زیر آسمان خدا

این وبلاگ داستان یک پسر ایرانیه که تصمیم گرفت بره امریکا و برای این کار دو سال اپلای کرد تا بالاخره پذیرش گرفت و ...

زیر آسمان خدا

این وبلاگ داستان یک پسر ایرانیه که تصمیم گرفت بره امریکا و برای این کار دو سال اپلای کرد تا بالاخره پذیرش گرفت و ...

جلسه بی خدا ها

بعد از اونجا حامد گفت یه جلسه ای هست که من دوست دارم بریم مربوط به بیخداها و شکاک ها و ... هست. بیا با هم بریم. من اولش یه ذره بی میل بودم که بریم. گفتم توی این اوضاع افسردگی همینم کم مونده که برم با بیخدا هم سر یه جلسه بشینم. ولی بعدش دیدم بهتره تنها نباشم.


رفتیم سر جلسه و هنوز خیلی ها نیامده بودند. بعد کم کم آمدند و صندلی ها هم پر شد. مسئول جلسه یه دانشجوی کم سن تر از ما بود. شاید 24-25 ساله. بچه ها همه یکی یکی خودشونو معرفی کردند. همه هم البته همین سن ها بودند. کل صحبت های اون پسره فقط 10 دقیقه طول کشید و گفت که آره من میدونم که بیخداهایی بیشتری هستن توی دانشگاه ولی خب امروز نیامدند. بعد نکته ای که توی حرفاش برام خیلی خیلی جالب بود این بود که میگفت آره به ما میگن که شما اینجا امریکا چکار میکنید, اینجا همه مذهبی هستن و خدا پرست هستن. دوستای ما هم (اسم ایالتش رو نفهمیدم) هستن و اونا هم با همه مشکلات دارن میجنگن که همه رو آگاه کنن. همه باید بفهمن که این کشیش ها و ... ازشون سوء استفاده میکنن و یه عمره گولشون زدن. جالبیش اینجا بود که حتی اونم برای دعوت دیگران به عقیده خودش حرف حق میگفت. در واقع اونم داشت از مسیر دعوت به حق مردم رو به عقیده خودش فرا میخوند. یعنی این یه حرف حقه که مردم باید از زیر یوق کشیش ها و کسانی که از دین خدا سو استفاده میکنن در میان (هرچند که نتیجه اینکه مردم باید بیخدا بشن حرف حقی نیست!)


بعد که حرفاش تموم شد گفت خب کسی حرفی نظری چیزی نداره. یکی دو نفر یه چیزایی در مورد برنامه ها و .... پرسیدند. بعد حامد گفت من پیشنهاد میکنم که هر دفعه یه قسمت هایی رو از یه کتاب رو بخونیم و بیاییم بحث کنیم. حتی حامد کتاب هم پیشنهاد داد. اونم خیلی استقبال کرد و گفت آره مذهبی ها هم کتاب زیاد میخونن ما باید بتونیم باهاشون بحث کنیم. من خیلی متعجب شدم چون اگر من بودم هزار سال هم حرف نمیزدم اما حامد خیلی راحت بلند شد و با اینا ارتباط برقرار کرد و نظرشو گفت و ....



بعد همه بچه ها چند تا تیم شدند یه سری از این بازی های رو میزی آوردند که بازی کنیم. ما یه گروه 7 نفره بودیم. یه بازی بود که تا حالا ندیده بودیم هیچ کسی هم بلد نبود و گفتن طول میکشه یاد بگیریم و گذاشتن کنار. بعد بازی Monopoly رو گذاشتن. اولین چیزی که جالب بود این بود که همه چیش شرکت های امریکایی بودند. یکیش یاهو یکیش AT&T و... من قبلا یه بار با پسرخاله ام بازی کرده بودم و بلد بودم. یه کم بازی کردیم همه حوصله اشون سر رفت و رفتن یه بازی دیگه. این یکی بازی هم هیچ کسی بلد نبود ولی کلی کارت داشت که روش سئوال بود و باید میپرسیدند و جواب میدادند. بعد که از جلسه آمدیم بیرون حامد گفت قبلا با چند تا امریکایی همچین بازی ای کرده بوده و برای زبان خیلی بازی خوبی بوده.



ویرایش: عکس ها اضافه شدند.

نظرات 1 + ارسال نظر
یاس چهارشنبه 4 بهمن‌ماه سال 1391 ساعت 10:46 ق.ظ

تو عقاید اینها رو قبول داری؟
اگه نه چرا توی جلساتشون شرکت میکنی؟
اینجوری حضورت یه تاییدی برای کارهاشونه

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد