زیر آسمان خدا

این وبلاگ داستان یک پسر ایرانیه که تصمیم گرفت بره امریکا و برای این کار دو سال اپلای کرد تا بالاخره پذیرش گرفت و ...

زیر آسمان خدا

این وبلاگ داستان یک پسر ایرانیه که تصمیم گرفت بره امریکا و برای این کار دو سال اپلای کرد تا بالاخره پذیرش گرفت و ...

هفته ای که گذشت - در مورد آمیندا

در مورد آمیندا

با آمیندا که خیلی خوب پیش نرفت. روز اولی من تیپ اسپورت زده بودم و رفتم دانشگاه. اما سر کلاس اولی یه پسر هندی-امریکایی کنار دست آمیندا نشسته بود و باهاش حرف میزد. با خودم گفتم یه کم سرد باهاش برخورد کنم. اما کلاس که تموم شد من داشتم با بچه های تیممون حرف میزدم که آمیندا قبل از اینکه از کلاس بره بیرون یه نگاهی به من انداخت و یه نیمخندی به علامت سلام و خداحافظی زد و رفت. توی نگاهش خیلی چیزا گفت. منم نتونستم باهاش سرد برخورد کنم و یه لبخندی زدم و سرمو تکون دادم ولی اون زود رفت. همینطوری سر کلاس دومی هم آمیندا کنار دست دو سه تا دختره نشسته بود و منم مثل همیشه سر کلاس دور ازش نشستم و بعد کلاس هم نتونستم باهاش حرف بزنم. هفته قبل هم این پسره آمد و از آمیندا سئوال کرد اما استاد که آمد رفت یه طرف دیگه نشست.


روز دومی هم که دو تا امتحان میان ترم داشتیم. سر امتحان اولی که رسیدم باز اون پسر هندی امریکاییه کنار آمیندا نشسته بود اما همون اول مسئول جلسه بلندش کرد و گذاشتش ردیف اول. برگه امو که دادم دیدم آمیندا رفته. سر امتحان دومی که رسیدم تقریبا نفر آخر بودم و همه آمده بودند. آمیندا یه گوشه ای نشسته بود و اون پسره هم باز کنارش نشسته بود. گفتم برگه امو زود تموم کنم تا بتونم بعد از جلسه با آمیندا حرف بزنم اما حواسم رفت توی امتحان و یه دفعه دیدم آمیندا نفر اول برگه اشو داد و رفت. خواستم برگه امو بدم دیدم هنوز 2 تا سئوالو حل نکردم. سریع حل کردم ولی 2-3 دقیقه ای گذشت. منم نفر دوم امتحانمو دادم و سریع آمدم بیرون اما دیگه آمیندا رفته بود. میخواستم قبل از تعطیلات یه کم با آمیندا صحبت کنم که اگر وقت داره توی تعطیلات یه جایی بریم بیرون اما نشد. 


در مورد جسی

چند دقیقه بعد جسی هم امتحانشو داده بود و آمده بود بیرون. یه دفعه منو از دور دید و توی دلش گفت تو رو خدا سمت من نیا. منم توی دلم گفت ای بابا کی به تو کار داره. جسی هم امریکاییه و توی گروه ماست اما خیلی خجالتیه و اعتماد به نفسش هم خیلی پایینه. از نظر زیبایی هم خیلی معمولیه. فکر کنم تا حالا توی عمرش با هیچ پسری حرف هم نزده باشه! من یه بار دم در سلامش کرده بودم و کلی جا خورده بود. اون روز هم داشتم با دستم برای آمیندا اشاره میکردم که باهاش صحبت کنم یه لحظه فکر کرده بود که با اونم و کلی باز جا خورده بود. میخواستم اگر بشه با جسی هم دوست باشم اما اصلا فکر نمیکنم فایده ای داشته باشه.


نظرات 4 + ارسال نظر
مهیار سه‌شنبه 22 اسفند‌ماه سال 1391 ساعت 10:27 ق.ظ

بجنب تا مخشو نزده

سارا چهارشنبه 23 اسفند‌ماه سال 1391 ساعت 07:54 ب.ظ

اگه با هیچکدومشون دوس نشی جذابتری

تینا پنج‌شنبه 24 اسفند‌ماه سال 1391 ساعت 06:02 ب.ظ

خجالت نمیکشی؟؟

سلام
جدید آمدید؟ خوش آمدید. برای چی باید خجالت بکشم؟

آمیندا شنبه 10 فروردین‌ماه سال 1392 ساعت 01:20 ق.ظ

سلام من امیندام کاری داری؟!!:)) شوخی

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد