امروز حامد تعریف میکرد که هفته پیش که رفته بود جلسه بی خدا ها تولد داروین بوده و کیکی آورده بودند و جشنی گرفته بودند. بعد هر کسی خاطره وقتی که برای اولین بار در مورد نظریه تکامل شنیده بود رو تعریف میکرده. نوبت حامد که میشه حامد هم میگه من از یه کشوری میام که میدونید اکثرا مسلمون هستن و وقتی اولین بار به ما اینو گفتن من رفتم از یه روحانی پرسیدم که از نظر اسلام چطوریه. اونم گفت که اسلام اصلا مشکلی با این موضوع نداره. کلا اسلام هر چیزی که منطقی و عقلانی باشه رو قبول میکنه. بعد حامد میگفت دهن همشون باز مونده بود و داشتن از تعجب شاخ در میاوردن. پرسیدن: یعنی اسلام هیچ کاری نداره؟ ما اینجا به مسیحی ها میگیم میخوان کله امونو بکنن, چطوری اسلام کاری نداره!
حامد میگفت بعد از جلسه هم بچه ها آمدند و منو دوره کردند که در مورد اسلام بهمون بگو که چطوریه و اعتقاداتش چیه و خلاصه کلی تبلیغ اسلام کردم براشون! گفتم اااااا خیلی حیف شد من نیومدم. اصل جلسه رو از دست دادم. ولی خب با حامد یه یک ربعی سر این موضوع خندیدیم.
ای بابا از این همه شرکت یه مصاحبه گرفتیم اینم نذاشت دو روز بشه ریجکتمون کرد. فکر کنم باید یه برنامه ریزی منسجم برای گرفتن کار توی تابستون داشته باشم.
این یکی دو روز تعطیلی کلی با رضا در مورد ازدواج صحبت کردم. اونم یه جورایی هم تیپ های من بوده که دوست دختر نداشته ولی میگفت که سعی کرده کم کم یاد بگیره و پیدا کنه. الانم یک سال و نیمی میشه که امریکا آمده و بیشتر از من به اینجا آشنا هست. به من گفت که خیلی عقب هستم و خیلی چیزا رو نمیدونم. مثلا بهم گفت که با هر دختری که میتونی برو کافی شاپ دانشگاه یه چیزی سفارش بده و فقط باهاش حرف بزن. من بهش گفتم آخه برای چی؟ وقتی من نمیخوام باهاش ازدواج کنم برم چی بهش بگم. رضا گفت من آنکس که ندانم و بدانم که ندانم هستی ولی تو ندانی و ندانی که ندانی هستی. و کلی توضیح داد که بالاخره دخترا مثل هم هستن و باید یاد بگیری که چطوری فکر میکنن و برخورد میکنن. منم حس کردم یه چیزایی رو درست میگه.
امشب قرار بود دانشگاه برنامه باشه. حامد طبق معمول رفته بود برای تانگو و منم منتظر شدم که برگرده. دیدم یه پسر ایرانی دیگه هم باهاش همراه شده. کلا کلاس عوض شده بود انگاری. شب رفتیم برای برنامه دانشگاه. یه مسابقه بود که سئوال میپرسیدن و یه دستگاه هم به همه داده بودند که جوابای 1-5 رو انتخاب کنن و اگر درست انتخاب میکردی امتیاز میگرفتی. سئوالا خیلی ناآشنا بودند و من هیچ کدوم رو نمیدونستم و شانسی میزدم. ما خیلی دیر رسیدیم و با وجود اینکه من 1645 تا امتیاز گرفتم نفرات اول تا دهم که اسمشون روی لیست بود 40000 تا به بالا بودند.
بعد وسطش تفریح هم داشتن. مثلا سه نفری که توی لیست بالا بودند رو گفتم با پارتنرشون روی صحنه و برای پارتنرشون یه شعر بخونن که امتیاز بگیرن! امریکایی ها کلی امشب شادی داشتن. منم داشتم فکر میکردم من و تیلور خانم باز تنها هستیم!