زیر آسمان خدا

این وبلاگ داستان یک پسر ایرانیه که تصمیم گرفت بره امریکا و برای این کار دو سال اپلای کرد تا بالاخره پذیرش گرفت و ...

زیر آسمان خدا

این وبلاگ داستان یک پسر ایرانیه که تصمیم گرفت بره امریکا و برای این کار دو سال اپلای کرد تا بالاخره پذیرش گرفت و ...

در آنکارا - سفر دوم - روز ششم - موزه, برج, پارک

صبح که بیدار شدم نشستم پای آیپدم و یه سری فیلم از آنکارا نگاه کردم. بعد فکر کردم که امروز کجاها میتونیم بریم. برای خودم آهنگ گذاشته بودم و خیلی حواسم نبود و یه آن دیدم خواهرم داره یواشکی زیر لحاف گریه میکنه. اولش نفهمیدم برای چی داره گریه میکنه اما بعد از اینکه کلی سعی کردم گفت آخه دیگه همه رفتن, وقتی تو بری من خیلی تنها میشم. سعی کردم آرومش کنم. ولی حق داشت, نمیتونستم کاری کنم. امروز صبحانه رو در فضای آزاد خوردیم.



بعد برای رفتن مسیر بازار رو انتخاب کردیم و از وسط بازارهای قدیمی رد شدیم.



به خیابون آتاتورک که رسیدیم دیدم یه موزه ای تبلیغ زده که برای این هفته موزه هست. گفتم خب امروز بریم موزه. موزه کوچیک اما نسبتا قشنگی بود. یه سری وسایل قدیمی, قرآن های قدیمی, گلیم های قدیمی توش بود.






یه چیزی جالب بود این بود که ما تنها ویزیتور های اون موزه توی اون ساعت بودیم و همه اتاق ها چراغ هاشون خاموش بود و وقتی وارد میشدی تازه روشن میشد! فکرشو کنید وارد اتاق میشید و چراغ روشن میشه و یه نوشته قشنگ پدیدار میشه "ان الله یغفر الذنوب جمیعا". یه لحظه حالم عوض شد.



اون طرف تر پارچه قدیمی کعبه رو گذاشته بودند.



بعد راهمون رو به سمت موزه های نقاشی و فرهنگ شناسی (ethnography) ادامه دادیم.



توی محوطه چند تا مجسمه بزرگ از شیر و اسب و آدم ها بودند که باهاشون کلی عکس گرفتیم و بعد رفتیم داخل موزه نقاشی (Resim Heykel Mozesi). یه موزه خیلی قشنگ و تمیز بود. من خیلی از نقاشی سر در نمیارم اما خواهرم خیلی دوست داره. اکثر نقاشی ها رو که نگاه میکردم هیچ حسی پیدا نمیکردم. این اواخر یه چند تا مجسمه و نقاشی بود که حس میکردم یه چیزایی دارم ازشون میفهمم. یادم به اون صحنه کارتون ratatouille افتاد که موش دومی که رتتول رو خورد یه ذره پشت سرش جرقه اینا روشن شد!





در کل اما موزه خیلی قشنگی بود.

بعد رفتیم موزه فرهنگ که دقیقا توی همون مجموعه بود. ورودیه موزه 5 لیر بود. این موزه خیلی کوچکتر از موزه نقاشی بود اما بازم خوب بود. 




از موزه که آمدیم بیرون دیگه شارژ دوربینم تمام شده بود. برای همین اول رفتیم هتل تا هم استراحت کنیم و هم اینکه دوربین شارژ بشه. توی راه هم یه مقداری میوه گرفتم تا بعد ناهار رو بریم برج Atakule بخوریم. توی مدتی که هتل بودیم, با خودم گفتم بزنم ببینم تیلور ویدئو جدید نداره. همینطوری که یوتیوب رو زدم دیدم وای چقدر فیلم و آهنگ از تیلور هست که من ندیدم. چند تا آهنگ قشنگ هم از قدیمی تیلور نگاه کردم و بعد راه افتادیم به سمت برج آتاکوله. با اتوبوس رفتیم و نفری 2 لیر بلیت اتوبوس بود.



جایی که برج واقع شده بود ظاهرا بالاشهر آنکارا هست. ماشین های بسیار مدل بالاتر اینجا توی خیابونها پیدا میشد. مغازه های غذا فروشی هم اکثرا رستورانی بودن و فقط یه ساندویچی دیدم که همبرگرش 12 لیر بود و کلا ترجیح دادم که اینجا چیزی نخورم! 



زیر برج یه جایی بود که ظاهرا قراره بعدا فروشگاه بشه. اینجاها هنوز درست ساخته نشده بود. مامور دم در هم بهم اجازه نداد از داخل اونجا عکس بگیرم. بعد رفتیم بالای برج. یه ناحیه تقریبا یک سومی از کل برج غیرقابل عکس برداری بود. اون قسمت دیدم که یه پادگان هست و سربازا داشتن تمرین رژه میکردن. ظاهرا یه قسمت دیگه هم یه پادگان دیگه بود و برای همین نمیذاشتن عکس بگیریم. من از بقیه جاها یه چند تایی عکس گرفتم. یه خانم خیلی خوشکل با ظاهر اروپایی هم آمده بود اونجا ولی زود با شوهرش رفتن. اون بالا 3 تا مامور بود و اصلا اجازه نمیدادن کسی از اون قسمت های شهر که مشخص کرده بودند عکس بگیرن. ورودیه برج نفری 10 لیر بود که به نظرم نمی ارزید. همه رستوران ها و کافه ها هم گفت که بسته اند. نمیدونم برای اون روز بسته بودند یا کلا بسته بودند. به هر حال اگرم قرار بود که فرداش باز باشه من حال نداشتم این همه راه رو دوباره بیام.




بعد از برج آمدیم پایین و اون پایین یه پارک گیاهشناسی بود. انواع و اقسام درخت های مختلف توی پارک یافت میشد. یه قسمت هایی از پارک هنوز ساخته نشده بود. نمیدونم چرا این قسمت ها هنوز کامل نشده اند. بر خلاف بقیه پارک هایی که رفته بودیم این پارک مثل پارک ساعی تهران توی گودی واقع شده بود و کلی باید میرفتی پایین و برگشتنی هم کلی باید میآمدی بالا. از توی این پارک هم چند تا عکس گرفتیم و راه افتادیم به سمت خیابان آتاتورک.




اولای خیابون آتاتورک که رسیدیم یا پارک خیلی بزرگ بود که اونم توی گودی واقع شده بود. آفتاب داشت کم کم غروب میکرد و منظره های خیلی قشنگی توی پارک ایجاد شده بود. یه عالمه هم عکس از توی این پارک گرفتیم و چون شیب پارک با شیب خیابون آتاتورک یکی بود, لازم نبود که مسیری رو که به سمت پایین رفتیم به سمت بالا برگردیم.





از پارک که خارج شدیم به سمت پارک بعدی که همون نزدیک ها بود به اسم پارک Kugulu رفتیم. دیگه شب شده بود. چند تا عکس دیگه هم اینجا گرفتیم و شارژ دوربینم هم باز تموم شد.



با اتوبوس به سمت هتل برگشتیم. توی راه برگشت تصمیم گرفتم که یه سری هم به پارکی بزرگی که لونا پارک هم داشت بزنیم. وارد پارک که شدیم, یه نمایش خیلی جالبی از رقص نورها روی فواره های وسط پارک بود که نگاه کردیم. خیلی نمایش قشنگی بود. دوربین آیپدم هم که فکر میکردم هیچوقت به هیچ دردی نخوره, اینجا به درد خورد و یه چند تا فیلم و عکس هم از اون مراسم گرفتیم. به نظرم یکی از بهترین کارها برای کسی که آنکارا میره همینه که این مراسم رو ببینه. شب ها بعد از تاریکی هوا میذارن.



یه قسمت مراسم یه آهنگ گذاشتن و که روی فواره وسط فیلم هایی از پرچم ترکیه و آتاتورک و رئیس جمهورهای قبلی ترکیه پخش میشد و جالب که وقتی عکس پرچم یا هر کدوم از این رئیس جمهور ها پخش میشد مردم دست میزدند و تشویق میکردند. با خودم فکر میکردم که اگر مشابه این توی تهران بود چی میشد؟ هر چی میشد اینطوری نمیشد!

مراسم که تموم شد, یه آقایی انگلیسی پرسید که این مراسم هر شب هست یا فقط امشب بود. منم بهش گفتم که نمیدونم! ما هم توریستیم! بعد حس کردم که انگلیسیش خیلی خوب بود و تصمیم گرفتم که سر صحبت رو باز کنم. ازش پرسیدم که از کجا آمدند و گفت از هلند آمدیم. دوربینشون خیلی قدیمی بود و من پیشنهاد دادم و ازشون چند تا عکس گرفتم. خیلی آدمای خوبی بودند. دخترشون رفته بود وین-اتریش برای خودش بگرده و قرار بود که فردا بهشون ملحق بشه. پسرشون هم خیلی شیطون بلا بود. خودشون هم خانواده خیلی خوبی بودن. پرسید برای چی آمدید اینجا و نظرت چیه و ترکیه بهتره یا ایران. منم بهش گفتم که برای ویزای امریکا آمده بودم و گرفتم و کلا ترکیه بهتر از ایران هست! اولش فکر کرده بود که خواهرم زن منه. بعد بهش گفتم که نیست و عذرخواهی کرد. بعد پرسید یعنی هیچ کسی رو نداری؟! گفتم چرا دوست دارید ببینیدش؟ خودشو خانمش گفتم بله بله حتما. منم آیپدمو در آوردم و یه آهنگ تیلور رو براش گذاشتم و گفتم That's her! خانمش خیلی با تعجب نگاه میکرد. گفتم She is good! خانمش هم گفت Yes! she is good, but not for you فکر کنم خانمش باورش شده بود اما هانس گفت پس میخوای بری امریکا که با این خانم ازدواج کنی؟! گفتم آره دیگه. گفت خب کارت دعوت عروسیتونو برامون بفرست. گفتم حتما. بعد چند تا عکس با هم گرفتیم و ازشون آدرس ایمیلشونو گرفتم که بهشون بدم. کلی خندیدیم و بهمون خوش گذشت.

توی راه برای شام میخواستم ماهی بگیرم اما دیدم تکراری میشه. یه جایی زده بود Kokorec از اون گرفتیم. یه ساندویچ خیلی خیلی کوچیک رو بهمون داد 4 لیره. مزه اش اما خوب بود. طرز خرد کردنش با کارد رو هم دوست داشتم.



آمدیم هتل خیلی خسته بودم و اصلا حال نداشتم که بخوام بنویسم برای همین تصمیم گرفتم که بقیه ویدئوهای تیلور خانم رو ببینم. پشت صحنه های mine و یه قسمت هایی از مصاحبه هاش با ellen و... رو نگاه میکردم. یه چند تا هم از آهنگ های قدیمی تر تیلور مثل Last Chirismas, Lucky You, By the way, Invisible, Your face و... که قبلا نشنیده بودم رو دیدم. اینقدر خوب بودن که تا ساعت 2 نیمه شب داشتم اینا رو نگاه میکردم. 



با خودم فکر کردم که خوبه یوتوب ایران بسته است وگرنه من از کار و زندگی میفتادم!


نظرات 1 + ارسال نظر
یگانه جمعه 23 تیر‌ماه سال 1391 ساعت 09:37 ق.ظ

خوب بود مرسی
چرا خواهرتونم مثل شما اپلای نمی کنه بره؟ نکنه چون دختره خانوادت اجاره نمی دن که تنها بره؟
من همیشه نگرانم روزی که می خوام برم خانوادم مخالفت کنن

سلام
به زبان خوندن علاقه ای نداره.
نگران نباشید, هر چی خدا بخواد. حداقل زبان خوندنش که ضرری نداره.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد