امشب توی دانشگاه گاو هم آورده بودند. من که خیلی دلم میخواست که سوار گاو بشم که ببینم چطوریه. بچه ها به نوبت یکی یکی سوار گاو میشدند که هر کسی بیشتر بتونه روی گاو بمونه برنده بشه. چند نفر هم بودند که اون گاو رو کنترل میکردند.
یه بار منصور سوار شد و من ازش فیلم گرفتم و یه بار من سوار شدم و منصور ازم فیلم گرفت. من که سوار شدم همین تا چرخید افتادم. حتی یه دور هم گاوه نچرخید. دقیقا در همون جهت چرخش منم افتادم. خب دیگه یه آدم 150 کیلویی چطوری خودشو روی یه گاو اینطوری نگه داره. اما یکی از بچه ها بود که چسبید به گاوهه و آخرشم شاخشو شکوند و اون کسی که داشت گاو رو کنترل میکرد نتونست بندازدش زمین. منصور بیشتر از من موند اما میگفت که خیلی دستش درد گرفته که بتونه اون طناب رو نگه داره. من آمدم و از بالا بازی کردن بچه های دیگه رو دیدم و کلی هم بهشون خندیدم.
خیلی جالبه که خیلی راحت یه دستگاه میارن و یه دشک باد میکنن و یه بازی رو میارن وسط دانشگاه.
امشب یه سری جاها گذاشته بودند که بچه ها عکس بگیرن که مربوط به فرهنگ قدیمی مردم اینجا میشد. ما هم کنارشون ایستادیم و عکس گرفتیم.
مثل اینکه قدیما واقعا توی تگزاس هفت تیر کشی بوده و زندانای اینطوری داشتن و کلانتر داشتن و آگهی های Wanted میچسبوندن. من فکر میکردم اینا مال فیلم هاست یا در نهایت دیگه مربوط به لوک خوش شانس بشه.
یه چند تا برنامه هم بود که نشد من شرکت کنم.
یه سری جاها هم گذاشته بودند که از بچه ها در مورد تگزاس سئوال میکردن و اگر کسی بلد بود بهش جایزه میداند. یه سری برگه آماده کرده بودند که بچه میرفتن از کسانی که مسئول هر قسمت بودند (مثل قسمت غذا) امضا میگرفتن که یعنی اینجا بودند. اینطوری همه مجبور بودند که همه قسمت ها رو برن یکبار هم شده ببینن. بعد از اونایی همه برگه ها رو امضا شده تحویل میدادن قرعه کشی میکردن و جایزه میدادند. یه قسمتی هم بود حراجی که از پول هایی کاغذی ای که توی مراسم های دیگه دانشگاه میدادند میشد توی حراجی شرکت کرد و چیز خرید. من از این پولا داشتم اما توی خونه جا گذاشته بودم. البته منصور که رفته بود میگفت که بچه ها پولاشونو گذاشته بودند روی همدیگه و زیر 800-900 اصلا چیزی معامله نشد (من کلا 250 تا داشتم).
یه قسمت هم رقص دست جمعی بود که من رسیدم تموم شده بود. یه سری دستگاه آبمیوه هم کنار سالن بود که تا قطره آخرشو خورده بودند. سینی کیک و ... بود که اونم هیچیش نمونده بود.
آخر شب هم که شارژ دوربینم تموم شده بود رسیدم یه جایی که عکس بچه ها رو کاریکاتوری میکشید. البته صف اش دیگه خیلی شلوغ بود. دیگه اون ساعتی که من رسیدم تموم شده بود اما به نظرم خیلی حیف شد که نشد عکسمو بکشن.
یه سری جاها هم خلاقیت به خرج داده بودند و عوض کرده بودند. مثلا روی در دستشویی ها زده بودند CowBoys و CowGirls . من اینو که دیدم کلی خندیدم.
زولبیا رو که خوردیم گفتیم تا تموم نشده برگشتیم تا پشمک هم بگیریم. منصور هم این دوست امریکاییشو پیدا کرد و با اون رفت. منم رفتم توی صف پشمک. وسط های صف که بودم منصور آمد گفت بیا برای ما هم بگیر. اینقدر من از این کارا بدم میاد که حدی نداره. دیگه اینقدر اصرار کرد ژتون اونا رو هم گرفتم.
صف پشمک هم خیلی شلوغ بود. یه جورایی نامردیه این همه آدم اینجا ایستادن بعد اینا برن برای خودشون بگردن و یکی دیگه براشون پشمک بگیره.
نزدیک نوبت من که شد دستگاه پشمک سازی اشون خراب شد. اینقدر توش از این پودرها ریخته بودند که دیگه گیر کرد.
یعنی این دو سه نفر آخری نیم ساعت طول کشید تا بالاخره پشمکهای همه رو بده. به منم دو تا بیشتر نداد و البته منم دیگه اصرار نکردم که بیشتر بده.
آمدم بیرون دیدم آقا منصور جایی که میگه نیست. یه دوری زدم اینطرف اونطرف دیدم نه خیر نیست که نیست. بالاخره یه یک ربع بعد پیداش شد. پشمکش رو بهش دادم و همینطوری که داشت میخورد گفت وای چرا یکی گرفتی من به این دوستم قول داده بودم. گفتم اگر قول دادی چرا خودت داری میخوری؟ حداقل اینو میدادی به اون که زیر قولت نزده باشی. بعد گفت ولش کن حالا یه چیزی بهش میگم.
چیپس رو که خوردم باز دوباره منصور رو دیدم که توی سالن داشت برای خودش میگشت. اونطرف سالن بچه صف ایستاده بودند و صف بازی های جایزه ای بود. مثل اینایی که توپ بزنی یه چیزی بیفته جایزه میدن. و جایزه هاش هم کلاه های کابویی و ... بود. من خیلی دلم میخواست یکی از این کلاه ها برنده بشم اما دیدم که صفش شلوغه دیگه نرفتیم.
همینطوری که میرفتیم دیدیم یه جایی دارن شیرینی میپزن. با منصور توی صف ایستادیم. یه دستگاهی گذاشته بودند و همونجا آشپزش درست میکرد و داغ داغ میداد دست بچه ها. یه دو سری هم موادش تموم شد و باز رفتن آوردن.
شیرینی رو که گرفتیم عین زولبیا بود. فقط خاک قند هم روش میریختن. مزه اش هم امریکایی بود خب! زولبیای امریکایی نخورده بودیم که خوردیم.
از آشپزش هم اجازه گرفتم و عکس گرفتم.
توی سالن که آمدیم سالن پر شده بود از بچه هایی که توی صف های مختلف ایستاده بودند.
یه جاهایی هم توی سالن گذاشته بودند که بچه ها باهاش عکس بگیرن. ما هم رفتیم عکس گرفتیم.
کنار سالن 3 تا ژتون برای گرفتن غذا میدادند. متاسفانه امشب غذای گیاهخواری جایی ندیدم و یا سوسیس بود یا استیک که البته چون ما دیر رسیده بودیم اون استیک ها هم تموم شده بود و فقط سوسیس ها مونده بود. حتی بستنی هم تموم شده بود. فقط پشمک و چیپس مونده بود. برای هم من توی صف چیپس ایستادم و گرفتم.
بعد که چیپس رو که گرفتم در حالی که گاو بازی بچه ها رو از بالا نگاه میکردم و میخندیدم چیپس رو هم خوردم.