-
باید امتحان زبان بدید
پنجشنبه 16 شهریورماه سال 1391 07:05
ببخشید یه قسمت توی داستان جا موند. جلسه اولی که داشت تموم میشد آخرش یه نفر آمد و گفت اونایی که جدید هستن و نمره اسپیکینگ تافل رو زیر 26 گرفتن بیان اسم بنویسن تا من ازشون امتحان بگیرم. وای منو میگی قلبم آمده بود توی دهنم و تند تند میزد. خدایا این دیگه چه صیغه ایه. آخه این همه راه ما آمدیم حالا میگید زبان باید دوباره...
-
تجربه عطسه توی بانک
پنجشنبه 16 شهریورماه سال 1391 04:34
همینطوری که داشتم مطالب رو میخوندم و انواع حساب هاشو میدیدم یه دفعه حس کردم عطسه ام گرفت و دستم رو گرفتم جلوی دهنمو عطسه کردم. البته عطسه ای نبود که حتی یه ذره آب دهنم روی دستم بریزه. همین که عطسه کردم متصدی ای که ایستاده بود برام یه جعبه دستمال کاغذی آورد و من برداشتم. بعد روشو کرد به سمت دختری که روی صندلی اونطرفی...
-
اولین تجربه بودن در یک بانک امریکایی
پنجشنبه 16 شهریورماه سال 1391 04:30
بعد از جلسه گفتم برم بانک و یه حساب باز کنم تا هم پولایی رو که آورده بودم بذارم توی بانک و هم اینکه دیگه با کارت بانکی خرید کنم. با اتوبوس رفتم تا بانک. اولین چیزی که در مورد بانک جالب بود این بود که یه نفر متصدی ایستاده بود نزدیک در که مردم صف می ایستادن و میگفتن کارشون چی هست و اون راهنمایی میکرد و برای اونایی که...
-
روز چهارم - جلسه TA ها و بعد آشنایی با کریسیدا
پنجشنبه 16 شهریورماه سال 1391 04:04
امروز صبح آمدم دانشگاه تا برای چهارمین روز متوالی جلسه های معارفه دانشگاه رو شرکت کنم. امروز مطالب در مورد TA ها بود و وظایفشون و ... چون مطالب خیلی طولانیه و اگر بخوام بگم داستان جلو نمیره بعدا تا جایی که بتونم مینویسم. توی جلسه بازم اون دختره رفته بود همونجا نشسته بود. ایندفعه من اصلا روم رو طرفش نکردم. یه چند ساعتی...
-
روز سوم - خریدن دوچرخه از والمارت
پنجشنبه 16 شهریورماه سال 1391 03:35
بعد از دانشگاه گفتم یه سری برم والمارت و دوچرخه بخرم. توی راه یه جایی رو دیدم که یه محیطی بود که جشن تولدها رو برگزار میکرد. البته دیگه نرفتم بپرسم که چطوری هستن اما از همین دور هم جالب بود. بعد از پیمودن 45-50 دقیقه با خط 11 (یعنی پیاده) بالاخره رسیدم به والمارت. اینجا همه فروشگاه ها یه عالمه فضای خالی جلوشون هست....
-
خرج اپلای
پنجشنبه 16 شهریورماه سال 1391 00:11
ظاهرا از مطالب اپلای این جا مونده بود که خرج اپلای چقدر میشه: کلا دو تا خرج داریم: 1- خرج ثابت: که به تعداد دانشگاهی که اپلای میکنید هیچ بستگی ای نداره. امتحان تافل 190 دلار. امتحان GRE هم 190 دلار. (برای امریکا و کانادا) ممکنه لازم بشه که هر کدوم از این امتحانا دو بار یا بیشتر بدید. بستگی به آمادگی خودتون داره. 2-...
-
روز سوم - گشتی در دانشگاه و اطراف آن
چهارشنبه 15 شهریورماه سال 1391 08:00
بعد از اینکه کارت دانشجویی رو گرفتم باز یه گشتی توی دانشگاه زدم. این روزا مشکل اصلی نماز خوندن بود. برای یافتن یه جای خلوت که آدم بتونه نمازش رو با خیال راحت بخونه واقعا دردسر بود. همینطوری که داشتم میگشتم رسیدم به یه جایی که به نظر چیزایی که خراب شده بودن رو گذاشته بودن. نمیدونم این چیزا به نظر من هنوز خیلی سالم بودن...
-
روز سوم - گرفتن کارت دانشجویی
چهارشنبه 15 شهریورماه سال 1391 07:42
بعدا یادم باشه در مورد مطالب این جلسه صحبت کنم. فعلا اگر بخوام بنویسم داستان جلو نمیره. از جلسه که آمدم بیرون با خودم گفتم که خدا بگم چی بشید گشنه و تشنه ما رو ول کردید رفت. دیروز که هیچی ندادید بخوریم. امروز هم همینطور. آخه بابا ما تازه آمدیم چه میدونیم هنوز چکار کنیم. خلاصه کوفت هم بعد از جلسه بهمون ندادن بخوریم....
-
بالاخره از مرز 100 هزار بازدید گذشتیم!
چهارشنبه 15 شهریورماه سال 1391 07:27
امروز دیدم که بازدیدهای این وبلاگ از مرز 100 هزار بازدید گذشته. فقط خواستم از همه کسانی که این مدت وقت گذاشتن و به وبلاگ من سر زدن مخصوصا اونایی که همیشه برام نظر میذارن تشکر کنم. اگرچه وقتیکه این وبلاگ رو شروع کردم میخواستم برای دل خودم بنویسم اما ابراز لطف دوستان باعث شد که مطالب بیشتری رو بنویسم.
-
روز سوم - جلسه فاند دار ها!
یکشنبه 12 شهریورماه سال 1391 05:33
با اتوبوس خودمو رسوندم دانشگاه. من که رسیدم هنوز جلسه شروع نشده بود. اما بعدش که شروع شد سالن کیپ تا کیپ پر شد. وقتی تعداد رو دیدم گفتم خدایی نامردی بود بین اینا من فاند نگیرم. همه جوره آدمی اینجا پیدا میشد. توشون من 5-6 تا ایرانی رو هم دیدم. من اون صندلی های اول نشستم که بلای دیروزی سرم نیاد که چون دور نشستم نتونم...
-
روز سوم - اطراف خونه
یکشنبه 12 شهریورماه سال 1391 04:48
صبح که بلند شدم دیدم دیشب که من خوابیدم نیما رفته یه کم برای خونه خرید کرده. یه پرده حمام و چند تا بالش و مایع ظرف شویی و... خرید کرده بود. صبح گفتم یه کم توی محوطه خونه دور بزنم ببینم چه خبره. صندوق پستی رو پیدا کردم و جای لباس شویی رو. اینجا ماشین لباس شویی جزو خونه ها نیست. شاید چون هر کسی یک بار توی هفته بیشتر...
-
روز دوم - ناهار تو مک دونالد و بعدش خونه
یکشنبه 12 شهریورماه سال 1391 04:30
در هر صورت تصمیم گرفتیم که بریم ناهار رو بخوریم و بعد فکر کنیم که چکار کنیم چون دفتر ساختمان هم تعطیل شده بود و دیگه چاره ای نبود. برای ناهار رفتیم مک دونالد که بتونیم از اینترنتش هم استفاده کنیم چون مک دونالد اینترنت مجانی داره. من یه ساندویچ ماهی سفارش دادم. واقعا زور داره 5.5 دلار برای یه ساندویچ به این کوچیکی آدم...
-
روز دوم - کفش های من
یکشنبه 12 شهریورماه سال 1391 04:17
وقتی میرفتیم خونه اون خانمه من و منصور کفشامونو در آوردیم. بعد که آمدیم بیرون پرسید که شما دین تون چیه که کفشتون رو در میارید و منصور حاضر جوابی کرد و گفت ربطی به دین نداره و ما برای احترام به شما کفشمون رو در آوردیم. بعد پیرزنه یه نگاهی به کفش من کرد و woooooow عجب کفش قشنگی داری. خیلی برق میزنه. منم گفتم ممنون. یادم...
-
روز دوم - خونه نبود که فاجعه بود
یکشنبه 12 شهریورماه سال 1391 04:15
در خونه رو که باز کردیم دیدم که روی موکت یه کم آشغال ریخته. روی موکت اتاق هم همینطوری بود. نیما میگفت به به چه خونه خوبی گرفتید. چقدر جای خونه اتون عالیه. کلا اینجا خیلی خیلی بهتر از خونه ای هست که من توی هوستون دارم. من گفتم بچه ها خونه تمیز نشده. نیما گفت نه بابا همینطوریه دیگه. خودش تمیزه. کم کم که رفتیم سمت...
-
روز دوم - قرارداد خونه
یکشنبه 12 شهریورماه سال 1391 03:46
بالاخره رسیدیم به خونه و رفتیم سراغ مسئول آپارتمان. قسمتی که باید قرارداد میبستیم خیلی خیلی شیک و تمیز بود. مسئول اونجا یه خانم با پوست شکلاتی رنگ بود. وقتی دیدمش گفتم وای چقدر خوشکله. دقیقا عین همون تصوری که از خانم های سیاهپوست داشتم بود. در کل آدم خوش خنده و خوش برخوردی بود. واقعا خیلی حیفه که ما هیچ سیاهپوستی توی...
-
روز دوم - در ماشین نیما و ناهار
یکشنبه 12 شهریورماه سال 1391 03:20
همینطوری که داشتم توی دانشگاه میگشتم منصور رو دیدم. گفتم بریم زودتر قرارداد خونه رو ببندیم که امشب رو دیگه مزاحم اصغر نشیم. منصور گفت اما صبر کن که منتظر یکی از دوستام هستم که داره از هوستون میاد و ماشین داره. من نگران بودم که دیر برسیم و باز نباشن و نتونیم امشب بریم توی خونه اما بالاخره دوستش آمد. اسمشو بذارم نیما....
-
روز دوم - گشتن در دانشگاه - مجموعه عکس
یکشنبه 12 شهریورماه سال 1391 02:52
از اون جلسه که آمدیم بیرون گفتم یه دوری توی دانشگاه بزنم ببینم چی داره و چی نداره. از بعضی جاها هم عکس گرفتم که میذارم. اتوبوس دانشگاه که هر نیم ساعت تا ساعت ده و نیم شب یکیشون راه میفته و یه مسیری از بلوارهای نزدیک دانشگاه رو طی میکنه. ما هم با همین معمولا میریم خونه و میاییم. در کل داخل اتوبوس ها خیلی خیلی تمیز هست....
-
روز دوم دانشگاه - انتخاب واحد
یکشنبه 12 شهریورماه سال 1391 02:37
جلسه دکتراها که تموم شد بازم من نفهمیدم چی گفت که چیکار کنیم. فقط پشت سر بچه ها راه افتادم که ببینم کجا میرن. باز برگشتیم همون سالن پایین. اون سالن پر از بچه هایی بودند که توی صف ایستاده بودند. نمیدونستم از کی باید چی بپرسم. آخه اینجا چیکار باید کنیم. کاشکی یکی ایرانی اینجا بود حداقل ازش میپرسیدم من باید چیکار کنم. یه...
-
روز دوم - جلسه گروه دانشگاه - در مورد دکترا
یکشنبه 12 شهریورماه سال 1391 02:23
استادی که صحبت میکرد موضوع اصلی بحث اش دکترا ها بودند. خیلی مطالب رو گفت. مهمتریناش اینا بودند. شما آمدید اینجا دکترا بگیرید. هدف اصلیتون رو فراموش نکنید. کار اصلی اتون تحقیق کردن هست. شما نمیتونید بهترین TA باشید و ریسرچ خوبی کنید. بنابراین وظایفی رو که دانشگاه میده رو تنظیم کنید که بتونید درس اتونو بخونید. در مورد...
-
روز دوم - جلسه گروه دانشگاه
یکشنبه 12 شهریورماه سال 1391 02:09
امروز صبح با اتوبوس آمدیم دانشگاه. از خونه اصغر تا دانشگاه راه زیادی نبود و کمتر از ده دقیقه بعد دانشگاه بودیم. امروز جلسه گروه رشته ما بود. امروز واقعا احساس غریبی کردم. صبح که میآمدم یه دختره هم داشت اونجا میگشت یه دختره که اولش فکر کردم ایرانیه اما بعدا که صحبت کرد فکر کنم عرب بود. اسمش هم عربی بود, حالا اگر بعدا...
-
خونه های امریکا از سایت هاشون
یکشنبه 12 شهریورماه سال 1391 01:52
این امریکایی های نامرد توی سایتشون یه جوری خونه رو تبلیغ میکنن یکی ندونه فکر میکنه که میخواد بره توی قصر. بعد میاد میبینه که اون عکس های خوشکلی که توی سایت هست مربوط به یه قسمت کوچیکی از کل آپارتمان بوده! نمونه اش این آب نمای خونه اصغر بود. من قبل از اینکه بیام فکر میکردم اینجا که اینقدر گرونه واقعا قصره و واقعا هم...
-
روی پله برقی Walk Left - Stand Right
یکشنبه 12 شهریورماه سال 1391 01:31
توی فرودگاه امریکا که بودیم این تابلو رو بالای همه پله برقی ها زده بودن که Walk Left - Stand Right. یعنی از سمت چپ راه برید و سمت راست بایستید. من قبلش داشتم برای منصور که روی پله برقی کنار من ایستاده بود توضیح میدادم که توی امریکا مردم معمولا روی پله برقی سمت راست می ایستن و دو طرف پله رو گیر نمیندازن. توی اتریش یه...
-
چیزای عجیب و غریب اینجا - مایع دستشویی
یکشنبه 12 شهریورماه سال 1391 01:22
من بعدا به طور مفصل در مورد چیزای عجیب و غریب اینجا مینویسم. اون شب خونه اصغر اولیش بود. ببخشید معذرت میخوام معذرت میخوام روم به دیوار, سیفون دستشویی رو که کشیدم آبی که میامد آبی بود! از اصغر پرسیدم گفت که این یه مایعی هست که ما میریزیم توی تانک سیفون که خودش ضدعفونی کننده و پاک کننده دستشویی هست. دستشویی نه بو میگیره...
-
روز اول دانشگاه - شب در خونه اصغر - نظرات اصغر در مورد اینجا
یکشنبه 12 شهریورماه سال 1391 01:17
اصغر کلید رو داده بود دست ما که هر وقت برگشتیم بیاییم خونه. به مجتمع که رسیدیم نه من شماره پلاک ساختمان رو حفظ کرده بودم و نه منصور. توی مجتمع یک ساعتی گشتیم تا بالاخره پیدا کردیم! شانس آوردیم که صبح من که میخواستم از در بیام بیرون یه عکس گرفته بودم و توی دوربینم داشتم. از روی همون عکس بالاخره تشخیص دادیم که آپارتمان...
-
روز اول دانشگاه - به سمت خونه جدید
جمعه 10 شهریورماه سال 1391 23:51
وقتی از دانشگاه گردی خسته شدیم منصور پیشنهاد داد که بریم و خونه امونو پیدا کنیم و اگر باشن ببینیم میتونیم یه روز زودتر تحویل بگیریم یا نه. منم قبول کردم. اینطوری مسیر رو هم یاد گرفتیم. دانشگاه دو تا خط اتوبوس مجانی گذاشته که تقریبا هر نیم ساعتی یکیشون حرکت میکنه دیگه با همونا تا نزدیک خونه رفتیم. مدیریت آپارتمان ها...
-
روز اول دانشگاه - در دانشگاه - مجموعه عکس
جمعه 10 شهریورماه سال 1391 23:37
جلسه که تموم شد یه فرصتی بود تا یه چرخی توی دانشگاه بزنیم و محوطه رو یه نگاهی بندازیم. من خودم خیلی سورپرایز شدم چون اصلا فکر نمیکردم که دانشگاه ما اینطوری باشه و همش فکر میکردم که یه جای به آب و علفی باشه و... آخه از توی گوگل street view اینجاها رو نگاه کرده بودم و عکس های اونجا خیلی متفاوت بود. منصور هم با من هم...
-
روز اول دانشگاه - جلسه معارفه قسمت دوم
جمعه 10 شهریورماه سال 1391 23:24
بعد از چند ساعتی که همه آمدن صحبت کردن بالاخره نوبت استراحت و ناهار شد. فقط برای ما که مدارکمونو هنوز تحویل ندادیم گفتن که صفی بیایید بریم کتابخونه از اونجا کپی مدارک رو بگیرید و بهمون بدید و بعد برید ناهار. کتابخونه بسیار بسیار بزرگ و مجهز بود. ما به صف رفتیم سمت قسمت کپی. جالب بود که دستگاه های کپی همه مکانیزه بودند...
-
روز اول دانشگاه - جلسه معارفه قسمت اول
جمعه 10 شهریورماه سال 1391 04:18
دیشب خیلی خوب نخوابیدم. چندین بار بیدار شدم و وسط هاش هم یکی دو ساعتی اصلا خوابم نمیبرد که با آیپدم ور رفتم. صبح زود یکی از بچه های ایرانی با ماشینش آمد دنبال ما که ما رو ببره دانشگاه برای جلسه orientation. هوا ابری و خنک بود و جلسه هم 8 صبح شروع میشد. توی ماشین برای اولین بار کمپس دانشگاه رو دیدیم. میگفت که دانشگاه...
-
در راه امریکا قسمت پنجم و آخر - در فرودگاه دالاس
جمعه 10 شهریورماه سال 1391 03:29
از هواپیما که پیاده شدیم خیلی دلم میخواست بدونم که هوای بیرون چطوریه. هوای توی فرودگاه که خیلی خوب بود. اولین چیزی که جلب نظر میکرد این بود که محیط خیلی خیلی ساکت بود. حدود 10 ساعت پیش که فرودگاه لندن بودیم کلی سر و صدا اونجا بود. فرودگاه دالاس هم یکی از بزرگترین فرودگاه های امریکا بود و کلی پرواز باید اونجا بیاد....
-
در راه امریکا قسمت چهارم - در هواپیمای AA
جمعه 10 شهریورماه سال 1391 03:07
بعد از اون همه چک بالاخره سوار هواپیما شدیم. توی هواپیما خیلی خیلی شیک بود. من اصلا دلم نمیخواست که صندلی های وسط باشیم که خوشبختانه به ما یه صندلی دو تایی رسید. سفر بسیار طولانی و خسته کننده بود. از طرفی چون ما بعد از ظهر میرسیدیم اصلا نمی خواستم که توی هواپیما بخوابم. منصور همینطوری در مورد اینکه اینا چطوری هستن و...