-
عاشورا - مسلمان داریم تا مسلمان
شنبه 4 آذرماه سال 1391 08:30
یک درسی که از عاشورا گرفتم اینه که مسلمان داریم تا مسلمان. یکی به حرف مسلمونه و ریاکار عالمه یکی به عمل مسلمونه و ناب و خالص مونده. یکی شرم نداره که ماه حرام یک مسلمان رو بکشه و یکی شرم میکنه که از کشته شدنش حریم حرمت خانه خدا شکسته بشه. یکی در سپاه ظلم شمشیر میزنه و خودشو از طرف حق میدونه, یکی شب تاریک با امامش...
-
31 اکتبر - بعد از پارتی
جمعه 3 آذرماه سال 1391 10:02
امشب توی پارتی یه دختره بود که قیافه اش به نظرم شبیه یکی از دخترایی بود که قبلا دوستش داشتم اما هر چی فکر کردم که آخه چه شباهتی, پیدا نکردم. یه دوربین بزرگ دستش بود و از همه جا عکس میگرفت و وسطش هم هی میرفت روی سن و یه کم میرقصید. فکر میکردم اگر من امریکا به دنیا آمده بودم چی میشد؟ مثلا با این دختره دوست میشدم؟ شایدم...
-
31 اکتبر - پارتی هالووین Rave of Death
جمعه 3 آذرماه سال 1391 09:47
امشب به مناسبت هالووین باز توی دانشگاه جشن بود. باز این دیسکو رو آورده بودند با آهنگ های سرسام آور. من خیلی دلم میخواست ببینم که چطور لباس هایی میپوشن. امشب به نسبت اون شبی که رقص ساکت بود خیلی خیلی خلوت بود. مشخص بود که خیلی ها ترجیح دادن که برنامه های بیرون از دانشگاه رو برن. با این حال بازم بد نبود. میز ها رو خیلی...
-
31 اکتبر - همه جا لباس های عجیب و غریب
جمعه 3 آذرماه سال 1391 09:31
امروز از صبح یک عده ای با لباس ها عجیب و غریب آمده بودند توی دانشگاه. از بعضی هاشون نشد عکس بگیرم اما خب یه دو سه تایی گرفتم.
-
31 اکتبر - جلسه در مورد هالووین
جمعه 3 آذرماه سال 1391 09:29
امروز هالووین بود و حال و هوای دانشگاه یه جورایی عوض شده بود. یه جلسه گذاشته بودند برای دانشجوهایی که جدید میان که در مورد هالووین براشون توضیح بدن. جالب بود که میگفت که خیلی از امریکایی ها هم فلسفه اشو نمیدونن و همینطوری جشن شو میگیرن. من قبلا در مورد هالووین خونده بودم اما چیزای جدید هم توی جلسه بود. میگفت که موقع...
-
یک کم در مورد این روزا
جمعه 3 آذرماه سال 1391 09:03
این هفته رو کلا تعطیل بودیم. چون Thanks Giving بود. این هفته خیلی زود گذشت. من کلی پروژه داشتم که انجام بدم. چون آخر ترم هست دیگه وقت زیادی ندارم که پروژه ها رو تموم کنم. متاسفانه خیلی بیشتر از چیزی که فکر میکردم دارن طول میکشن. میخواستم این چند روز داستان رو برسونم اما دیدم از درس ها عقبم. این هفته خبر خیلی خوب این...
-
Spiritual روح گرایی
چهارشنبه 1 آذرماه سال 1391 10:08
یک عده ای توی دنیا هستن که هیچ دین خاصی ندارن و وقتی ازشون در مورد دینشون سئوال میکنید میگن ما Spiritual هستیم. یعنی به روح اعتقاد داریم. همیشه خیلی خیلی کنجکاو بودم که بدونم که این عده چه اعتقاداتی دارن. پریشب که باز طبق عادت زده بودم توی اینترنت گردی که ببینم چی گیر میاد یکباره یه سری ویدئو پیدا کردم توی این زمینه...
-
30 اکتبر - قانون بدون تنباکو
یکشنبه 28 آبانماه سال 1391 10:38
امروز اکثر جاهای دانشگاه این پوستر رو نصب کرده بودند که قانون بدون تنباکو (Tobacco Free) توی دانشگاه تصویب شده. به موجب این قانون کارهای زیر غیرقانونی هست: 1- استفاده از تنباکو (یعنی سیگار و هر چیزی که تنباکو داره) 2- تبلیغ فراورده های تنباکو 3- توزیع نمونه های فراورده های تنباکو 4- دور ریختن نامناسب فراورده های...
-
29 اکتبر - بالن سواری توی دانشگاه
یکشنبه 28 آبانماه سال 1391 10:29
امروز توی دانشگاه بالن آورده بودند که بچه ها سوار بشن. من خیلی دلم میخواست که سوار بشم اما کلاس داشتم و به خاطر ماجرای اون استاده هم اعصابشو نداشتم. بعدشم دیدم که بالنه یه ذره بیشتر بالا نمیره و طنابش رو هم قطع نمیکنن برای همین علاقه امو از دست دادم. دوست داشتم میشد باهاش پرواز کرد وگرنه اینکه آدم یه ذره از سطح زمین...
-
27 اکتبر - یه خانواده قشنگ توی تارگت
یکشنبه 28 آبانماه سال 1391 10:27
امشب که رفته بودم تارگت از پشت قفسه ها شنیدم که صدای شیطونی چند تا بچه میاد. دختره میگفت Mama Mama Come Here! See the Cameras... رفتم ببینم چه خبره دیدم یه خانواده خیلی خیلی خوب اونجان. یه پدر و مادر بودن با 5 تا بچه. بچه ها سه تا دختر بودند و 2 تا پسر و هر کدومشون یه جوری بودند. یه پسره و دختره سیاه بودند. یکیشون بور...
-
16 اکتبر - هفته Alcohol Awareness
یکشنبه 28 آبانماه سال 1391 10:16
امروز توی دانشگاه که میرفتم دیدم یه برد جدید گذاشتن. روی این برد اسم و مشخصات و داستان کسانی رو زده بود که توی دانشگاه های امریکا درس میخوندن اما در اثر مصرف الکل بیش از حد مرده بودند. اکثرا هم کسانی بود بین 18 تا 21 سال سن داشتن. البته توی دانشگاه و محیط های عمومی که کلا قدغن هست که کسی بخواد الکل مصرف کنه یا حتی توی...
-
15 اکتبر - تشکر از خیرین کمک شهریه
یکشنبه 28 آبانماه سال 1391 10:05
امروز فهمیدم که یه نوع دیگه ای از کارهای خیرخواهانه توی امریکا وجود داره که توی ایران نیست و اونم کمک برای پرداخت کمک شهریه هست. همیشه برام سئوال بود که چطوری اینا با این شهریه گرون اینجا درس میخونن و نمیدونستم همچین درصد بالایی از بچه های اینجا فاند میگیرن. مطابق چیزی که نوشته بود 87 درصد سال اولی ها یه نوعی از کمک...
-
14 اکتبر - لباسامو شستم
یکشنبه 28 آبانماه سال 1391 09:54
امروز بعد از مدت ها استراحت کردم و برای اولین بار رفتم لباس هامو شستم. ماشین لباس شویی های اینجا همونطوری که گفتم بیرون از خونه هستن. البته دو تا پورت به اسم washer and dryer توی بعضی خونه ها هست که برای ماشین لباسشویی داخل خونه میذارن. اما برای ما که دانشجو هستیم خیلی گرون در میاد که بخواهیم ماشین لباس شویی خودمونو...
-
12 اکتبر در والمارت
یکشنبه 28 آبانماه سال 1391 09:45
امروز برای خرید رفته بودم والمارت که دیدم چند تا قفسه جدید اضافه شده. چون نزدیک عید هالووین و کریسمس هست یه سری چیزای جدید آورده بود. شایدم همیشه اینجا بود اما من تا حالا ندیده بودم.
-
11 اکتبر - استادی که کارآفرین بود
یکشنبه 28 آبانماه سال 1391 09:35
امروز یه جلسه ای توی دانشگاه بود با یه خانمی مسنی که دکترا داشت و خودش هم کارآفرین بود. آمده بود که در مورد تجربیاتش در زمینه کارآفرینی حرف بزنه. کسی که دعوتش کرده بود یه استادی بود که خودش همون ردیف جلو نشسته بود. انگاری که اصلا باورش نمیشد همچین آدمی دعوتشو قبول کرده و از شادی در پوست خودش نمی گنجید. حرفای مهمی که...
-
خبرهای خوب آدمای دور و برم
سهشنبه 23 آبانماه سال 1391 11:24
این چند وقت که نرسیدم خوب بنویسم یه عالمه اتفاقات خوب دور و برم افتاد. اولش اینکه دو تا داداشام از ایتالیا فاند گرفتن. یکیشون که خوابگاه گرفته بود کمک هزینه هم گرفت. اون یکی هم یه کمک هزینه ای گرفته که حالا یه مقداری از هزینه تحصیلشو میدن. واقعا یه بار بزرگی از دوش خانواده امون برداشته شد. یکی دیگه هم این بود که منصور...
-
5 اکتبر - امشب والمارت آشنایی با یک خانم ایرانی
سهشنبه 23 آبانماه سال 1391 10:35
متاسفانه یه بار این متن رو نوشتم و باز به دلایل فنی از بین رفت و الان مجبورم خیلی خلاصه تر بنویسم. خدا مرگ بده اونی رو که از روز اول backspace رو توی مرورگرها به عنوان برگشتن به صفحه قبل تعریف کرده. یک بیشعور در یک دهه پیش یه ایده احمقانه میده یک دهه همه عالم و آدم رو آسی میکنه. توی این بی وقتی این مشکلات هم داریم....
-
5 اکتبر - فروشگاه SAMS Club
سهشنبه 23 آبانماه سال 1391 09:27
یکی از فروشگاه های دیگه امریکا Sams Club هست. این فروشگاه هم مثل tom thumb که گفته بودم باید توش عضو شد و یه کارت عضویتی داره که سالانه بین 40 تا 100 دلار هست. بعد میتونید ازشون عمده با قیمت پایینتر خرید کنید. امشب با منصور یه سری رفتیم ببینیم قیمت های این فروشگاه چطوریه. به نظر من اینجا به درد مغازه ها و ... میخوره...
-
4 اکتبر - من بدون رشته ام
سهشنبه 23 آبانماه سال 1391 09:17
امشب توی اتوبوس که نشسته بودم یه پسر امریکاییه داشت با یکی دیگه حرف میزد. اون یکی پرسید که رشته اتون چیه و اون پسره هم گفت من بدون رشته ام. فعلا آمدم دانشگاه دارم واحدهای مختلف رو میگیرم و بعد رشته ام رو انتخاب میکنم. فعلا دارم از روانشناسی و جامعه شناسی و ... واحد برمیدارم بعد یکیشو میرم. یادم افتاد به کنکور ما که با...
-
4 اکتبر - بازم جلسه در مورد کار توی تابستون - دکتراها فرق میکنن
سهشنبه 23 آبانماه سال 1391 09:14
امروز رفتم یه جلسه دیگه در مورد کار کردن توی تابستونا توی دانشکده امون. امروز آب پاکی رو ریخت روی دستمون که ما خیلی کاری برای شما که دکترا میخونید نمیتونیم کنیم و بهتره با استادتون صحبت کنید و یا خودتون یه جایی رو پیدا کنید. چونکه موقعیت های دکترا خیلی کمتر از اونیه که ما بخواهیم براتون پیدا کنیم. بعد گفت که شما هم...
-
3 اکتبر - باز جلسه با میکروسافت
سهشنبه 23 آبانماه سال 1391 09:10
امشب بازم پیتزا میدادن و یه جلسه ای بود با میکروسافت. من دیر رسیدم باز به پیتزاش نرسیدم. فرداش قرار بود با بچه هایی که ثبت نام کردند مصاحبه داشته باشن. این جلسه رو گذاشته بودند که یه مقداری در مورد مصاحبه باهاشون صحبت کنن. من ثبت نام نکرده بودم اما دلم میخواست بدونم که چه چیزایی میگن. میگفت که دیگه هر چی بلدید همونه...
-
هر وقت خواستی از کلاس بزن بیرون
سهشنبه 23 آبانماه سال 1391 09:01
وسط اون جلسه حس کردم که دیگه خیلی من عنصر عجیب غریبی هستم و دیگه هیچی نمیفهمم. این شد که کلاس رو ترک کردم. اینجا یه چیزی که خوبه اینه که دانشجو هروقت دلش خواست از کلاس بزنه بیرون بدون اینکه بخواد از استاد اجازه بگیره. کلا فرهنگ اینه و استاد هم ناراحت نمیشه. درهای کلاس هم معمولا آخر کلاس هست که اونایی که دیر میان بدون...
-
3 اکتبر - جلسه بچه های روانشناسی
سهشنبه 23 آبانماه سال 1391 08:53
امروز همینطوری رفتم برای یک جلسه کاریابی که مربوط به بچه های روانشناسی بود که فارغ التحصیل شده بودند. فکر کردم عمومیه و رفتم. بعد دیدم که جلسه سومشون هم هست و استاده هی میگفت خب اینا رو که هفته پیش گفتم. چیز جالبی که برام اتفاق افتاد این بود که بچه هایی که آمده بودند حرفای جالبی میزدند. یکیشون میگفت من که درسم تموم شد...
-
3 اکتبر - جلسه در مورد کاریابی و رزومه
سهشنبه 23 آبانماه سال 1391 08:47
امروز ظهر یه جلسه ای توی دانشگاه بود در مورد پیدا کردن کار و نوشتن رزومه. اینجا یه Career Center داره که وظیفه اش کمک کردن به بچه های دانشگاه برای پیدا کردن کار هست. جالبه که اینجا همه چیز رو آموزش میدن. حتی اینکه مثلا توی هر مصاحبه چه چیزای مهمه که رعایت بشه یا چه کارهایی باید انجام بشه. فعلا از داستان خیلی عقبم....
-
29 سپتامبر - قبل از هالووین - کدو تنبل رنگ شده
سهشنبه 23 آبانماه سال 1391 08:42
امروز که رفته بودم والمارت یه چیز جالب دیدم. دیدم که یه سری کدو تنبل رنگ کردن و گذاشتن برای فروش. برام جالب بود که ما تخم مرغ نقاشی میکنیم و اینا کدوتنبل.
-
بانک غذا - Food Bank
جمعه 19 آبانماه سال 1391 09:26
یه چیزی که هیچوقت نشنیده بودم بانک غذا بود که تازگی شنیدم. سر همین مسابقه اریکسون قراره که مثلا کارهای این بانک غذا رو بهبود بدن. یه چیزی توی امریکا هست به اسم بانک غذا (Food Bank) که کارشون اینه که فقط برای گرسنه ها غذا فراهم میکنن. یکی از این بانک های غذا اسمش North Texas Food Bank هست. مردم میتونن به روش های مختلف...
-
در مورد این هفته
جمعه 19 آبانماه سال 1391 09:13
این هفته دو تا میان ترم داشتم. یکی پریشب دادم و یکی هم امروز دادم. اون یکی درسه هم کوییز گرفت. یعنی من از هر سه تا درس این هفته 3 تا امتحان داشتم. دو تا سری 60 تایی هم برگه مونده صحیح کنم. یه سری تمرین هم که تا ساعت 3 نصف شب داشتم حل میکردم. گفتم که یه هندیه اسم منو نوشت توی یه تیمی که برای مسابقه بریم شرکت اریکسون....
-
آشنایی با یه پسر شیرازی
چهارشنبه 17 آبانماه سال 1391 09:26
امشب با یکی از بچه های ایرانی اینجا آشنا شدم که قشنگ لهجه شیرازی داشت و میگفت یکسالیه که اینجاست و خیلی راضی بود. خیلی دلم برای دوستای شیرازم و خاطراتم توی شیراز تنگ شد. با خودم فکر میکردم که کاشکی امشب با این پسره حرف نزده بودم. بعد رفتم خونه یکی از بچه های دیگه ایرانی. اونا هم نزدیک ما خونه داشتند و خونه اشون خیلی...
-
پارتی انتخابات 2012 - Election Party
چهارشنبه 17 آبانماه سال 1391 09:25
امروز روز انتخابات ریاست جمهوری توی امریکا بود. طبق معمول هم که دانشگاه برای هر چیزی پارتی داره امشب هم Election Party داشتیم. بازم یه وسیله باد کرده بودند که بچه ها بازی کنن. اینبار رینگ بکس درست شده بود. سالن رو دو قسمت کرده بودند. طرف قرمزها طرفدارهای رامنی و طرف آبی ها طرفدارهای اوباما. طرفدارای اوباما و رامنی هم...
-
آشنایی با یه دختر افریقایی
دوشنبه 15 آبانماه سال 1391 09:17
توی راه برگشت صندلی جلوی ما یه دختری نشسته بود. اولش سعی کرد با هندی کنار دستی اش صحبت کنه اما اون حال و حوصله نداشت. من فکر کردم که دختره هندیه و گفتم این که هندیه و با هم زبون خودش باهاش حرف نمیزنه برای چی ما باهاش حرف بزنیم. من و جواد داشتیم همینطوری در مورد ایران صحبت میکردیم. به نظر من جواد چون توی سن کمی آمده...