-
اینترنت دانشگاه
دوشنبه 3 مهرماه سال 1391 23:39
اینجا سرعت اینترنت دانشگاه خیلی خوبه. همه جای دانشگاه دو تا دسترسی به وایرلس هست یکی برای دانشجوها و یکی برای مهمان ها. مهمان ها که میان میتونن ایمیلشونو وارد کنن و از اینترنت وایرلس استفاده کنن. دانشجوها هم که اکانت دانشگاهیشون استفاده میکنن. اینترنت وایرلس سرعت وبگردیش خوبه اما فیلم رو بستن. نمیشه باهاش یوتیوب و ......
-
اینترنت توی امریکا
دوشنبه 3 مهرماه سال 1391 10:33
همون شش سپتامبر شب که آمدم خونه دیدم آمدند و اینترنت خونه رو وصل کردن. ما اینترنت از شرکت time warner cable گرفتیم چون از همه ارزونتر بود. بچه ها هم میگفتن اگر خواستید تلویزیون بگیرید برنامه هاش بهتره. اینجا اینترنت روی کابل هست. برای همین سرعتش خیلی زیاده. آمدند و یه مودم برامون گذاشتن و اینترنت خونه هم وصل شد. این...
-
شش سپتامبر در Black Light Dance
دوشنبه 3 مهرماه سال 1391 10:09
بالاخره اون صف طولانی بعد از نیم ساعت رسید به ساختمون. برنامه توی طبقه دوم بود و غذا رو توی طبقه سوم میدادند. امشب یه کم نظرم راجع به بچه های دانشگاه عوض شد که گفتم اصلا خوشکل توشون پیدا نمیشه. یه چهره های جدیدی امشب دیدم که قبلا ندیده بودم! من که همینطوری توی صف راه پله ایستادم تا بالاخره رسیدم به طبقه سوم. بالا که...
-
شش سپتامبر - برنامه رقص شب توی صف
یکشنبه 2 مهرماه سال 1391 11:35
صف برنامه رقص ساکت هم که بنازم صد کیلومتر بود. انگار همه بچه های اینجا رقاص تشریف دارن. کلا برنامه های رقص از همه شلوغ تر میشه. یه عالمه بچه های لیسانس بودن. فکر کنم از دکتراها فقط خودم بودم. توی صف یه دختر هندیه با من آشنا شد. یعنی من ایستاده بودم و آمد سر صحبت رو باز کرد که اسمت چیه. چه رشته ای می خونی و ... منم...
-
شش سپتامبر - نقاشی روی صورت
یکشنبه 2 مهرماه سال 1391 11:16
امشب قرار بود که رقص تاریک باشه. رفتم توی حیاط که ببینم چطوری هست. منم روزه بودم و قرار بود که غذا هم بدن. آمدم توی حیاط دیدم که یه عده ایستادن و دارن صورتشونو نقاشی میکنن. اونورتر هم یه جایی بود بازم داشتن همون بازی توپ رو بزنی یه نفر بیفته توی آب رو انجام میدادن.
-
شش سپتامبر - کلاس رزمی
یکشنبه 2 مهرماه سال 1391 10:31
توی دانشگاه همینطوری که رد میشی روزانه هزار تا اتفاق میفته. اینکه یکی بخواد همشو پیگیری کنه تقریبا محاله. امشب همینطوری که داشتم میرفتم دیدم یه جایی دارن برای خودشون تمرین ورزش های رزمی میکردن. هر عده ای توی دانشگاه یه گروه درست میکنن و یه سری کارها رو مثلا تمرین ورزش های رزمی یا موزیک و ... انجام میدن. از این روحیه...
-
شش سپتامبر - جلسه دانشگاه در مورد دوست امریکایی
یکشنبه 2 مهرماه سال 1391 10:00
امروز یه جلسه ای توی دانشگاه بود برای اونایی که میخوان بیان دوست امریکایی پیدا کنن یه گروهی توی دانشگاه کمک کنه. جلسه خیلی شاد و مفرح بود و همش داشتن شوخی میکردن. اول یکی دو سری اسلاید گذاشتن در مورد فرهنگ های مختلف و مهم بودن دوستی توی این فرهنگ ها. بعد بچه های سال های قبل آمدند و تجربه هاشونو از این برنامه گفتن. یه...
-
بیمه دانشجویی ISOA
یکشنبه 2 مهرماه سال 1391 09:47
توی امریکا بیمه ها هم توسط شرکت های خصوصی انجام میشه. دانشگاه ها یه اجباری با اختیاری از همه دانشجوها میخوان که بیمه داشته باشن. دانشگاه ما که بیمه اجباری هست. خود دانشگاه با یک شرکت بیمه قرارداد داره (از این ترم 3 تا شدن) که توسط اون بچه ها رو بیمه میکنه. با این حال هزینه بیمه رو باید دانشجو بده. برای اونایی که شهریه...
-
کشف اتاق استراحت و بازی بچه ها
یکشنبه 2 مهرماه سال 1391 09:38
خب همیشه هم که نمیشه بازی ورزشی باشه. یه اتاقی توی دانشگاه هست که هر چند وقت یکبار میبینم بچه ها لپ تاپ هاشونو آوردن و دارن با همدیگه کامپیوتر بازی میکنن. امشب هم مسابقه راگبی (فوتبال امریکایی) یه عده ای نشسته بودند داشتن تلویزیون نگاه میکردن. همیشه هم یه عده دارن اونجا ورق بازی میکنن. به نظرم اتاقش کوچیکه. هر چند...
-
کشف زمین های فوتبال دانشگاه
یکشنبه 2 مهرماه سال 1391 09:33
از بازی که آمدم رفت زمین های فوتبال ببینم چطوریه. نمیدونم چرا همش دخترا داشتن فوتبال بازی میکردن. کنار زمین امکانات فوتبال بود و یه عده ای هم داشتن اون کنار تشویق میکردن. دانشگاه 6 تا زمین چمن فوتبال داره که هر شب بچه ها تا دیروقت اینجا فوتبال بازی میکنن. اگرچه به نظرم دخترا هیچوقت فوتبالیست نمیشن اما چه اشکالی داره...
-
آخر بوسه
شنبه 1 مهرماه سال 1391 14:47
غمم پیوسته گشت و گریه حالم چو غفلت کردمی یک دم ز عالم چنان سوزی برفت بر من که امشب دو صد افسوس باشد حال دیشب که شرحش سینه ام را چاک کرده دلم پر غم سرم بر خاک کرده چو دوش سرگشته گشتم در هوایش دلم پران شدستی از برایش صدایش بر دلم چون باز بنشست از آنجا آمدی افتاد و بشکست دو گوشم شد نیوشا زان خوش الحان دو چشمم تشنه دیدار...
-
روز پنجم سپتامبر - بازم بازی توی دانشگاه
پنجشنبه 30 شهریورماه سال 1391 09:05
از کلاس که آمدم گفتم یه دوری بزنم ببینم توی دانشگاه ببینم چه خبره. قرار بود شروع یکی از جلسات دیگه دانشگاه باشه. رفتم سمت زمین های ورزش دانشگاه. دیدم بازم یه سری وسیله بادی آوردن که بچه ها باشون بازی کنن. منم دیگه دل رو زدم به دریا و گفتم آخه چقدر هی وسیله بیارن و من بازی نکنم. این شد که دیگه شروع کردم تک تک بازی ها...
-
سوشیال سکیوریتی باید با خودکار ضدآب امضا بشه
پنجشنبه 30 شهریورماه سال 1391 08:51
دانشگاه که آمدم کلی کار باید میکردم. رفتم و یه سری از مدارک کپی گرفتم و بعد آمدم پیش مسئول گروه. کارت سوشیالمو بهش نشون دادم. گفت خب بیا امضاش کن. خودکار رو که برداشتم گفت با این که نه. باید با خودکار ضد آب امضاش کنی و یه خودکار دیگه بهم داد که با اون امضاش کردم. گفتم خوب شد که عقلم رسید و سر خود امضاش نکردم. یه عالمه...
-
روز پنجم سپتامبر - باز کردن کارت اعتباری
پنجشنبه 30 شهریورماه سال 1391 08:49
امروز صبح رفتم پیش سارینا تا برام کارت اعتباری رو باز کنه. دقیقا دو ساعت طول کشید تا بالاخره شد. چون من تازه سوشیال گرفته بودم و شش ماه هم نبود که توی امریکا بودم گرفتن کارت اعتباری یه مراحل دیگه ای داشت که سارینا هم بلد نبود. برای همین باز کلی طول کشید تا یه کارشناسی آمد و اونم یه جاهایی رو دست کاری کرد. چند بار هم...
-
فرق ویزا کارت با مستر کارت و بقیه انواع کارت ها
پنجشنبه 30 شهریورماه سال 1391 03:13
توی امریکا تقریبا همه چیز بر پایه شرکت های خصوصی میگرده. معمولا این نیست که دولت یه چیزی رو بگه و برای همه لازم الاجرا بشه. یه سری لایحه های دولتی هم فقط به این دلیل که دخالت توی کار مردم هست اجازه تصویب پیدا نمیکنن و یا خیلی مخالف پیدا میکنن. ویزا و مستر شرکت های بزرگی هستند که کارت های اعتباری به مردم میدن. بانکها...
-
تفاوت نظام بانکی اعتباری امریکا با ایران
چهارشنبه 29 شهریورماه سال 1391 10:24
در مورد کارت اعتباری که توضیح دادم و نحوه درست کردن تاریخچه اعتبار اما حالا ببینیم توی ایران که حرفی از اعتبار نیست اوضاع چطوریه. حالا ما که توی ایران سابقه اعتباری نداریم, شب میخوابیم صبح بلند میشیم ننه خانم دستور میده که به یه سری دخترای ناتنی اش وام اهدا کنن. یه دفعه میبینی که بدون اینکه سابقه اعتباری از کسی داشته...
-
کارت اعتباری در امریکا (Credit Card چیه؟)
چهارشنبه 29 شهریورماه سال 1391 10:21
یه چیزی که ما توی ایران نداریم و توی امریکا خیلی خیلی مرسوم هست کارت اعتباری هست. هر کسی که Social Security داشته باشه میتونه یه کارت اعتباری هم باز کنه. تفاوت کارت اعتباری و کارت دبیت کارت هایی بانکی که ما توی ایران داریم همه کارت های دبیت هست. یعنی اینکه شما از قبل پول توی حسابتون میریزید و از همون پولی که ریختید...
-
چهارم سپتامبر - کارت سوشیال سکیوریتی ام هم آمد
چهارشنبه 29 شهریورماه سال 1391 09:31
امشب صندوق پستی امو که نگاه کردم دیدم کارت سوشیال سکیوریتی ام هم آمده. خیلی جالبه که حتی یک هفته هم نشد از زمانی که مدارک رو دادیم. یه چیزی که خیلی تعجب میکنم توی امریکا استفاده زیاد از پست و نامه هست. این کارت سوشیال سکیوریتی یکی از مهمترین مدارک توی امریکا هست. به طوری که کپی شماره اش میتونه به عنوان جعل هویت...
-
دنیای ناعادلانه از نظر چینیه
چهارشنبه 29 شهریورماه سال 1391 09:22
بعدش میگفت خیلی چینیه ناراحت بوده که وضعیت امریکا اینه. میگفته که توی چین مردم به همین اندازه کار میکنن ولی خیلی خیلی کمتر از اینجا درآمد دارن. و زندگی کلا عادلانه نیست. نمیدونم واقعا قوانین اقتصادی ای که به دنیا حاکم هست چطوریه اما الان که اینجا هستم میدونم که اینجا واقعا کار انجام میشه. شما توی ایران کمتر ایرانی ای...
-
چینی ها دزد ایده هستن؟؟؟؟
چهارشنبه 29 شهریورماه سال 1391 09:21
من زود ازشون خداحافظی کردم و رفتم تا به کلاسم برسم. شب که برگشتم خونه منصور میگفت فهمیدی چینیه برای چی آمده بود با ما صحبت کنه؟ گفتم نه. برای چی؟ گفت این چینی ها دزد ایده هستن. چون از خودشون هیچ ایده ای ندارن میان با دیگران گرم میگیرن تا ازشون اطلاعات بکشن. گفتم تو از کجا میدونی؟ گفت که نیما بهم گفته. گفته مواظب باش...
-
نظر چینیه در مورد مسلمونا
چهارشنبه 29 شهریورماه سال 1391 09:01
با چینیه (منظور ظروف نیست بلکه همون پسره هست) که صحبت میکردیم صحبت به دین کشید و من گفتم که من مسلمونم. بعد یه حرفی زد که من خیلی ناراحت شدم. گفت چرا هر چی مسلمونه انگاری که به خودش یه بمب بسته و میخواد بره یه جایی رو منفجر کنه؟ من هر وقت اسم مسلمون میاد فکر میکنم یه کسی هست که دور تا دورش بمب به خودش بسته و آماده...
-
اولین تجربه در مورد زبان چینی
سهشنبه 28 شهریورماه سال 1391 08:46
بعد از جلسه وقتی که همه کم کم رفتند یه نفر چینی آمد و به من و منصور نزدیک شد و سر میز ما نشست و گفت میبینم که تیمتون هم درست شده. بعد گفت که من یه ایده ای دارم که میخوام توی این مسابقه شرکتش بدم. میخواست یه کم بدونه که آیا ما هم چیزی داریم یا نه. منم بهش گفتم هنوز معلوم نیست که ما شرکت کنیم. آخه تازه فهمیدیم همچین...
-
ایده های خوب از کجا میان؟
سهشنبه 28 شهریورماه سال 1391 07:52
http://www.youtube.com/watch?v=NugRZGDbPFU&feature=related ویدئوی خیلی جالبی بود که امشب دیدم. بعدش هم به این سایت خوب رسیدم http://www.thersa.org/
-
پیتزای مجانی و روزه های من
دوشنبه 27 شهریورماه سال 1391 09:55
امروز بازم توی این جلسه مسابقه پیتزای مجانی میدادند. از روزی که من آمدم دانشگاه هر روز پیتزایی خوراکی ای چیزی توی دانشگاه مجانی پیدا میشد! این چند روز رو هم من نیت کردم که هر روزیکه بیدار شدم روزه بگیرم تا روزهای باقیمانده ماه رمضانم هم تموم بشه. اول جلسه گفتم وای خدا ببین ما روزه رو شروع کردیم امروز هم پیتزا میدادن!...
-
اولین جلسه مسابقه اختراع توی دانشگاه
دوشنبه 27 شهریورماه سال 1391 09:48
امروز بعد از ظهر یه جلسه ای بود توی دانشگاه که در مورد یه مسابقه ای که سالیانه اینجا برگزار میشه. با شوق و ذوق زیادی رفتم سر جلسه. توی جلسه که نشسته بودم میگفتم خدایا یه عمر آرزو داشتم توی دانشگاه ما یه همچین مسابقه ای باشه هیچوقت پیش نیامد. حالا آمدم اینجا اولین ترم! انگار آرزوم برآورده شده بود. اگرچه فکر نمیکنم...
-
روز چهارم سپتامبر - گرفتن کارت اتوبوس
دوشنبه 27 شهریورماه سال 1391 08:38
اینجا دانشگاه یه کارت اتوبوس میده که میشه کل اتوبوس های شهر رو باهاش مجانی سوار شد (اتوبوس های دانشگاه که بدون این کارت هم مجانی هستند). امروز صبح دانشگاه یه ایمیل زده بود که کارت اتوبوستون آماده است و بیایید بگیرید و منم رفتم و توی یه صف 7-8 نفره ایستادم و کارتم رو گرفتم. کارت پیدا کردن هم همونطوری مثل ایران به ترتیب...
-
لپ تاپ جدیدم
یکشنبه 26 شهریورماه سال 1391 10:26
این دو روزی که تعطیل بودیم کلی تمرین داشتیم که حل کنیم و برای همین من فقط درس خوندم و تمرین حل کردم. لپ تاپم رو هم باز کردم و واقعا عجب جنس و کیفیتی داشت. خیلی بهتر از چیزی بود که فکر میکردم. از اون بهتر اینکه الان میذارمش روی موکت و باهاش کار میکنم و یه ذره هم روش گرم نمیشه. البته هنوز روش بازی نذاشتم ببینم چطوری کار...
-
روز دوازدهم - یک روز تعطیل
یکشنبه 26 شهریورماه سال 1391 10:10
شب که آمدم خونه دیدم که یه برگه پست چسبونده دم در که یه بسته رسیده. فهمیدم که لپ تاپم آمده. صبح اول وقت رفتم و از صاحبخونه گرفتمش اما امروز دیگه بازش نکردم. صبح یه سری رفتم که سارینا رو ببینم اما نبودش. فقط ازشون پرسیدم که چک رو چطوری باید پر کنم و توی بانک یه خانم دیگه ای بود که بهم یاد داد. بعد از اون هم رفتم...
-
جلسه بچه های دکترای گروه
یکشنبه 26 شهریورماه سال 1391 09:50
امروز یه جلسه هم گذاشته بودند که بچه های دکترای گروه با هم آشنا بشن. اولش که کسی نیامده بود من خیلی خجالت میکشیدم که برم داخل چون فقط استادا بودند اما کم کم بچه ها آمدند. یه چند نفری بیشتر نبودیم. با یه پسری به اسم آرنولد آشنا شدم که اونم داشت رشته ما دکترا میخوند. اون اهل دالاس بود و کاملا قیافه و همه چیزش امریکایی...
-
چکار میکنی وودی برو عروستو بدزد
شنبه 25 شهریورماه سال 1391 10:59
امروز توی دانشگاه داشتم فکر میکردم که آخه وودی داری اینجا چکار میکنی. وقتی اونجا بودی خب نمیشد بری اما الان چی. مگه چقدر باهاش فاصله داری. برو دنبالش خب. این همه راه آمدی میخوای ولش کنی دستی دستی از دست بره؟ از اینجا که دیگه راهی نیست. بزن به راه برو. اصلا مگه نه اینکه قدیما یه دختری رو میخواستن میرفتن میدزدیدن. خب...