زیر آسمان خدا

این وبلاگ داستان یک پسر ایرانیه که تصمیم گرفت بره امریکا و برای این کار دو سال اپلای کرد تا بالاخره پذیرش گرفت و ...

زیر آسمان خدا

این وبلاگ داستان یک پسر ایرانیه که تصمیم گرفت بره امریکا و برای این کار دو سال اپلای کرد تا بالاخره پذیرش گرفت و ...

روز سوم - گشتی در دانشگاه و اطراف آن

بعد از اینکه کارت دانشجویی رو گرفتم باز یه گشتی توی دانشگاه زدم. این روزا مشکل اصلی نماز خوندن بود. برای یافتن یه جای خلوت که آدم بتونه نمازش رو با خیال راحت بخونه واقعا دردسر بود. همینطوری که داشتم میگشتم رسیدم به یه جایی که به نظر چیزایی که خراب شده بودن رو گذاشته بودن. نمیدونم این چیزا به نظر من هنوز خیلی سالم بودن چطوری دلشون آمده بذارنشون کنار. 

 

 

  

 

بعد همینطوری که داشتم اکتشافات میکردم رسیدم به یه فروشگاهی پر از لوازم با آرم دانشگاه. اینجا خیلی خیلی جالب بود که همه چیز رو به اسم دانشگاه میشد پیدا کرد. از قمقمه آب و خودکار و دفتر گرفته تا لباس و ژاکت و کاپشن و ... خیلی دلم میخواست که یکی دو تا چیزشو بخرم اما به نظرم گرون بودند. گفتم بعد از اینکه حقوق گرفتم میام میخرم.

  

  

 

خیلی جالبه که بچه های اینجا به اینکه دانشجوی این دانشگاه هستن افتخار میکنن. اصلا اینطوری نیست که حالا مثلا بگن ما میتونستم UCLA باشیم و اینجا بدتر از اونجاست و زودتر تموم بشه از شرش راحت بشیم! تقریبا چیزی که من حس میکنم اینه که هر کسی میدونه اینجا بهترین جایی بوده که میتونسته بیاد. جالب بود که توی جلسه به ما گفتن که 40 درصد بچه هایی که میان اینجا transfer هستند. یعنی از دانشگاه های دیگه انتقالی میگیرن به اینجا. توی محیط دانشگاه هم زیاد میبینم که بچه ها لباس های با آرم دانشگاه پوشیدن (البته یه تعداد زیادی به رایگان هم توی این هفته توزیع کردن که بعدا منم 2 تا گرفتم)

 

بعضی ساختمان های دانشگاه هم به نظر خیلی قشنگ میرسن. 

 

 

 

بعد سوار اتوبوس شدم و از مسیری برخلاف مسیر خونه ام حرکت کردم تا اون طرف های شهر رو هم ببینم. اتوبوس یه مسیر کوچکی رو باز از دانشگاه دور شد و دوباره به دانشگاه برگشت. وسط این مسیر هم یه جایی بود که قطار شهری رد میشد. همینطوری که اتوبوس می رفت و خیابون ها رو میدیدم میگفتم وای خدایا شکرت که نیافتادیم توی یه شهر کوچیک. اینجا واقعا برزگ و خوبه.

  

  

 

اتوبوس های اینجا یه اخلاق بدی دارن که وسط ایستگاه می ایستن و یه دفعه میبینی ده دقیقه راه نمیفتن. نمیدونم چرا همچین وضعیتی اینجا حکمفرماست. توی ایران اتوبوس ها فقط توی اول پایانه می ایستن و بقیه مسیر توی ایستگاه توقف های زیر یک دقیقه دارن. اینجا یه دفعه میبینی راننده اتوبوس وسط یه ایستگاهی پیاده میشه و ده دقیقه بعد برمیگرده! نمیدونم که این مسیر دانشگاه اینطوریه و یا کلا سیستم اینه. هر چی هست که خیلی بی معنیه.

روز سوم - گرفتن کارت دانشجویی

بعدا یادم باشه در مورد مطالب این جلسه صحبت کنم. فعلا اگر بخوام بنویسم داستان جلو نمیره. 

 

از جلسه که آمدم بیرون با خودم گفتم که خدا بگم چی بشید گشنه و تشنه ما رو ول کردید رفت. دیروز که هیچی ندادید بخوریم. امروز هم همینطور. آخه بابا ما تازه آمدیم چه میدونیم هنوز چکار کنیم. خلاصه کوفت هم بعد از جلسه بهمون ندادن بخوریم. (عکس مربوط به من نیست!)

 

بعد رفتم که کارت دانشجویی بگیرم. کارت دانشجویی رو با پاسپورت و گواهی ثبت نام واحدها میدادن. صبح هم شیک و تمیز کرده بودم که عکس کارتم خوب بیفته آخه عکس رو خودشون میگیرن و نمیشه که عکس خودت ببری.  

 

کارت دانشجویی اینجا خیلی جالبه. میشه توش دلار شارژ کرد و برای خرج های داخل دانشگاه استفاده کرد. مثلا غذا که میخوای بخری میتونی از دلارهای توی کارتت بخری و یا برای کپی و پرینت از همین کارت استفاده کنی. با حسابت بانک Wells Fargo هم متصل میشه و میشه جای دبیت کارت ازش استفاده کرد. مثلا توی خرید از فروشگاه ها و یا از دستگاه های ATM.

 توی دانشگاه ایرانمون برای هر چیزی یه کارتی داشتیم. یه کارت دانشجویی بود, یه کارت کتابخونه بود, یه کارت سالن غذاخوری بود. خنده دار اینکه بعضی دانشگاه ها مثلا اگر 2 تا کتابخونه داشتن باید 2 تا کارت کتابخونه میگرفتی!  

  

یه دختر بوری هم توی عکس پایین هست که در کل این مدتی که اینجا بودم (14 روز) تنها دختر خوشکلی بوده که توی دانشگاه دیدم. یه کم از دور نگاهش کردم که خدا منو ببخشه. اگر فکر کردید میایید اینجا و خبریه بهتون بگم که نیست! 

 

بالاخره از مرز 100 هزار بازدید گذشتیم!

امروز دیدم که بازدیدهای این وبلاگ از مرز 100 هزار بازدید گذشته. فقط خواستم از همه کسانی که این مدت وقت گذاشتن و به وبلاگ من سر زدن مخصوصا اونایی که همیشه برام نظر میذارن تشکر کنم. اگرچه وقتیکه این وبلاگ رو شروع کردم میخواستم برای دل خودم بنویسم اما ابراز لطف دوستان باعث شد که مطالب بیشتری رو بنویسم.

روز سوم - جلسه فاند دار ها!

با اتوبوس خودمو رسوندم دانشگاه. من که رسیدم هنوز جلسه شروع نشده بود. اما بعدش که شروع شد سالن کیپ تا کیپ پر شد. وقتی تعداد رو دیدم گفتم خدایی نامردی بود بین اینا من فاند نگیرم. همه جوره آدمی اینجا پیدا میشد. توشون من 5-6 تا ایرانی رو هم دیدم.  

 

 

من اون صندلی های اول نشستم که بلای دیروزی سرم نیاد که چون دور نشستم نتونم درست متوجه بشم که گوینده اش چی میگه. توی جلسه یه دختره اون طرف سالن نشسته بود که همش منو نگاه میکرد. توی عکس اونیه که در آخرین نقطه نشسته و شما احتمالا به زور فقط دستش رو میبینید که جلوی صورتشه. من واقعا نمیدونستم چکار باید کنم. اول اینکه کلی خجالت میکشیدم که چرا این داره منو نگاه میکنه. بعدشم اینکه معذب بودم. اولش فکر کردم که من اشتباه میکنم اما بعدا دیدم هر بار سرم رو بلند میکنم داره منو نگاه میکنه (شایدم یه چیزی پشت سر من بوده!) ولی بعد از اینکه نگاهش میکردم مسیر نگاهشو عوض میکرد. برای اولین بار احساس کردم چقدر عجیبه اینکه یه نفر اون یکی رو نگاه کنه اونم اینطوری! بعد یادم افتاد به قبلا که خودم قبلا این کار رو کرده بودم و فکر نمیکردم اینقدر معذب کننده باشه. بگذریم.

امروز راجع به خیلی از مسائل صحبت کردند. بعضی چیزاشو هم من واقعا نمیدونستم. اینکه شما در حال حاضر است استخدام ایالت تگزاس هستید و دارید درست مثل یک کارمند رسمی دانشگاه هستید. در مورد طرز پوشش و عملکرد و هر چیزی باید بدونید که نماینده های دانشگاه هستید و باید به بهترین وجه بتونید خودتون رو نشون بدید چون برای بچه های دیگه مدل هستید. 

 

بعد در مورد مالیات و Social Security Number یه توضیحاتی بهمون. یه جلسه هم به طور مفصل در مورد امنیت توی دانشگاه بود. اینکه باید حتما آنتی ویروس نصب کنید و همه چیز آپدیت باشه. 

روز سوم - اطراف خونه

صبح که بلند شدم دیدم دیشب که من خوابیدم نیما رفته یه کم برای خونه خرید کرده. یه پرده حمام و چند تا بالش و مایع ظرف شویی و... خرید کرده بود. 

 

صبح گفتم یه کم توی محوطه خونه دور بزنم ببینم چه خبره. صندوق پستی رو پیدا کردم و جای لباس شویی رو. اینجا ماشین لباس شویی جزو خونه ها نیست. شاید چون هر کسی یک بار توی هفته بیشتر لازم نمیشه که لباس هاشو بشوره و برای همین لازم نیست که این همه فضای خونه اشغال بشه برای شستن لباس. در هر صورت لباس شویی و خشک کن پولی هستن. روی لباس شویی نزده بود چقدر (فکر کنم 2 دلار باشه) ولی روی خشک کن زده بود 1.5 دلار و البته باید پودر لباس رو جداگانه خرید که ما یه پودر خریدیم 10 دلار. 

  

 

 

 

استخر وسط مجتمع هم خیلی خوشکل به نظر میرسه.