-
اتوبوس برای معلولین
شنبه 25 شهریورماه سال 1391 10:45
امروز توی راه رفتن به دانشگاه یه اتفاقی افتاد که واقعا تحسین منو برانگیخت. توی راه که بودیم یه نفر سوار صندلی چرخدار کنار ایستگاه وایساده بود. راننده که ایستاد رفتم به طرف در وسط و من فکر کردم خب الان کمکش میکنه که اون صندلی رو بذاره بالا. اما در کمال تعجب راننده یه دکمه رو زد و اتوبوس مایل شد و بعد یک پله ای باز شد و...
-
گربه ها و سنجاب ها توی امریکا
شنبه 25 شهریورماه سال 1391 10:34
صبح تا دیروقت تونستم بخوابم چون امروز اولین روز تعطیلی بود. صبح منصور گفت که از این چیزایی که برای هدیه آوردی دو تا شو بده من بدم به استادام و منم قبول کردم به شرطی که دیگه بقیه رو نخواد. بعد بهش گفتم که اینجا هدیه رو توی پاکت میذارن. با هم راه افتادیم و رفتیم تارگت پاکت برای هدیه هاش بخریم. توی راه توی محوطه یه سنجاب...
-
روز دهم - تفریحات آبی
جمعه 24 شهریورماه سال 1391 09:54
صبحانه رو که خوردم رفتم یه کم اینترنت گردی کردم تا اینکه کلاسم شروع شد. بعد رفتم سر کلاس و بعد از کلاس هم گفتم توی دانشگاه یه دوری بزنم. یه جا ورزش های آبی گذاشته بودند که رفتم اونجا. توی راه منصور رو دیدم که داشت از اونجا برمیگشت. گفتم چطور بود. گفت دیگه از سن ما گذشته. منم لباس راحتی همراهم نیست نتونستم اصلا استفاده...
-
روز دهم - صبحانه
جمعه 24 شهریورماه سال 1391 09:54
امروز صبح توی دانشگاه صبحانه غلات میدادن که یه کم دانشجوها رو با غلات آشنا کنن. نمیدونن که ما توی ایران به گندم و جو و... غذاهای اصلیمون هست. غلاتشون انواع مختلف بود که میریختن توی شیر. یه نوعش رنگی بود. میخواستم چیزای جدید رو امتحان کنم اما بعد که فکر کردم که بذار همین گندم که میدونیم چیه رو بخورم. اینم خوشمزه بود....
-
روز نهم - بازم پشت در موندم!
جمعه 24 شهریورماه سال 1391 09:23
بعد از کلاس یه کم رفتم توی سایت و وبلاگو آپدیت کردم و یه کم هم در مورد تیلور خانم خوندم و با خودم فکر کردم این همه راه ما آمدیم امریکا اینم اینطوری حداقل نذاشت یک هفته بگذره... چون باز یخچال خالی شده بود رفتم و خرید کردم و ساعت نزدیک 10 بود که رسیدم خونه. هر چی دست کردم توی جیبم کلید نبود! ای خدا بازم کلیدمو گم کردم....
-
روز نهم - دانشگاه نیست که پارک ملته!
چهارشنبه 22 شهریورماه سال 1391 11:06
میخواستم بخوابم گفتم اول اینو بذارم که دست خالی برنگردید. یه بارم نوشتم که پاک شد باز دوباره باید بنویسم اما دیگه خلاصه تر مینویسم. از سوشیال سکیوریتی که آمدیم دیدم یه جایی از دانشگاه برنامه است. منم رفتم. پیتزاهاش تمام شده بود اما به من ذرت رسید. یه جایی هم بچه ها وایساده بودند و با تیماک عکس میگرفتن. همونجا عکس...
-
روز نهم - در دفتر سوشیال سکیوریتی
سهشنبه 21 شهریورماه سال 1391 09:34
ما که رسیدیم دفتر سوشیال سکیوریتی خیلی خیلی خلوت بود. اکثر باجه هاش هم تعطیل بودند. پلیس اونجا یه مرد سیاهپوست درشت هیکلی بود. بعد فرم های مربوطه رو گرفتیم و پر کردیم و بچه ها یک به یک رفتند و مدارکشونو دادند. من یه عکس گرفتم اما بعدش که روی دیوار رو خوندم فهمیدم که اینجا عکس گرفتن ممنوع بوده برای همین من دیگه عکس...
-
روز نهم - رفتن به دفتر سوشیال سکیوریتی
سهشنبه 21 شهریورماه سال 1391 09:00
از طرف دانشگاه یه برنامه گذاشته بودند که اونایی که میخوان سوشیال سکیوریتی بگیرن رو ببرن و بیارن. منم پریروزش ثبت نام کرده بودم که امروز با بچه ها برم. آخه خیلی راه بود و منم هنوز کارت اتوبوسم آماده نشده بود. این شماره رو هم زودتر لازم داشتم که حقوقم سر وقت واریز بشه. همچنین برای کارت اعتباری هر چی زودتر این شماره رو...
-
سرزمین سخن
دوشنبه 20 شهریورماه سال 1391 23:36
یه برنامه هست برای کودکان نابینا که کتاب های صوتی براشون درست بشه. من که صدام خوب نیست و وقتشو هم ندارم. ولی اگر کسی صدای خوبی داره میتونه صداشو ضبط کنه و بفرسته. بعدش ظاهرا بررسی میکنن و از کسانی که موفق بشن میخوان که بیان و ضبط استدیویی داشته باشن. http://123zabt.ir/ ایده اشون یه اشتباهی داره که باید به صورت Social...
-
روز هشتم - دیسکوی ساکت
دوشنبه 20 شهریورماه سال 1391 09:51
به جاش نیم ساعت بعد رفتم برای Silent Disco. یه صف خیلی خیلی طولانی درست شده بود. ظاهرا متقاضی این برنامه ها بیشتر بود. سالنی هم که اختصاص داده بودند خیلی خیلی بزرگ بود. من خیلی دلم میخواست که تجربه کنم که این برنامه اشون چطوری هست. توی صف ایستادم و باز آدمای رنگارنگ رو تماشا کردم تا رسیدم داخل. به هر کسی یه هدفن...
-
روز هشتم - یوتیوب به جای MP3Player
دوشنبه 20 شهریورماه سال 1391 09:32
بعد از کلاس رفتم برای مسابقه دخترا و پسرا که دیر رسیده بودم و پر شده بود. متاسفانه برنامه هایی که میذارن اگر دیر برسی دیگه راهت نمیدن. در هر صورت چند دقیقه ای که ایستادم دیدم برنامه اش مسخره بود. چون سئوال میپرسیدن و حالا هر گروهی بهتر جواب میدادن برنده میشدند. فکر کنم قرار بود مسابقه طناب کشی و... باشه اما اینجا که...
-
روز هشتم - کشف نمازخونه دانشگاه
دوشنبه 20 شهریورماه سال 1391 09:28
امروز بعد از اینکه فکس رو انجام دادم از همون مسئولی که توی اون ساختمان Student Union بود پرسیدم که اینجا نمازخونه هم داره؟ گفت: یه اتاقی هست به اسم Reflection room که بچه ها به جای نمازخونه ازش استفاده میکنن. رفتم و نمازخونه رو کشف کردم و کلی خدا رو شکر کردم که از جا پیدا کردن روی چمن ها راحت شدم. واقعا دیگه آدم از...
-
روز هشتم - کشف Activity Center دانشگاه
دوشنبه 20 شهریورماه سال 1391 09:14
بعد از اینکه نمازخونه رو کشف کردم کلاس داشتم و کلاسم رو رفتم و بعد شروع کردم توی دانشگاه به کشفیات بیشتر! که سالن ورزش دانشگاه رو کشف کردم. یه سری ورزش ها رو میشد اینجا توی سالن انجام داد مثل بدنسازی, اسکواش, بسکتبال و والیبال و شنا. آدم تعجب میکنه از این همه دختر و پسر که دارن اینجا ورزش میکنن. فکر نمیکنم یه دقیقه...
-
روز هشتم - فکس اطلاعات برای کمپانی برق
دوشنبه 20 شهریورماه سال 1391 08:50
امروز صبح که رفتم دانشگاه رفتیم که کپی پاسپورت رو برای اون شرکت برق فکس کنم. دانشگاه توی Student Union یک دستگاه فکس رایگان داره. اما فکس نشد. بعد رفتم یکی دو ساعتی برای منصور وایبر و وایرلس لپ تاپ شو درست کردم. بعد برگشتم و دوباره فکس کردم و اینبار شد. اما همچنان باید زنگ میزدم که پول وصل شدنش رو هم بدم. اما همچنان...
-
یه کم در مورد اوضاع احوال این روزا
دوشنبه 20 شهریورماه سال 1391 01:25
یه کم در مورد اوضاع احوال این روزات بگم تا بالاخره داستان برسه سر امروز. این روزا ویزای ایتالیای داداش دومم هم آمده و سربازیش هم این هفته تموم میشه و کم کم داره جمع میکنه که بره. الان نگرانی ای اصلی ای که داریم اینه که سر رسیدن کارت پایان خدمت به مشکل بخوره و نذارن که بره. تعطیلات تابستونی اون یکی داداشم هم داره تموم...
-
روز هفتم عصرانه و Salsa Night
یکشنبه 19 شهریورماه سال 1391 02:55
بعد از کلاس تماس گرفتم با این شرکت برق که برامون برق رو وصل کنه. آخه 5 روز بود که آمده بودیم توی این خونه و هنوز قرارداد شرکت برق رو نبسته بودیم. امریکا اینطوریه که برق رو هر کسی جداگانه باید بخره. یعنی برق روی خونه نیست. البته فعلا برق داشتیم اما در کل برای صورت حساب و ... برق رو باید از شرکتش خرید. چون سوشیال...
-
روز هفتم - گرفتن فرم های اشتغال به کار برای SSN
یکشنبه 19 شهریورماه سال 1391 02:18
دانشگاه یه سفر گذاشته بود برای گرفتن Social Security Number. اینجا هر کسی که شغل داشته باشه میتونه این شماره رو داشته باشه و این شماره کمک میکنه تا آدم بتونه بعضی کارها رو راحتتر انجام بده. مثلا همین خرید موبایل و یا ... وقتی میخواستم فرم ها رو بگیرم با دو تا پسر چینی هم آشنا شدم. اسم یکیشون جکی هست و اون یکی هم دوست...
-
روز هفتم - خرید از موبایل فروشی
یکشنبه 19 شهریورماه سال 1391 02:08
بعد از صبحانه من به منصور گفتم که میخوام برم سیم کارت بخرم اما منصور گفت که من کارت دانشجویی ندارم. وایسا منم کارتم رو بگیرم تا با هم بریم. من اون روز نیم ساعت معطل شده بودم تا کارت بگیرم دیگه نمیخواستم معطل بشم اما دیگه اینقدر اصرار کرد که قبول کردم. توی فاصله ای که منصور میخواست کارت بگیره اینترنت رو هم یه چکی کردم...
-
روز هفتم - روز دوم هفته خوش آمدید.
یکشنبه 19 شهریورماه سال 1391 02:00
صبح میخواستم با دوچرخه برم دانشگاه تا بتونم راحت از اونور برم سیم کارت موبایل هم بخرم اما منصور گفت بیا با هم بریم دانشگاه دیگه قبول کردم. از صبح رفتیم دانشگاه برنامه امروز صبح صبحانه بود. صبحانه رو جاهای مختلف دانشگاه گذاشته بودند. خیلی خیلی جالب بود که مسیرها یه جوری بود که وقتی میرفتی باید با جاهای مختلف ساختمان...
-
روز ششم - شروع هفته خوش آمدید!
یکشنبه 19 شهریورماه سال 1391 01:16
به خونه که رسیدیم من داشتم مدارکمو مرتب میکردم که دیدم امروز اولین روز Welcome Week هست. دانشگاه برای شروع سال تحصیلی جدید یک هفته برنامه های متنوع چیده بود که بچه ها بهشون خوش بگذره. به منصور گفتم که سریع بدو بریم که از دست میدیم. اولین جلسه امروز یه توضیحاتی راجع به دانشگاه و ... بود که بهش نرسیدیم و ظاهرا مهم هم...
-
روز ششم - مک دونالد و خرید از والمارت
یکشنبه 19 شهریورماه سال 1391 01:04
چون دیگه توی خونه هیچی برای خوردن نداشتیم به پیشنهاد منصور رفتیم والمارت خرید کنیم. هم یه سری لوازم خونه لازم داشتیم و هم خوراکی. اول رفتیم مک دونالد تا یه کم اینترنت وصل شیم ببینیم چه خبرایی هست و یه زنگی هم به خانواده بزنیم. من اینجا با اسکایپ و وایبر همیشه زنگ میزنم به خانواده چون توی خونه هم اینترنت داریم مشکلی از...
-
اندر آداب صحبت کردن در امریکا
یکشنبه 19 شهریورماه سال 1391 00:14
صبح که بلند شدیم منصور یه دو سه ساعتی رفت روی منبر که اینجا اینطوریه و چقدر خوبه و شرایط ایران اینطوری بود و منم بعضی وقتا تایید میکردم. من اصلا به اینطور صحبت کردن عادت ندارم. یه دفعه منصور نیم ساعت پشت سر هم صحبت میکنه و من اصلا هیچی نمیتونم وسطش بگم. راجع به امریکا که قبلا خونده بودم یه مقداری امریکایی ها هم مثل من...
-
روز پنجم - خرید از RadioShack و بازگشت به خونه
شنبه 18 شهریورماه سال 1391 23:05
بعد از دانشگاه با دوچرخه رفتم تا یه مغازه کوچکی به اسم RadioShack. اونجا تبدیل پریزهای ایران به پریزهای اینجا رو میخواستم که نرسیده بودم تهران تهیه کنم. البته بازم یه کم دالاس گردی کردم و چند تا از کوچه هاشونم رفتم. خونه های ویلایی اینور خیلی از آپارتمان های ما قشنگتر هستن. اینجاها که میایی انگاری آمدی شمال ویلا....
-
روز پنجم - فروشگاه Sprouts
شنبه 18 شهریورماه سال 1391 07:21
از بایک مارت که آمدم بیرون دیدم همون نزدیکی یه فروشگاه به اسم Sprouts هم هست که مواد غذایی داره. گفتم من که تا اینجا آمدم یه سری بزنم ببینم قیمت های اینجا در چه حدیه. این فروشگاه هم به نسبت بزرگ بود و بیشترش مواد غذایی بود. قیمت هاش بعضی چیزاش از تارگت ارزونتر بود و بیشتر چیزاش هم قیمت بودند. به طور کلی اما میوه ها به...
-
روز پنجم - دوچرخه سواری و فروشگاه یابی
شنبه 18 شهریورماه سال 1391 07:16
گفتم امروز رو با دوچرخه برم دانشگاه. با دوچرخه راه افتادم و رفتم دانشگاه. مسیرها با دوچرخه خیلی قشنگ تر شده بودند. آخه اینجا همه جا فواصل زیاده و وقتی آدم راه میره کلی طول میکشه از یه جایی به یه جای دیگه برسه. با دوچرخه خیلی جالب تره. بعضی جاها هم از توی کوچه ها رد میشدم تا خونه ها رو ببینم. خونه های خیلی خیلی بزرگ با...
-
روز پنجم - در خانه
شنبه 18 شهریورماه سال 1391 04:31
صبح که بیدار شدم یه کم با منصور صحبت کردم. گفت من دو تا معذرت خواهی بدهکارم بهت. یکی دیروز ظهر بعد از بانک گفتم با ماشین میام دنبالت دیگه یادم رفت. یکی دیگه هم دیشب که خوابم برده بود. گفتم مشکلی نیست. بعد گفت ما دیروز با نیما رفتیم Garage Sale و یه مقداری وسایل خریده بود. یه میز گرفته بود و صندلی و ... توی امریکا خیلی...
-
روز چهارم - شب پشت در موندم
شنبه 18 شهریورماه سال 1391 03:51
آمدم خونه دیدم در بسته است. هر چی کلید انداختم و زدم دیدم در باز نمیشه. معلوم بود که در از داخل قفل شده. درهای اینجا یه قفل از داخل هم داره که اگر یکی اونو بزنه دیگه کسی از بیرون نمیتونه در رو باز کنه. مونده بودم که چکار کنم. یه کم در زدم. بلند در زدم دیدم کسی خونه نیست. با خودم گفتم نکنه دزد آمده رفته تو بعد دیده من...
-
روز چهارم - کشف فروشگاه های home depot و target و tom thumb
شنبه 18 شهریورماه سال 1391 03:16
فروشگاه Home Depot بعد از اینکه از بانک آمدم بیرون رفتم یه فروشگاهی که نوشته بود Home Depot. وقتی وارد شدم خیلی خیلی تعجب کردم. همه چیز از وسایل خونه اینجا گیر میامد. از الوار برای ساختن دیوارها تا انواع لوستر و پریز و کلید و ... نکته جالب این بود که پریز و کلیدهای موجود عین اون چیزی بود که توی خونه ما بود. من فکر...
-
روز چهارم - فعال کردن کارت ATM
شنبه 18 شهریورماه سال 1391 02:48
از بانک که آمدم بیرون رفتم خونه. دیدم هیچ کسی نیست. یه کم خونه رو مرتب کردم و وسایلمو مرتب کردم و یه سری هم رفتم دانشگاه و بعد توی راه برگشت از دانشگاه یادم آمد که کارت دبیتم رو فعال نکردم. بانک اینجا یه کارت دبیت موقت میده که روش اسمت نیست. بعدش تا قبل از 30 روز کارت جدید رو میفرسته که روش اسم داره و وقتی فعالش کنی...
-
روز چهارم - باز کردن حساب بانکی در امریکا - ملاقات با سارینا
شنبه 18 شهریورماه سال 1391 02:23
خب برگردیم با همون داستان بانک. بالاخره نوبتمون شد و من و منصور و نیما با هم رفتیم توی اتاق که حساب باز کنیم. یه خانم آسیایی اونجا نشسته بود و بهمون خوش آمد گفت. اسمشو بذاریم سارینا که راحت باشیم. من بهش گفتم که آمدیم اینجا حساب باز کنیم و خیلی به سیستم بانکی اینجا آشنا نیستیم چون تازه چند روزه که آمدیم امریکا. اون یه...