گفت این که عینک داره! گفتم پس نمیشه؟ گفت نه باید دوباره بگیری. سریع برگشتم خونه و اصلاح کردم و یه لباس مرتب پوشیدم و رفتم برای گرفتن عکس. در فاصله ای که اون عکاس داشت عکسم رو آماده میکرد, منم پوشه رو پر کردم. ساعت نزدیک دو بود. سریع رفتم پلیس 10+ و اونجا ایستادم.
خانمی که پوشه رو به من داده بود, ازم پرسید شما کارتون چیه؟ من متعجب گفتم خب معلومه دیگه آمدم مدارک رو بدم! گفت دیگه نمیگیریم! گفتم شما گفتید تا 2 میگیریم منم قبل از 2 آمدم. گفت نه دیگه نمیگیریم برو فردا بیا. گفتم ممنون میشم که امروز ازم بگیرید. گفت حالا بشین اگر تا 3 و نیم نوبتت شد ازت میگیریم. گفتم باشه. نشستم اونجا ساعت سه و بیست دقیقه بود که نوبتم شد. پرونده رو دادم برای بررسی. گفت این که 3000 تومن قبض رو نداره. گفتم آقا من اولین کاری که کردم از شما پرسیدم این قبض رو بدم یا نه, شما گفتید نمیخواد. گفت من نمیدونم بذار برم از رئیس بپرسم. رفت اتاق بغل و اونم ظاهرا گفته بود باید تماس بگیرم. خلاصه یه چند دقیقه ای تماس گرفتنا طول کشید و من همش توی این فکر بودم که وای فردا هم تا ظهر معطل این میشم. خلاصه کسی که پشت تلفن بود گفت نمیخواد پول رو بده و برگشتیم توی اتاق بررسی و مدارک رو یه نگاهی کرد و داد برای ثبت در کامپیوتر و خلاصه تمام شد. وقتی من داشتم مدارکم رو میذاشتم توی کیفم دیدم داره با یکی پشت تلفن صحبت میکنه که یه گذرنامه میخواهیم صادر کنیم که از وزارت علوم آمده و اینطوری و اونطوریه و ... من نمیدونم که اینجا چی باید بزنم و ... من ایستاده بودم و گوش میدادم و که گفت آقا شما دیگه کاری اینجا ندارید, منم تشکر کردم و سریع رفتم سر کار. ساعت 4 و نیم رسیدم سر کار و تا دیروقت کار میکردم.
واقعا فکرشو که میکنم معجزه بود که این همه جا رو توی یک روز رفتم و کارم هم انجام شد.
چون گفته بود ظهر برم ساعت حدودای 10 رفتم دانشگاه پیش همون آقای فلانی. گفت که پرونده ات نیامده اینجا! برگشتم بالا و دوباره تماس گرفتیم و گفت همین الان فرستادیم. ساعت نزدیک 12 شده بود. گفت که کپی مدرکت رو هم میخوام. هر چی نگاه کردم نبود. گفت خب من آماده میکنم برو ساعت یک و نیم با کپی مدرکت بیا. توی اون یک ساعت و نیم رفتم از بانک پول نقد گرفتم چون باید به حساب بانک ملی واریز میکردیم و پول من توی حساب یه بانک دیگه بود. بعد از مدت ها مجبور شدم از بابام پول قرض کنم چونکه از بعد از فروردین تا حالا هیچ دریافتی ای نداشتم و اگر این کار هم عقب میفتاد معلوم نبود که بالاخره به سفارت میرسم یا نه. بعد از بانک رفتم نمازم رو یه مسجدی همون نزدیکی خوندم و عجب اینکه آدم میره مسجد به جای اینکه افراد نورانی رو ببینه, انگاری رفته فیلم وحشتناک.
ساعت یک و نیم برگشتم دانشگاه ده دقیقه ای متنظر شدم, تا بالاخره اون آقا آمدند. گفتم آقا این مبلغ رو بگید چقدر میشه که بریزیم به حساب, گفت وای ببخشید اصلا فراموش کردم حساب کنم. بذارید الان حساب میکنم. الان حساب میکنم تا ساعت 2 طول کشید. وسطش هم چندین بار تلفن هاشو جواب داد. مبلغش شده بود 960 هزار تومن. خودم حدود 700 هزار تومن حساب کرده بودم. دیدم سابقه کار رو زده 7 ماه, در حالی که از شهریور تا الان 8 ماه میشه. گفت که از اول ماه حساب میکنیم. (چرا شو نمیدونم! ) با وجود اینکه میدونستم که غلط حساب کرده اما حوصله بحث رو باهاش نداشتم. چیزی هم دستم نبود که بهش ثابت کنم اشتباه کرده. سریع خودمو رسوندم یه شعبه بانک ملی, تعطیل بود. آدرس یه شعبه دیگه رو همون حوالی گرفتم و تا دو و نیم پول رو واریز کردم به حساب. برگشتم دانشگاه و چون باز اون آقا نبودش, صبر کردم تا برگشت. ساعت نزدیک 3 بود که بهش قبض و کپی رو بهش دادم و گفت فردا ساعت 12 بیا برای نامه. گفتم نمیشه امروز بدید؟ چون فردا میخوام برم وزارت علوم. گفت نه, دیگه امروز نمیرسم. گفتم حداقل فردا صبح زود بدید که به کارهام برسم و قبول کرد که زودتر برم.
ساعت نزدیک 4 بود که رسیدم سر کارم و تا شب ساعت 8 هم داشتم کار میکردم. واقعا این روزها خیلی خسته شدم.
بالاخره پریروز ریجکت دانشگاه UCI هم آمد. البته وقتی از USC ریجکت شدم که دیگه از اینا هیچ انتظاری نداشتم. اینجا رو هم چون پارسال اپلای کرده بودم و نه میخواست مدارک دوباره بفرستم و نه ریکامندیشن دوباره پر بشه براش اپلای کردم.
البته از ایرواین اصلا خوشم نمیآمد ولی اگر قبول میشدم میخواستم لس آنجلس خونه بگیرم و هر روز این همه راه برم تا ایرواین و برگردم! خب با این ریجکت دیگه پرونده کالیفرنیا هم بسته شد. از امریکا فقط 2 تا دانشگاه مونده, یه دانشگاه توی کانادا و یکی هم وین و یکی هم استرالیا که ددلاینش هم هنوز نرسیده, خدا میدونه کی جواب بدن.
وقت سفارتم 19 روز دیگه است و فکر کنم باید همینجایی که I-20 گرفتم رو دیگه برم.
فکر کنین اگه الان ایران ابر قدرت جهانی بود چی می شد؟
و این قصه سر دراز داشت.
---------------------
منبع: ایمیلی از یک دوست.
یه مشکلی که برای داداشم به وجود آمده اینه که ایتالیا به همسر از بدو ورود ویزا نمیده و باید خودش چند ماهی بره اونجا و تازه بعدا اقدام کنه که حدود 5-6 ماهی طول میکشه. الان با این اوضاع خیلی دو دل هست که بالاخره اقدام کنه برای ایتالیا یا نه. من که بهش گفتم بذاره برای ترم بعد که یه کم وضعیت من هم مشخص بشه شاید بتونم بعد از یک ترم فاند هم بگیرم. اما خانمش راضی نیست و میگه هر چی زودتر بری بهتره. علت عجله هم فقط شرایط اینجاست که بعید میدونم تا یه ترم اتفاق خاصی بیفته. اگرچه هیچ چیزی قابل پیش بینی نیست. اینطوری اگر بخواد اونم تابستون بره, حتما باید خونمونو بفروشیم و با وجود اینکه من نهایت سعی ام رو کردم که این اتفاق نیفته, ظاهرا نمیشه. آخه این خونه تنها سرمایه ما است که اگر خرج تحصیل این داداشم بشه دیگه برای بقیه خرج های آینده هیچ چیزی نمی مونه. حالا امیدوارم که خدا خودش درست کنه.
چند روز پیش که راجع به تیلور نوشتم یه سری هم به خبرها زدم دیدم تیلور خانم پارسال رفته یه خونه خوشکل توی لس آنجلس خریده که چند تا عکساشو این زیر میذارم:
تیلور خانم سلیقه ات خیلی خوبه اما من امسالم نمیتونم بیام لس آنجلس. ممنونم که یکسال هم به خاطر من صبر کردی اما من فعلا هیچ ایده ای ندارم که چطوری میتونم بیام اونجا.
بعد از اون ریجکت USC اینقدر بی حوصله ام که دیگه حوصله شوخی رو هم ندارم. مثلا قرار بود تابستون برم لس آنجلس خونه تیلور دیگه کرایه خونه هم نخوام بدم! تیلور هم خودش کم کم از nashville بیاد پیش هم زندگی کنیما. خاک توی سرت USC که برنامه های منو خراب کردی. آخه دیگه چطور دانشجویی میخواستی که من نبودم؟