شرکت شورلت یه قسمت بزرگی از نمایشگاه رو گرفته بود و برای ماشین هاش تبلیغ میکرد. یه قسمتی هم بود که میشد ماشین ها رو تست رانندگی کرد.
یه جایی هم گذاشته بود که میشد توپ پرت کرد و سرعت پرتاب توپ رو دیجیتالی اندازه میگرفت. فکر کنم برای بازی بیسبال همچین چیزی به درد بخوره. قبل از ما یه بچه کوچیکی آمد پرتاب کرد نزدیک 56 مایل بر ساعت سرعت پرتابش بود. بعد کلی ناراحت بود چرا نتونسته رکورد بزنه.
منم احساس قدرت کردم که حالا خودم میرم 100 رو میزنم. خلاصه اولین پرتاب که اصلا توی تور ها نرفت و خورد به لیست امتیازا و نزدیک بود کل محوطه روی سرمون خراب بشه. کلی عذرخواهی کردم که اینطوری شد و دومی و سومی رو هم پرت کردم به زور به 28-29 رسید. خلاصه کلی ضایع هم شدیم و آمدیم بیرون.
اون طرف تر دو تا دختر قد بلند ایستاده بودند و گفتند اگر میخواهید برنده بشید بیایید ثبت نام کنید. منم گفتم حیفه این همه آمدیم نمایشگاه دست خالی برگردیم و رفتم برای یه کوروت 2013 ثبت نام کردم که برنده بشم. بعد فهمیدم که من اشتباه ثبت نام کردم چون رفتم دیدم که از جواد یه سری اطلاعات هم در مورد قرعه کشی گرفت. دیگه حوصله هم نداشتم از اول ثبت نام کنم. از نمایشگاه که آمدم دیدم یه سری اطلاعات در مورد ماشینه برام فرستاده بودن که توی سایتشون هم بود کلی هم ناسزا گفتم که به جای اینکه ماشینو بفرستن ورداشتن برای من اطلاعات فرستادن! جالب بود که همه صفحه هاشون لمسی بودند.
آمدم به جواد بگم که بریم ببینیم تست رانندگی اش چطوریه دیدم الانه که دیگه یه چیزی بهم بگه. چون اصلا حوصله اینجا رو هم نداشت. به هر صورت گواهینامه هم که نداشتم گفتم الان بزنم یه ماشین 100 هزار دلاری نابود کنم و چهار نفر رو هم زیر بگیرم دیگه هیچی.
همینطوری که توی شهر بازی داشتیم راه میرفتیم رسیدیم به یه گلخونه. یادم به سفرم به اتریش افتاد. اونجا هم با یکی از دوستان توی یکی از همین مجموعه های تفریحی ایشون رفتیم یه گلخونه که خیلی قشنگ بود. به جواد پیشنهاد دادم که اینجا رو بریم و اونم قبول کرد.
از در که آمدم توی مشغول عکاسی شدم.
همینطوری که حواسم توی عکس گرفتن بود یه دفعه یه درختی از پشت سرم دستاشو آورد طرفم و یا یه صدای کلفتی گفت Welcome. منو میگید حسابی ترسیدم.
یه نفر رفته بود توی این درخته و هر چند وقتی یکبار یه تکونی میخورد و به کسایی که میامدند خوش آمد میگفت. شانس ما هم ما هم شدیم یکی از اینایی که باید خوش آمد میشنید و کلی زحله ترک شدیم!
یه جایی هم بود که یه نفر داشت کدو تنبل می تراشید. فکر کنم چون نزدیک هالووین هست همچین کاری میکرد. چقدر هم سریع این کار رو میکرد و همون جلوی چشم ما یه کدو تنبل دیگه رو با یه شکل دیگه تراشید.
یه تفاوتی که بین اینجا و وین دیدم این بود که توی وین همه چیز عین طبیعت اش بود. اما اینجا همه چیزای طبیعی کنار چیزای دست ساز انسان بودند. مثلا یه قطار وسط گل و گیاه بود. من خودم اون حالت طبیعی همه چیز رو بیشتر دوست دارم اما ظاهرا توی امریکا اینطوریه که مردم دوست دارن چیزایی که خودشون میسازن همه جا باشه. حتی یه نمایشگاه کوچیکی مثل اینجا که همه چیزش گل و گیاه و چیزای طبیعی هست پر بود از وسایل دست ساز بشر.
کم کم به محوطه شهر بازی رسیدیم. از همون اول هم وسایل بازی برای بچه ها مشخص بود. وای یکی از یکی خوشکل تر بودند. بچه ها همه جای دنیا مثل هم هستن. اون آقا براشون معرکه گرفته بود و اینا هم باورشون شده بود که هر چی این میگه درسته.
اون وسط کلی مغازه های اسباب بازی فروشی بود. قیمت ها 2-3 برابر والمارت!
همینطوری که می رفتیم یه جایی خیلی برام عجیب بود. انگار قبلا اینجا رو دیده بودم. نمیدونم شاید توی فیلم دیده بودم شایدم توی خواب دیده بودم. شاید توی همین کارتون Toy Story بود. اما چند دقیقه ای محو این صحنه شدم. یه جایی که پر از اسباب بازی شانسی مخصوصا اون موزی شکل ها و بالاش یه چرخ فلک بزرگ.
کلی وسیله بازی اینجا بود که میخواستم از همه عکس بگیرم دیگه باید یه آلبوم برای اون میذاشتم کنار. بعضی هاش اصلا نمیتونستم بهش فکر کنم که یه روزی سوارش بشم.
فکر نمیکردم که اینجا اینقدر شهربازی بزرگی داشته باشه. آخه یه شهر بازی دیگه به اسم six flags توی آرلینگون هست که واقعا بزرگه. اصلا انتظار نداشتم که این همه وسایل اینجا ببینم.
از غرفه که در آمدیم یه کم توی محوطه گشتیم.
یه فروشگاه هم بود پر از لباس و همه چیزای کابویی.
یه کم اون طرف تر اون وسط موسیقی زنده گذاشته بودند و همه داشتن تشویق میکردن. جواد هم گفت بیا یه کم اینجا وایسیم ببینیم چطوری و کلی حال کرده بود. منم که فقط از این صدا ها سرسام میگیرم.
یه سری جاها هم بود که غذاهای گوشتی میدادند. به نظر خیلی خوشمزه میامد و بوی کباب کل اونجا رو گرفته بود. اما خب من که معذورات شرعی داشتم و جواد هم که پول نداشت. طبق معمول همه غذاها شلوغ هم بود.
بعد از قسمت ماشین ها رفتیم داخل یکی دیگه از سالن ها که محصولات کشاورزی و غذایی بود. هر قسمتیش مردم صف ایستاده بودند که نمونه امتحانی بگیرید.
دیگه یکی از شرکت ها که چیپس میداد ما رفتیم و توی صف اش ایستادیم و گرفتیم. مزه اش به نظرم معمولی بود. البته من خوشبختانه خیلی مزه ها رو تشخیص نمیدم.
یکی از شرکت های تولیدات لبنی گاو آورده بود توی نمایشگاه. یه گاو بزرگ با گوساله اش. اولش ما همینطوری رفتیم وسط بعد دیدیم که ملت صف ایستادن که گاو تماشا کنن. دیگه بعد ما رفتیم ته صف.
منم رفتم یه ذره گاو رو ناز کردم. بدنش گرم بود. نمیدونستم گاو ها بدنشون گرمه. گاوش اما عین گاو توی کارتونا بود. یک چشمایی قشنگ و بزرگی داشت. حیف که توی عکسه درست نیافتاده. جواد هم میگفت به دختره بگم میشه به جای گاوه تو رو ناز کنم.
میخواستم به گوساله اش هم دست بزنم اما بعد دیدم خیلی توی خودشه. دیگه پشیمون شدم.
کلی غرفه مواد غذایی هم بود که ازشون عکس نگرفتم. جواد هم حوصله نداشت وایسه. یه کم توی همین عکس ها معلومه که دورتادور چقدر غرفه هست.