زیر آسمان خدا

این وبلاگ داستان یک پسر ایرانیه که تصمیم گرفت بره امریکا و برای این کار دو سال اپلای کرد تا بالاخره پذیرش گرفت و ...

زیر آسمان خدا

این وبلاگ داستان یک پسر ایرانیه که تصمیم گرفت بره امریکا و برای این کار دو سال اپلای کرد تا بالاخره پذیرش گرفت و ...

جمعه 22 فوریه - شب با جیراج توی lion king

یکی دو روزی بود که یه کم دلم گرفته بود. یعنی احساس کرختی میکردم. امشب دانشگاه کارتون شیر شاه گذاشته بود و قرار شد که با جیراج بریم. جیراج گرسنه بود و برای همین رفتیم کافه دانشگاه و یه غذای جدید گرفتیم. غذاش هم خوشمزه بود. این دفعه من حساب کردم که با غذای اونشب یر به یر بشه.




اسم غذا رو یادم رفت. یعنی از منو عکس گرفتم عکسش خراب شده اما یه اسفناج یه چیزی بود و با اسفناج درست کرده بودند و مزه اش هم بد نبود.



توی سالن اون جلو ها یه دختر خیلی خوشکل امریکایی کنار یه پسره نشسته بود و با آهنگ های فیلم سرشو تکون میداد و بعضی وقتا یه نگاهی به پسره مینداخت و یا در گوشش یه چیزی میگفت. کلا اینجا دختر خیلی خوشکل دیده نمیشه که دوست پسر نداشته باشه. فیلم برای من خیلی ناراحت کننده بود. با وجود اینکه اکثرشو میفهمیدم اما باز یه جاهایی این امریکایی ها میخندیدند و من نمیفهمیدم چرا میخندند. بعدشم احساس کردم که خیلی بزرگ شدم. چند سال پیش بود که اگر این کارتون رو میدیدم کلی لذت میبردم اما الان هیچ حسی بهش نداشتم. این حس بزرگ شدنه چیزیه که هیچوقت دوستش نداشته و ندارمش. به قول تیلور خانم we should never grow up ولی چه میشه کرد.



امشب با جیراج که حرف میزدم زبونم روان شد. کلا یه مدتی که انگلیسی حرف میزنم یه دفعه روان میتونم راحت صحبت کنم اما یه مدت که حرف نمیزنم کلی تته پته میکنم. فکر کنم مشکل اینه که هنوز از فارسی زیاد استفاده میکنم.

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد