فردا امتحان تافل دارم و این هفته مجبور شدم که 4 روز برم سر کار! متاسفانه برای اسپیکینگ هیچی تمرین نکردم و برای رایتینگ نشد که خوب تمرین کنم اما ریدینگ و لیسنینگ رو خوب خوندم. حالا فردا امتحان بدم ببینم چطور بشه. میخواستم تاریخش رو عوض کنم اما دیدم که بعضی ددلاین دانشگاه ها رو ممکنه از دست بدم. به هر حال بدم نمیاد یه محکی بزنم ببینم چطور میشم. اگر خوب نشدم حسابی تمرین میکنم که آذرماه دوباره بدم.
علی الحساب بگم که لغات GRE ای که حفظ کردم خیلی خیلی به درد تافل هم میخورد. حالا باز فردا معلوم میشه که آیا امتحان اصلی هم همینه یا نه.
هنوز با استادا نشده که تماس بگیرم. به چند تایی ایمیل دادم که زحمت نکشیدن حتی تمپلیت جواب بدن. به هر حال از فردا که تافل رو بدم و برم دنبال پرینت نهایی پایان نامه ام فقط GRE می مونه که اونم میشه همراه باهاش به اساتید ایمیل بدم.
الانم یه کم تیلور گوش بدم روحیه بگیرم, کم کم هم بخوابم که ساعت 12 هم گذشته و فردا باید 7 بزنم بیرون.
با آرزوی موفقیت برای همه بچه ها
التماس دعا
پرسش:
سلام.ممنون که جوابم رو دادی.شما کی اقدام به اپلای میکنید؟اگر ادم دانشگاه های نسبتا درجه اایین تر از usc یا ucla رو اپلای کنه شانس پذیرش با فاند بیشتر نمیشه ؟
پاسخ:
سلام
من پارسال که اپلای کردم! امسال هم نزدیک ددلاین. احتمالا مدارکمو با پست جمهوری اسلامی بفرستم که ارزونتر در بیاد (امیدوارم). از الان وقت اضافه ام دارم دانشگاه پیدا میکنم به استادا ایمیل میدم. ولی در کل فکر GRE هستم که 28 آبان دارم.
متاسفانه دانشگاه های پایینتر شانس پذیرش بالاتر دارند اما بعضا شانس فاندشون کمتر میشه چون پول ندارن. یه چیزی بینابین باید باشه. نه اونقدر بالا باشه که پذیرش ندن نه اونقدر پایین که فاند ندن. (مثلا پارسال usc اصلا منو ریجکت کرد! usc که هیچی از اون پایینتراشم ریجکتم کردن! مثلا SC ریجکتم کرد! (که پذیرشم میداد نمیرفتم) اما درکل از پایین ها بهتر میشه پذیرش گرفت استاد هم که باشه فاند هم اوکی میشه. چون یه دفعه میبینید میشید تاپ اپلیکنت اونجا میشید با سر بهتون فاند میدن (یکی از بچه ها رفته بود North Dakota فول فاند البته چشمش درآمد که دکتراشو تموم کرد اونجا) آلاباما, فلوریدا, داکوتا و کلا ایالت های مرکزی که خطر طوفان و گردباد و ...دارن بعضا هم خوب پذیرش میدن و هم فاند (بیشتر در قالب کمک استاد TA) میدن.
در هر دو صورت هم برای فاند باید قبل از اپلای با استادا تماس داشت. مثلا فرض کنید که یه استادی هست به زمینه شما میخوره اما بهش ایمیل بزنید بگه دانشجو نمیخواد و دیگه اصلا اونجا رو اپلای نکنید. یا اصلا بگه فاند ندارم, خب منطقیه که شما یه جایی اپلای کنید که یه فاندی باشه. در کل دانشگاه های private (که از دولت پول نمیگرفتن) امسال به نظرم وضع بهتری داشته باشن چون بودجه دانشگاه های public (که کمک هزینه از دولت میگرفتن) کم شده.
بالاخره بعد از مدت ها این میکروسافت یه کار مثبتی انجام داد. بینگ آکادمیک اجازه میده که مقاله و استاد و دانشگاه و ژورنال و کنفرانس ها رو همراه با آمارشون جستجو کنید.
دیگه به راحتی میشه ژورنال ها و کنفرانس های معتبر رو توی هر زمینه ای پیدا کرد. زمینه های تحقیقاتی که بیشتر روش کار میشه رو دید و حتی اساتید فعال و غیرفعال رو تشخیص داد.
همه چیز به نظر خوب میاد, دو تا اشکال عمده داره:
1- ایندکسش هنوز خیلی ناقص تر از گوگل scholar هست. یه دفعه یه مقاله مهمه یه استادی رو اصلا ایندکس نکرده.
2- جستجوهای ترکیبی نمیشه کرد. مثلا نمیشه دانشگاه هایی رو پیدا کرد که اساتیدی با مقاله های تعداد citation بالا دارن رو پیدا کرد.
من این کار رو یک گام بسیار بلند به اون چیزی که در آینده باید به وجود بیاد میبینم.
برای شروع خوبه. دست عمو بیلی درد نکنه.
سلام.
خب وقتی آدم کلی لغت حفظ میکنه نیاز به زنگ تفریح داره. امروز یه سایت خوب پیدا کردم که میشه همونطوری که لغات ها رو مرور کرد و چیزهای جدید یادگرفت, تفریح هم داشته باشه. اصل برنامه هنوز آزمایشی هست اما بدون شک ارزشش رو داره که یه نگاهی بهش بندازید.
یه نگاهی به تور اش هم بندازید بد نیست.
http://dynamo.dictionary.com/help/tour
این روزا خیلی درگیر مسائل روزانه ام شدم. کارهای شرکت یه مقداری اش مونده و باید تا امروز و فردا یه چیزایی تحویل بدم که آماده نکردم. از اون طرف پایان نامه ام یه سری تصحیح ها لازم داره که هنوز انجام ندادم. دو هفته دیگه تافل دارم که هیچی نخوندم و حتی بعضی روزا نمیرسم که لغت های GRE امو هم بخونم. این مدت هم به جز 2-3 تا استاد به هیچ استاد دیگه ای نرسیدم که ایمیل بزنم. وقتی که اینقدر کار سرم میریزه سخت میتونم درست مدیریتشون کنم. به هر حال این هفته دیگه باید بعضی اش تموم بشه.
دیشب خیلی خسته بودم, طبق معمول این شبا ساعت 2 خوابیدم و دو شب قبلش هم نتونسته بودم هر کدوم رو بیشتر از 4-5 ساعت بخوابم. شدیدا نیاز به یه استراحت داشتم و قرار بود که امروز برم دانشگاه که بشینم تصحیحات پایان نامه امو انجام بدم که دیشب یه خواب بد دیدم و امروز اصلا دیگه حوصله هیچی نداشتم.
راستش یه دختری هست که میدونم از من خوشش میاد و هر وقتی که یه چیزی پیش میاد مدام سعی میکنه یه جوری نظر منو جلب کنه, بذارید اسمشو بذاریم دینا. من چند بار میخواستم که برم و بهش بگم که من اصلا آدمی نیستم که بتونم با اون زندگی کنم یا اصلا اونقدری که اون منو دوست داره دوستش ندارم اما هر بار که فکر میکنم میبینم آخه چرا من باید برم یه همچین چیزی به دختر مردم بگم؟؟؟ بعضی وقتا هم خواهرش سعی میکنه که یه جوری به من بفهمونه یا چه
میدونم سعی کنه که با من مهربون باشه. نمیدونم من خیلی از این چیزا سر در نمیارم.
دیشب اولش خواب دینا رو میدیدم. بعد توی خواب بهش گفتم که آخه من اصلا نمیتونم با تو زندگی کنم, من چند ماه دیگه دارم برای دکترا میرم خارج و اصلا اینجا نیستم و نمیتونم هم تو رو با خودم ببرم. بعدشم تو اصلا انتخاب من توی زندگی نیستی, توی این فکرا یا گفتن این حرفا بودم که دیدم دینا نشسته یه جایی و داره گریه میکنه. بعدش خواهرش آمد پیشم و شروع کردم همین چیزا رو بهش گفتن و بهش گفتم که بره یه جورایی خواهرش رو آروم کنه. از یه ور نمیدونستم باید چکار کنم که یه باره وارد یه جای دیگه ای شدم و دیدم مامانم داره گریه میکنه. بهش گفتم چی شده؟ گفت بابات, بابات ... گریه نمیذاشت که حرفش رو ادامه بده. گفتم بابا چیه شده؟ گفت چند ساعت پیش پرواز داشت, هواپیما بلند نشده سقوط کرده و همه مسافرا مردن. اینو که گفت یکباره دلم ریخت پایین. گفتم اشتباه میکنی, بذار زنگ بزنیم فرودگاه. گوشی رو برداشتم و زنگ زدم فرودگاه و گفتم شماره پرواز .... چی شده. منشی هم گفت متاسفانه به جز 2 نفر از خدمه همه کشته شدن. گفتم تو رو خدا نگاه کنید ببینید اسم بابام هم توی لیست بوده یا نه. بعد یه کم مکث گفت بله متاسفانه. دیگه حال خودم رو نمیفهمیدم. زدم زیر گریه, نه اینجور گریه میکردما. خیلی ناراحت بودم و همش میگفتم بابا, بابا, آخه چی شد؟ چرا اینطوری شد. بعد فکر میکردم که حالا خانواده امون چی میشه؟ خب شد که پارسال نرفتم, حداقل اینجا باشم از مامانم نگهداری کنم. بعد فکر میکردم که اگر رفته بودم و اینجا بابامو از دست داده بودم اونجا چه حالی میشدم. سعی کردم که آروم باشم اما گریه امانم نمیداد. توی همین حس بودم که بیدار شدم. همه جا تاریک بود و ساعت 5 و هنوز اذان نگفته بودن. فکر کردم بلند شم یه کم قرآن بخونم اما دیدم اصلا نمیتونم. چشمامو بستم و وقتی باز کردم ساعت 5 و نیم بود و دیدم بابام بلند شده داره نماز میخونه. توی حال گیجی و ناراحتی نماز صبحم رو خوندم و دعا کردم و باز خوابیدم. این بار دیگه خواب بدی ندیدم اما صبح ساعت 9 و نیم که بیدار شدم همچنان توی شک خواب دیشب بودم. تا یه نیم ساعتی توی رختخواب داشتم فکر میکردم که آخه چرا همچین خوابی دیدم. هیچ کس خونه نبود و هر چی فکر کردم که امروز برم دانشگاه یا سر کار دیدم نمیتونم. البته دیشب مامانم حالش خوب نبود و دیروز رفته بود دکتر و براش آزمایش نوشته بودن, راستش خیلی نگران و ناراحت مامانم بودم اما نمیدونم چرا اینطور خوابی دیدم. سر نماز ظهرم کلی گریه کردم و دعا کردم که خدا هر دوتاشونو حفظ کنه.