-
آدرس بلاگ جدید
شنبه 8 فروردینماه سال 1394 00:45
http://zireasemanekhoda2.blogsky.com/ میبینمتون :)
-
پست آخر - خدانگهدار
دوشنبه 2 اردیبهشتماه سال 1392 08:11
هر شروعی یه پایانی داره. این بلاگ هم یه روز شروع شد و ناگزیر یه روز باید تموم میشد. قرار بود آخرش اینطوری باشه که من و سیندرلا توی کالسکه نشستیم ولی خب تراژدی شد دیگه. پریشب خواب میدم وبلاگمو باز کردم 65 تا نظر نخونده داره. مونده بودم چی شده که یه شبه این همه نظر نخونده آمده که ... ببخشید قول داده بودم یه چیزایی...
-
سخنی با کسی که همه چیو خراب کرد
دوشنبه 2 اردیبهشتماه سال 1392 08:10
آقایی که ساعت ها وقت گذاشتی و گشتی تا بالاخره یه جایی هویت منو کشف کرده باشی, ایشالله آماده باش برای روز قیامت یه سئوالاتی هست که باید جوابشو بدی. اینکه چطور اجازه دادی توی زندگی دیگران تجسس کنی وقتی قرآن گفته بود (لا تجسسوا) و اینکه چطوری به خودت اجازه دادی که کانالی که دو سال و نیم برای کمک به دیگران درست کرده بودم...
-
من اگر نیکم و گر بد تو برو خود را باش
دوشنبه 2 اردیبهشتماه سال 1392 08:00
این مدتی که بلاگ بود یه چند نفر آدم بسیار نافهم آمده بودند اینجا نظر گذاشتن که ما اینطوری هستیم و تو اونطوری هستیم و ما هم امریکا رفته ایم (انگار که مثلا افتخاریه) و ... خیلی راحت منو ندیده و نشناخته به صفاتی منتسب کردن که لایق خودشون بود و... کلا منظورم همه اونایی هست که بی منطق از من انتقاد میکردن نه کس خاصی....
-
تشکر از همه خوانندگان اینجا
دوشنبه 2 اردیبهشتماه سال 1392 07:58
با این پست میخوام از همه شما 48190 نفری که آمدید و این وبلاگ رو تا امروز خوندید تشکر میکنم. تشکر مخصوص دارم از کسانی که با نظرات خوبشون همیشه منو راهنمایی کردن و پشتیبانی کردن. بیشتر از اون از همه اون حدود 500 نفری که هر روز حتی روزهایی که چیزی ننوشته بودم به اینجا سر میزدند, تشکر میکنم. میدونم که هنوز حدود 50 درصد...
-
کاشکی پسرت کپی میشد!
دوشنبه 2 اردیبهشتماه سال 1392 07:56
معلم چهارم ابتدایی ام خانم هاشمی همیشه به مامانم میگفت اگر من 30 تا کپی از پسر تو توی کلاس داشتم هیچ غمی نداشتم. همیشه فکر میکردم آدم چطوری میشه کپی بشه؟ تا یه روزی که اینجا مینوشتم و بعضی میگفتن که تاثیر گرفتن, فهمیدم که وقتی که من افکارمو با دیگران مشترک میشم و روشون تاثیر میذارم دارم از خودم کپی درست میکنم! شاید...
-
چی شد اینجا رو شروع کردم؟
دوشنبه 2 اردیبهشتماه سال 1392 05:39
هیچوقت ننوشته بودم که چرا اینجا رو شروع کردم. زمان دبیرستان ما یه روزی تلویزیون یه مصاحبه گذاشته بود از کسانی که رتبه های برتر کنکور شده بودند و فردا توی مدرسه یکی از بچه ها داشت در موردش حرف میزد. گفت: مصاحبه دیشبو دیدی؟ گفتم: آره چطور؟ گفت: با ده نفر مصاحبه کرد و از همشون پرسید چی شد که موفق شدید؟ و همشون میگفتن...
-
فرم 1040NR - برگشت مالیات در امریکا
دوشنبه 2 اردیبهشتماه سال 1392 04:53
همه کسانی که توی امریکا حقوق میگیرن به اجبار یه درصدی از درآمدشون به عنوان مالیات کم میشه و وارد حساب دولت میشه. آخر هر سال بر اساس درآمد سالانه هر کسی اون درآمد کامل حساب میشه و مالیات از روی اون حساب میشه و اگر مبلغی که شخص پرداخت کرده بیشتر از مالیاتی باشه که بهش تعلق گرفته اون مبلغ برمیگرده که بهش میگن tax refund....
-
حق
دوشنبه 2 اردیبهشتماه سال 1392 02:41
حالا که فهمیدیم وزن اعمال به حق بودنشون هست راجع به حق صحبت کنیم. حق - خدا هو الله الحق ... (سوره 22 آیه 6) او خدای حق است. وَقُلِ الْحَقُّ مِن رَّبِّکُمْ فَمَن شَاء فَلْیُؤْمِن وَمَن شَاء فَلْیَکْفُرْ إِنَّا أَعْتَدْنَا لِلظَّالِمِینَ نَارًا أَحَاطَ بِهِمْ (سوره کهف آیه 29) و بگو حق از طرف پروردگارتونه پس هر کسی...
-
الوزن یومئذ الحق
دوشنبه 2 اردیبهشتماه سال 1392 02:40
همیشه برام سئوال بود که اعمال انسان چطور در روز قیامت سنجیده میشن. فرض که دو کفه ترازو هم باشه و اعمال رو توی همین دو تا کفه هم بذارن. وزن اعمال چطوری معلوم میشه؟ به تعدادش که نیست مطمئنا. یه عمل خوبی ممکنه خیلی خوب باشه و یه عمل بدی خیلی بد. تا اینکه یک روز توی یکی از سخنرانی های آقای حقیقی متوجه این موضوع شدم که...
-
داستان قرآن در مورد دو مردی که باغ داشتند
دوشنبه 2 اردیبهشتماه سال 1392 01:03
یه سری مطلب خیلی وقت پیش که اینجا بحث حق و شرک شد نوشته بودم که فرصت نمیشد اینجا بذارم. البته میخواستم بهترش کنم اما وقت نشد. دیگه چون وقت تموم شده گفتم همینطوری که هست بذارم. قرآن یه داستان تکاندهنده ای داره.(سوره کهف آیه 32 به بعد) میگه دو نفر بودند و هر کدوم یه باغ داشتند که کنار همدیگه بوده. یکیشون به اون یکی میگه...
-
دیوار شیشه ای
شنبه 31 فروردینماه سال 1392 09:48
تو رو هر لحظه میبینم که روبروم هستی. چشمات میگن خیلی دوستت دارم. دستات رو باز کردی و لبهات بهم لبخند میزنن. قلبم میگه فقط برای یکبار هم که شده در آغوشش بگیر. دستامو باز میکنم و به سمت تو میدوم اما به یه چیز خیلی محکم برخورد میکنم. دستامو به سمتت میبرم اما بهت نمیرسن. باز توی چشات نگاه میکنم و تو هنوز لبخند میزنی....
-
5 آپریل - جشن آخری هفته بین المللی
شنبه 31 فروردینماه سال 1392 07:45
برنامه روز آخر هفته بین المللی دانشگاه یه جشن بود که توش از کشورهای مختلف آمدند و برنامه های مربوط به کشور خودشونو اجرا کردند. بنگلادش, فیلیپین, چین, هند, سریلانکا, آفریقا , ویتنام همه آمدند و برنامه اجرا کرده. یه سری اجرا ها رقص بود و یه سری ها هم آواز بود. برام جالب بود که رقص های مدرنشون همه مثل این رقص های...
-
دیگران رو قضاوت نکن - فرهنگ چسبیده
یکشنبه 25 فروردینماه سال 1392 04:24
پاتو از ایران که میذاری بیرون یواش یواش یه چیزایی میفهمی که فهم خیلی دردناکه. یکیش اینه که چقدر فرهنگ کشورت بهت چسبیده. حالا یه چیز خوبی ازش بهت چسبیده باشه مشکلی نیست اما چیزی که غلط باشه چقدر آزاردهنده است که بخوای بفهمی و چقدر تمرین میخواد که کم کم بذاریش کنار. مثل چرکی که سالها بهت چسبیده باشه آموزه های غلط...
-
صحبت با منصور
شنبه 24 فروردینماه سال 1392 10:28
چند وقت پیش داشتم با منصور حرف میزدم. - سلام مهندس. سال نو ات مبارک چه خبرا؟ - سلام دکتر. سال نو شما هم مبارک. هیچی سلامتی. شما چه خبر؟ - ما هم هیچی درس و مشق و ... آخر این ترم امتحان جامع دارم موندم چکارش کنم. کلی هم پروژه و تکلیف ریخته سرم. شما چه خبر؟ کار ریسرچت چطوری پیش میره؟ - کار ریسرچم خیلی خوب شده. این مدت...
-
صحبت با یه ایرانی
چهارشنبه 21 فروردینماه سال 1392 04:54
امروز با یه پسر ایرانی صحبت کردم که داشت دنبال مشاور دانشگاه میگشت که ببینه چطوری میتونه ادامه تحصیل بده! گفت که من الان 40 و خردی سالمه و دو سال پیش با گرین کارت آمدیم امریکا. این مدتی که اینجا بودم خیلی اتفاقای بدی برام افتاد. از زنم طلاق گرفتم و یه چند ماهی افسردگی خیلی شدید گرفتم. هشت ماه هر جا رزومه فرستادم و...
-
نمایشگاه بین المللی
جمعه 16 فروردینماه سال 1392 05:15
امروز بهترین برنامه دانشگاه بود. از همه کشورها دانشجوها صنایع دستی و غذا آورده بودند و به نمایش گذاشته بودند. منم رفتم با همه اشون عکس گرفتم. برای اولین بار با بچه های نیجریه و کره جنوبی و ژاپن و ویتنام و ... آشنا شدم. از غذای چندتاشونم خوردم. از کره جنوبی یه چیزی چایی مانند اما یخ توش بود و شیرین بود آورده بودند که...
-
سیزده بدر - قسمت آخر - در پارک
جمعه 16 فروردینماه سال 1392 05:04
وقتی رسیدیم ایرانی های زیادی نبودند. چون دیروزم بارون آمده بود همه جا خیس شده بود و ظاهرا با سابقه ها میدونستند و صندلی آورده بودند. ما هم دو تا پتو برای زیر انداز آورده بودیم که نازک بودند و اولین جایی که پهن کردیم حسابی خیس شدند. رضا هم سر اینکه شلوارش خیس شده بود که نشسته بود کلی شوخی بازی در آورد. بعد رفتیم یه جای...
-
سیزده بدر - قسمت اول در راه
جمعه 16 فروردینماه سال 1392 04:55
اینجا سیزده بدر دو روز زودتر شروع شد چونکه دیگه تعطیلی نبود و همه میخواستن روز تعطیل برن سیزده. ما هم با بچه ها قرار گذاشتیم و شب رضا رفته بود خونه حامد اینا و عدس پلو درست کرده بودند. خرید هم به اندازه کافی کرده بودیم. صبح با رضا و حامد راه افتادیم و اول رفتیم سمت پلینو که دو تا از دخترهای ایرانی رو برداریم که...
-
جشن holi
شنبه 10 فروردینماه سال 1392 21:09
امروز همینطوری که میرفتم جیراج رو دیدم که سر تا پا رنگی شده بود. گفتم این چه وضعیه. گفت جشن holi هست توی دانشگاه تو چرا نیومدی؟ گفتم من نمیدونستم. دیگه منو با خودش برد. گفتم بخوان منو رنگی کنن من نمیام. گفت باشه حالا بیا ببین چطوریه. رفتیم دیگه آخراش بود. همینطوری آهنگ گذاشته بودند و بچه ها داشتن به طرف همدیگه رنگ...
-
امتحان گواهینامه دادم
شنبه 10 فروردینماه سال 1392 21:06
این هفته یک روز با حامد رفتیم و امتحان آیین نامه رانندگی رو دادیم. امتحانش خیلی آسون بود و بهمون یه گواهینامه موقت دادن که تمرین کنیم و بعدا بریم شهری امتحان بدیم. مسئول باجه که میخواست مدارک منو بگیره یه آدم سیاهپوستی بود و کلی معطل کرد اما آخرش کلی شوخی کرد و در کل آدم مشتی ای بود. مدارکی که میخواستن اینا بود: 1-...
-
تو رو به امام زمان قسم که ...
چهارشنبه 7 فروردینماه سال 1392 20:52
" تو رو به امام زمان قسم میدم این پیام رو بخون.دختری از خوزستانم که پزشکان از علاجم نا امید شدند.شبی خواب حضرت زینب (س)را دیدم در گلوم اب ریخت شفا پیدا کردم ازم خواست اینو به بیست نفر بگم. اگر خواستی تو هم اینو به بیست نفر بفرست... " ما بچه بودیم از این نامه ها مینوشتن مینداختن توی خونه امون و میگفتن هر کسی...
-
کی اشکاتو پاک میکنه
چهارشنبه 7 فروردینماه سال 1392 10:40
چند وقت پیش که کنسرت بود جیراج آمده بود توی اتاقم و حرف این شد که رضا میخواد بره کنسرت و گفت بهم نشون بده که کنسرت کی هست. منم این آهنگ "کی اشکاتو پاک میکنه" رو براش گذاشتم و روش براش ترجمه هم کردم. دو سه بار دیگه از اون شب تا حالا سراغشو میگرفت دیگه امشب براش لینکشو فرستادم. توی ترجمه گفتم clear your tears...
-
نماز خوندن جیراج
یکشنبه 4 فروردینماه سال 1392 22:53
یک هفته قبل از عید یه روز جیراج توی اتاق من بود و وقت نماز شد و من گفتم میخوام برم نماز بخونم. وضو که گرفتم و برگشتم اون گفت نمازتو که خوندی به منم یاد بده. گفتم باشه. نمازمو خوندم و بعد رفتیم و بهش وضو گرفتن رو یاد دادم. بعدش یه سایت پیدا کردم که اذکار نماز رو ترجمه انگلیسی گذاشته بود و گفتم اینا رو باید بدونی. کلی...
-
21 مارچ - After party
یکشنبه 4 فروردینماه سال 1392 22:45
این چند روزی که گذشت دانشگاه کلی برنامه داشت که من نرفتم. یعنی حس و حالش نبود. دیدم خیلی وقته که دیگه توی برنامه های دانشگاه نرفتم. برای همین گفتم که برای این آخری برم ببینم چه خبره. توی سالن هم کلی بادکنک و چیزای رنگی بودند که خیلی قشنگ بودند. اینبار هم دم و دستگاه و ... آورده بودند و کلی از دانشجو ها آمدند و زدند و...
-
عید نوروز توی دانشگاه
یکشنبه 4 فروردینماه سال 1392 22:38
بچه های دانشگاه هم برای عید برنامه داشتند. هر کسی یه چیزی آورده بود برای شام و یه هفت سینی هم انداخته بودند. بعد از شام آهنگ گذاشتند و بعضی ها آمدند وسط به رقصیدن. بچه ها اکثرا زن و شوهری آمده بودند. بعدش با بچه ها رفتیم بیلیارد بازی کردیم که خوش گذشت. من برای اولین بار بود که بازی میکردم اما دوست داشتم. خوب بود. آخر...
-
پاشو عید شده بریم خرید - شب عید نوروز 92
یکشنبه 4 فروردینماه سال 1392 22:34
رضا که چند روزی بود رفته بود هوستون برای یه کنفرانس پریروز برگشت. بعد گفت که آماده شو بریم خرید شب عید. گفتم چی؟ گفت پاشو دیگه عید شده بریم خرید. یه نگاهی کردم دیدم ای وای ما 8 ماهه که اینجا هستیم و اصلا نفهمیدیم که چطوری گذشته و حالا عید شده. یه دفعه حال و هوای عیدهای ایران یادم آمد و خیلی دلم گرفت. اما بعدش با رضا...
-
شب چهارشنبه سوری
یکشنبه 4 فروردینماه سال 1392 22:24
شب چهارشنبه سوری قرار بود یه مهمانی برای ایرانی ها باشه. ما هم رفتیم برای اون برنامه. منتهی مهمونی رو یه جایی گرفته بودند که قبل از ورود کارت شناسایی میخواست و ما نداشتیم و بنابراین ما رو راه ندادند. از بیرون صدای آهنگ های ایرانی میامد که بلند بلند همه جا رو گرفته بود. دم در هر چند دقیقه یکبار تا ساعت 1 نصف شب...
-
عید شده و دلم تنگ شده
چهارشنبه 30 اسفندماه سال 1391 04:30
برای اولین بار در هفت ماه گذشته که آمدم اینجا دلم برای خانواده تنگ شد. پریشب رضا آمد و گفت که چند روز دیگه عیده و بریم خرید. یه دفعه یادم آمد ای بابا هفت ماه شد که من اینجا هستم. اینجا نزدیک عید هست و خبری نیست. زنگ زدم خونه مامان اینا داشتن خونه تکونی میکردند و برای عید آماده میشدند. یاد اون عیدهایی افتادم که میرفتیم...
-
Chinese Gang
سهشنبه 29 اسفندماه سال 1391 03:45
رضا میگفت توی دانشگاهشون یه گروه های چینی بودند که بهشون میگفتن Chinese Gang. نه که چینی ها نسل اندر نسل توی این دانشگاه ها درس خوندن, هر ترم سئوالای استادا رو جمع میکردن و به نسل بعدی منتقل میکردن. این بوده که یه سری دانشجوها تا ده سال سئوالای یه استاد رو قبل از امتحان داشتن و نمره میگرفتن. گفتم کاشکی ما ازین شانس ها...