-
چهاردهم سپتامبر - مغازه Jack In the Box
جمعه 14 مهرماه سال 1391 10:41
امروز به اشتباه من با منصور رفتیم دانشگاه. یه ایمیل برای من آمده بود که یه مسابقه ای شرکت At&T گذاشته و نوشته بود حتی اگر رشته اتون روانشناسی هم هست بلند شید بیایید توی یه تیمی شرکتتون میدیم و تیم اول 5000 دلار و تیم دوم 2500 دلار و تیم سوم هم 1000 دلار برنده میشه. منم گفتم خب بریم دانشگاه بعد که رسیدیم دانشگاه...
-
چهاردهم سپتامبر - فروشگاه ROSS
جمعه 14 مهرماه سال 1391 10:25
یکی دیگه از فروشگاه هایی که اینجا هست فروشگاه ROSS هست که بیشترش لباس هست. یه کم هم لوازم خونه اون آخرش پیدا میشه ظاهرا. لباس هاش هم اکثرا لباس زنانه بود. حداقل این فروشگاهیش که نزدیک ما هست که اینطوریه. این فروشگاه تنوع جنس اش 10 برابر تارگت هست چونکه همش لباسه و قیمت هاش هم خیلی کمتره. البته میگن که کیفیتش پایین...
-
چهاردهم سپتامبر - کیف لپ تاپ و ایکس باکسم رسید
جمعه 14 مهرماه سال 1391 10:19
امروز حس کردم که دیگه خیلی گذشته و هنوز کیف و ایکس باکسم نیامده. رفتم توی سایت چک کردم دیدم که هفته پیش رسیده. رفتم از مدیریت و گرفتم. این دفعه دم در هیچی نچسبونده بودند که تحویل مدیریت دادیم. معلومه همچینم منظم نیستن و کارشون بگیر نگیر داره. کیف و موس ام با هم شد 43 دلار. ایکس باکس هم که روی لپ تاپ مجانی میدادند....
-
روز سیزدهم سپتامبر - لامپ برای حال
جمعه 14 مهرماه سال 1391 10:14
چیز خنده داری که توی خونه های اینجا هست اینه که حال خونه لامپ نداره. من روز اول که اینو دیدم به نیما که اینجا بود گفتم یه چیز مهمی روی خونه نیست. بعد هر چی گفتم ببین چی نیست نتونست پیدا کنه. بهش گفتم که حال خونه لامپ که نداره هیچی حتی سیم هم نداره که بشه بهش لامپ وصل کرد! نیما هم که گیج اصلا نمیدونست خونه های اینجا...
-
روز سیزدهم سپتامبر - کاغذم رو توی کتابخونه جا گذاشتم
جمعه 14 مهرماه سال 1391 10:06
امروز صبح اولین روزی بود که دالاس از روزی که آمدیم ابری بود. امروز باید مدارک مالیات رو هم به دانشگاه میدادم برای همین رفتم و یه سری کپی ازشون گرفتم و رفتم بخش مربوطه. کارمند اونجا یه دختر چینی بود. حالا من بعدشم سریع کلاس داشتم اونم داشت یواش یواش توضیح میداد که اینقدر از حقوقتون بابت مالیات کم میشه و... محافظ آیفونش...
-
دوازدهم سپتامبر - فروشگاه Kirklands
دوشنبه 10 مهرماه سال 1391 09:07
همونطوری که گفتم توی امریکا فروشگاه ها اکثر تخصصی هستن. غیر از والمارت و تارگت و چند تای دیگه که سوپر مارکت های بزرگ هستن و همه چیز دارن بقیه فروشگاه ها اکثرا فقط یه چیز خاص دارن. امشب همینطوری که میرفتم گفتم برم فروشگاه Kirklands رو هم کشف کنم. این فروشگاه پر از لوازم تزئیینی خونه بود. از در که وارد شدم یه بوی خیلی...
-
دوازدهم سپتامبر - کشف کتابخونه دانشگاه
دوشنبه 10 مهرماه سال 1391 08:58
چون اون جلسه توی کتابخونه دانشگاه بود امروز دیگه مجبور شدم کتابخونه دانشگاه رو هم کشف کنم. یه قسمت که آرشیو میکروفیلم ها و... بود. یه عالمه قفسه پر از کتاب و پایان نامه و دایره المعارف هم توی کتابخونه بود. چندین جا جای مختلف برای کار کردن با کامپیوتر ها بود. پنج شش جای بزرگ هم برای نشستن و مطالعه بود. یه کافه...
-
دوازدهم سپتامبر - جلسه در مورد شروع ریسرچ
دوشنبه 10 مهرماه سال 1391 08:52
امروز بعد از کلاسم باز یه جلسه دیگه بود در مورد اینکه چطوری باید ریسرچ رو شروع کرد. خیلی جالب بود که اکثر نکاتی که میگفت رو من خودم تنهایی بهش رسیده بودم. مثلا اینکه میگفت بهترین جا برای شروع wikipedia هست ولی نباید بهش رفرنس بدید. یا اینکه وقتی موضوع رو مشخص کردید چطوری توی مقاله ها دنبالش بگردید. چیزایی که اینجا...
-
دوازدهم سپتامبر - جلسه در مورد Elevator pitch
دوشنبه 10 مهرماه سال 1391 08:41
امروز یه جلسه بود در مورد Elevator pitch . من تا قبل از اینکه این جلسه رو برم تا حالا همچین اصطلاحی نشنیده بودم. در مورد این بود که چطور میشه ظرف زمان کوتاه مدتی مثلا 30 ثانیه تا 2 دقیقه یه نفر رو در مورد یک موضوع متقاعد کرد. حالا این موضوع میتونه ارائه یک طرح تجاری برای گرفتن سرمایه باشه و یا حتی یک پیشنهاد ازدواج...
-
دوازدهم سپتامبر - سخنرانی یکی از مشاورین شهردار اینجا
دوشنبه 10 مهرماه سال 1391 08:00
امروز صبح رفتیم برای یکی دیگه از این برنامه های دانشگاه. یه آقایی به اسم امیر عمر آمده بود که مشاور هفتم شهردار اینجا بود. بعد در مورد خودش صحبت کرد. میگفت که منم مثل خیلی از امریکایی های دیگه دو رگه هستم که پدر و مادرم مهاجر بودن. پدرم یه فلسطینی بوده که از خانواده متوسطی بوده و مادرم هم یه ایرانی بوده. خانواده مادرم...
-
یازدهم سپتامبر - بازم جلسه و پیتزای مجانی برای آخرین بار
دوشنبه 10 مهرماه سال 1391 06:57
امروز عصر هم رفتم برای یه جلسه دیگه که منصور هم باهام آمد. بعدش که جلسه تموم شد منصور گفت بذار ببینیم جایی غذای مجانی نمیده من ناهار نخوردم. هنوز از در ساختمون بیرون نیامده بودیم که دیدم روی بورد زده همین ساعت پیتزای مجانی فلان اتاق! ما هم رفتیم اما ما هیچ کاری نداشتیم اونجا کنیم. بعد هر جایی که شما میری اسم و مشخصات...
-
یازدهم سپتامبر - اتاق بهم دادن
دوشنبه 10 مهرماه سال 1391 06:45
امروز صبح رفتم و از مسئول دپارتمان کلید اتاقم رو گرفتم. اینجا به TA ها دفتر میدن که باید یک ساعات خاصی توش باشن و به سئوالات بچه ها جواب بدن. اتاقم یک دفتر کوچیک هست که توش دو تا میز و دو تا کامپیوترم هست. یه پسر دیگه هم با من TA هست که اونم اتاقش همین اتاق هست. بعضی وقتا میبینمش.
-
دگر آغاز
یکشنبه 9 مهرماه سال 1391 10:32
دگر آغاز تو انجام من شد دگر آغاز تو اتمام من شد دگر آغاز کردی عشق دیگر شرر بر قلب من سوزنده اخگر شنیدستم بکردی شکوه از من به نزد آن رقیب در ماه بهمن بدان کافه نشستید اندر آن چهار ز حال زار من بگشاده گفتار که بیچاره چنین است و چنان بود که عاجز از فهم و ادراک زمان بود بلندا کفش چو دیدستی به پایم شکایت ها بکردی از برایم...
-
یک روز بارانی و دلگیر
یکشنبه 9 مهرماه سال 1391 07:25
امروز (29 سپتامبر) دالاس خیلی بارونی بود. از دیشب همینطوری داره بارون میاد. منم خیلی دلم گرفته. خیلی کارا بود که باید امروز میکردم اما نشد. سه شنبه امتحان میان ترم دارم و هنوز نخوندم. البته ریاضیه و قاعدتا باید بلد باشم اما هفته پیش یه کوییز گرفت که خیلی بد دادم. دیگه بعضی وقتا هم آدم دلش میگیره. میخواستم امروز کلی...
-
دهم سپتامبر - کشف باقی ورزش های دانشگاه
شنبه 8 مهرماه سال 1391 08:51
امروز باز برگشتم به Activity Center دانشگاه بپرسم ببینم شرایطشون چطوریه. گفتن اول اینکه همه ورزش ها برای دانشجوها رایگان هست (در واقع پولشو روی شهریه گرفتن). منتهی برای کلاس های آموزشی مثلا برای بدنسازی زیر نظر مربی یا آموزش شنا چه فردی و چه گروهی باید پول بدید. مثلا برای شنا گروهی برای 10 جلسه میشه 50 دلار. تکی میشه...
-
نهم سپتامبر - ترول خنده دار مهندسین!
جمعه 7 مهرماه سال 1391 10:37
امروز همینطوری که رد میشدم توی برد برای تبلیغ یه جلسه مهندسین یه ترول خیلی خنده دار زده بود. از اینایی که من چی فکر میکنم و دیگران چی فکر میکنن.
-
پیتزای مجانی - دوشنبه ها - کلیسای Baptist
جمعه 7 مهرماه سال 1391 10:33
از اون جلسه که آمدم بیرون همینطوری که میرفتم دیدم که یه جایی زده ناهار پیتزا. من هم همینطوری رفتم که یه چیزی بردارم. بعد ازشون پرسیدم که شما برای چی دارید اینجا پیتزا میدید؟ گفت که ما مسیحی Baptist هستیم و هر دوشنبه اینجا جلسه میذاریم در مورد دین مسیح صحبت میکنیم و به سئوالات بچه ها جواب میدیم و انجیل میخونیم. اینو...
-
نهم سپتامبر - به فعالیت های غیر کلاسی خیلی اهمیت میدن
جمعه 7 مهرماه سال 1391 10:28
امروز جلسه اول (معارفه) یه سری جلسه در مورد رهبری بود (نه اون رهبری) یعنی کسی که میخواد مدیریت یک گروهی رو به عهده بگیره و بتونه هدایتشون کنه. گفتم که اینجا جلسات مختلفی در مورد همه چیز هست. هر کسی انتخاب میکنه که چی دوست داره و همونا رو میره. جلسه اول که چیز خاصی نداشت. چیزایی که توی جلسات این گروه یاد میدن بیشتر به...
-
هشت سپتامبر - تگزاس پارتی - موسیقی زنده و root beer
جمعه 7 مهرماه سال 1391 10:02
بعد از اونجا رفتیم برای موسیقی زنده. قبلش هم رفته بودیم اما پیشنهاد دوست امریکایی منصور بود که بریم اونجا. یه نوشیدنی میدادند به اسم root beer منصور میگفت که خیلی پرخاصیت هست و مثل اینکه ضررهای نوشابه رو نداره. من که تا حالا اسمشو هم نشنیده بودم. مزه اش هم مثل دلستری بود که توش شکر و گاز ریخته باشن. یه خانمه هم آمده...
-
هشت سپتامبر - تگزاس پارتی - رقص محلی
جمعه 7 مهرماه سال 1391 09:37
برگشتم به اون سالن یه عده دیگه ای داشتن تمرین رقص میکردن. اولش یکی بود داشت بهشون تمرین میداد اما بعد از چند دقیقه یه آهنگ خیلی قشنگ هم گذاشتن و همه با هم هماهنگ شروع کردند به ادامه همون تمرین ها و رقصیدن. خیلی عجیب بود که به این زودی با هم هماهنگ شدند. پشیمون شدم که چرا من از اولش نرفتم. شاید منم باهاشون هماهنگ...
-
هشت سپتامبر - تگزاس پارتی - گاو سواری
جمعه 7 مهرماه سال 1391 09:31
امشب توی دانشگاه گاو هم آورده بودند. من که خیلی دلم میخواست که سوار گاو بشم که ببینم چطوریه. بچه ها به نوبت یکی یکی سوار گاو میشدند که هر کسی بیشتر بتونه روی گاو بمونه برنده بشه. چند نفر هم بودند که اون گاو رو کنترل میکردند. یه بار منصور سوار شد و من ازش فیلم گرفتم و یه بار من سوار شدم و منصور ازم فیلم گرفت. من که...
-
هشت سپتامبر - ادامه تگزاس پارتی
جمعه 7 مهرماه سال 1391 09:12
امشب یه سری جاها گذاشته بودند که بچه ها عکس بگیرن که مربوط به فرهنگ قدیمی مردم اینجا میشد. ما هم کنارشون ایستادیم و عکس گرفتیم. مثل اینکه قدیما واقعا توی تگزاس هفت تیر کشی بوده و زندانای اینطوری داشتن و کلانتر داشتن و آگهی های Wanted میچسبوندن. من فکر میکردم اینا مال فیلم هاست یا در نهایت دیگه مربوط به لوک خوش شانس...
-
وظایف TA ها به طور کلی
جمعه 7 مهرماه سال 1391 01:56
نمیذارید که. هی من میگم مطلب زیاده باید بعدا بنویسم هی دوستان میگن این چطوری اون چطوریه. یه کم در مورد وظایف TA ها بنویسم. وظایفشون به طور کلی اینجا اینطوریه: 1- برخورد بسیار مناسب در حد دانشگاه, اینجا کلی در مورد احترام به دانشجو به ما تاکید کردن 2- بودن توی دفترکار توی ساعات کاری و رفع اشکالات بچه ها 3- نگه داشتن...
-
هشت سپتامبر - تگزاس پارتی - صف پشمک
پنجشنبه 6 مهرماه سال 1391 20:34
زولبیا رو که خوردیم گفتیم تا تموم نشده برگشتیم تا پشمک هم بگیریم. منصور هم این دوست امریکاییشو پیدا کرد و با اون رفت. منم رفتم توی صف پشمک. وسط های صف که بودم منصور آمد گفت بیا برای ما هم بگیر. اینقدر من از این کارا بدم میاد که حدی نداره. دیگه اینقدر اصرار کرد ژتون اونا رو هم گرفتم. صف پشمک هم خیلی شلوغ بود. یه جورایی...
-
هشت سپتامبر - تگزاس پارتی - حضور پلیس
پنجشنبه 6 مهرماه سال 1391 20:30
یه چیز جالبی که توی رویدادهای دانشگاه دیدم و امشب دیگه مطمئن شدم اشتباه نمیکنم حضور پلیس توی همه رویدادهای دانشگاه بود. امشب هم پلیس زیاد بود. مدام جاهای مختلف رو میگشتن که کسی جایی به مشکل نخوره. اون شب توی اون برنامه سایلنت دیسکو هم بودند. حتی امشب که من برای نماز رفته بودم دستشویی یکیشون آمد و یه نگاهی توی دستشویی...
-
هشت سپتامبر - تگزاس پارتی - زولبیای امریکایی
پنجشنبه 6 مهرماه سال 1391 20:22
چیپس رو که خوردم باز دوباره منصور رو دیدم که توی سالن داشت برای خودش میگشت. اونطرف سالن بچه صف ایستاده بودند و صف بازی های جایزه ای بود. مثل اینایی که توپ بزنی یه چیزی بیفته جایزه میدن. و جایزه هاش هم کلاه های کابویی و ... بود. من خیلی دلم میخواست یکی از این کلاه ها برنده بشم اما دیدم که صفش شلوغه دیگه نرفتیم....
-
هشت سپتامبر - تگزاس پارتی - صف چیپس
پنجشنبه 6 مهرماه سال 1391 20:16
توی سالن که آمدیم سالن پر شده بود از بچه هایی که توی صف های مختلف ایستاده بودند. یه جاهایی هم توی سالن گذاشته بودند که بچه ها باهاش عکس بگیرن. ما هم رفتیم عکس گرفتیم. کنار سالن 3 تا ژتون برای گرفتن غذا میدادند. متاسفانه امشب غذای گیاهخواری جایی ندیدم و یا سوسیس بود یا استیک که البته چون ما دیر رسیده بودیم اون استیک ها...
-
هشت سپتامبر در راه تگزاس پارتی
سهشنبه 4 مهرماه سال 1391 10:13
این دو روز رو درس خوندم چون درس ریاضی کلی تمرین داده بود و منم کلا ریاضی یادم رفته بود و نشستم کلی کتاب رو خوندم تا یه چیزایی یادم بیفته. عصر روز هشت سپتامبر توی دانشگاه تگزاس پارتی بود. ما دیر راه افتادیم و وقتی آمدیم سر ایستگاه یه عالمه آدم ایستاده بودند منتظر اتوبوس که برن دانشگاه. همینطوری به تعدادشون اضافه شد و...
-
؟
سهشنبه 4 مهرماه سال 1391 09:53
بعد از اون شب خیلی تلخ وقتی خوابیدم بازم خواب تیلور خانم رو دیدم. آمده بود دانشگاه ما. منم ایستاده بودم توی محوطه دانشگاه بودیم داشتم فکر میکردم که خوب شد که بچه ها نمیدونن وگرنه من نمیتونستم با تیلور خانم حرف بزنم. آمده بود و کنار من ایستاده بود. موهاشو همونطوری شونه کرده بود که صاف بود و من دوست ندارم. بهش گفتم خیلی...
-
یک شب تلخ وقتی که اینترنت وصل شد
سهشنبه 4 مهرماه سال 1391 09:38
اولین شبی که اینترنت وصل شد تبدیل به یک شب خیلی تلخ شد. کاشکی هیچ وقتم وصل نشده بود. شب توی اینترنت چیزایی رو دیدم که نباید میدیدم و خیلی روم تاثیر بد گذاشت. خدا شر هر چی ظالمه از روی زمین برداره. واقعا چطوری میخوان با این همه ظلم قیامت جواب پس بدن نمیدونم. خدا کنه یه روزی هیچ ظالمی دیگه نتونه ظلم کنه. خاک توی سر من...