زیر آسمان خدا

این وبلاگ داستان یک پسر ایرانیه که تصمیم گرفت بره امریکا و برای این کار دو سال اپلای کرد تا بالاخره پذیرش گرفت و ...

زیر آسمان خدا

این وبلاگ داستان یک پسر ایرانیه که تصمیم گرفت بره امریکا و برای این کار دو سال اپلای کرد تا بالاخره پذیرش گرفت و ...

18 فوریه - باز سر کلاس درس دادم

این هفته برای دومین بار که اینجا هستم و رفتم سر کلاس درس دادم. کلاس این دفعه یه کلاس خاص بود که فقط برای زرنگ ترین بچه های رشته تشکیل شده. اونایی که نسبت به بقیه بهتر هستن رو توی یه کلاس خاص گذاشتن و بهشون مطالب بیشتر و پیشرفته تری درس میدن. البته همشون بچه های لیسانس بودند و از سئوالایی که پرسیدند متوجه شدم که سطحشون خیلی خیلی پایین هست. همشون هم امریکایی بودند. یکیشون دختر بود که قیافه اش بد نبود (20) اما هفت هشت نفر دیگه پسر بودند. یکیشون که از اول تا آخر داشت خمیازه میکشید و شدیدا حرفای من براش خسته کننده بود. دختره هم که کلا بی تجربه بود و مطالب من براش خیلی جالب بود. آخر جلسه هم چهار پنج تا سئوال پشت سر هم از من پرسید. آخر پرسید این کاری که توضیح دادی چقدر طول کشیده که انجام بدید؟ منم گفتم راستش این اولین بار بود که من این کار رو کردم و بیشتر از چیزی که انتظار داشتم طول کشید. که دیگه وقت جلسه تموم شد. اون پسره که داشت خمیازه میکشید هم آخرش یه متلک بار ما کرد که من دقیقا نفهمیدم چی گفت. یه چیزی در مورد صداقت و اول جلسه گفت. به نظرم آمد منظورش اینه که کاشکی از اول جلسه میگفتی که این بار اولت بوده. بعد یه دفعه دیدم همه دارن نگاه میکنن که من چی میگم و منم گفت Oh I am sorry و همه زدند زیر خنده. بعد هم دختر امریکاییه یه ذره موند و نفر آخر رفت و برگشت و باز از من تشکر کرد که جواب سئوالاشو دادم. حیف که احتمالا دیگه نمیبینمش. اینم دختر خیلی خیلی خوبی بود. 

اون پسره چند ماه و یا چند سال دیگه میفهمه که کاری که من براش توضیح دادم حاصل چندین سال سابقه کار حرفه ایه و برای همین با چیزایی که اینجا یاد میگیره فرق میکنه. شاید پشیمون بشه که چرا خوب گوش نداده. استادم اما راضی بود و گفت خیلی خوب بود. با این استاده هم که در مورد اون ریسرچ حرف زدم گفت ببین تو کاری که میکنی با ما فرق میکنه چون رفتی توی صنعت یاد گرفتی. منم که میخوام یه کار جدیدی کنم همینطوری غیر اصولی درست میکنم بره. خوبه این استاده حداقل یه کم به من امید میده.

حامد و جلسه بی خدا ها و داروین و نظریه تکامل

امروز حامد تعریف میکرد که هفته پیش که رفته بود جلسه بی خدا ها تولد داروین بوده و کیکی آورده بودند و جشنی گرفته بودند. بعد هر کسی خاطره وقتی که برای اولین بار در مورد نظریه تکامل شنیده بود رو تعریف میکرده. نوبت حامد که میشه حامد هم میگه من از یه کشوری میام که میدونید اکثرا مسلمون هستن و وقتی اولین بار به ما اینو گفتن من رفتم از یه روحانی پرسیدم که از نظر اسلام چطوریه. اونم گفت که اسلام اصلا مشکلی با این موضوع نداره. کلا اسلام هر چیزی که منطقی و عقلانی باشه رو قبول میکنه. بعد حامد میگفت دهن همشون باز مونده بود و داشتن از تعجب شاخ در میاوردن. پرسیدن: یعنی اسلام هیچ کاری نداره؟ ما اینجا به مسیحی ها میگیم میخوان کله امونو بکنن, چطوری اسلام کاری نداره! 

حامد میگفت بعد از جلسه هم بچه ها آمدند و منو دوره کردند که در مورد اسلام بهمون بگو که چطوریه و اعتقاداتش چیه و خلاصه کلی تبلیغ اسلام کردم براشون! گفتم اااااا خیلی حیف شد من نیومدم. اصل جلسه رو از دست دادم. ولی خب با حامد یه یک ربعی سر این موضوع خندیدیم.

Gallup ریجکت شدم.

ای بابا از این همه شرکت یه مصاحبه گرفتیم اینم نذاشت دو روز بشه ریجکتمون کرد. فکر کنم باید یه برنامه ریزی منسجم برای گرفتن کار توی تابستون داشته باشم.

صحبت با رضا در مورد ازدواج

این یکی دو روز تعطیلی کلی با رضا در مورد ازدواج صحبت کردم. اونم یه جورایی هم تیپ های من بوده که دوست دختر نداشته ولی میگفت که سعی کرده کم کم یاد بگیره و پیدا کنه. الانم یک سال و نیمی میشه که امریکا آمده و بیشتر از من به اینجا آشنا هست. به من گفت که خیلی عقب هستم و خیلی چیزا رو نمیدونم. مثلا بهم گفت که با هر دختری که میتونی برو کافی شاپ دانشگاه یه چیزی سفارش بده و فقط باهاش حرف بزن. من بهش گفتم آخه برای چی؟ وقتی من نمیخوام باهاش ازدواج کنم برم چی بهش بگم. رضا گفت من آنکس که ندانم و بدانم که ندانم هستی ولی تو ندانی و ندانی که ندانی هستی. و کلی توضیح داد که بالاخره دخترا مثل هم هستن و باید یاد بگیری که چطوری فکر میکنن و برخورد میکنن. منم حس کردم یه چیزایی رو درست میگه. 

شب ولنتاین در دانشگاه

امشب قرار بود دانشگاه برنامه باشه. حامد طبق معمول رفته بود برای تانگو و منم منتظر شدم که برگرده. دیدم یه پسر ایرانی دیگه هم باهاش همراه شده. کلا کلاس عوض شده بود انگاری. شب رفتیم برای برنامه دانشگاه. یه مسابقه بود که سئوال میپرسیدن و یه دستگاه هم به همه داده بودند که جوابای 1-5 رو انتخاب کنن و اگر درست انتخاب میکردی امتیاز میگرفتی. سئوالا خیلی ناآشنا بودند و من هیچ کدوم رو نمیدونستم و شانسی میزدم. ما خیلی دیر رسیدیم و با وجود اینکه من 1645 تا امتیاز گرفتم نفرات اول تا دهم که اسمشون روی لیست بود 40000 تا به بالا بودند. 



بعد وسطش تفریح هم داشتن. مثلا سه نفری که توی لیست بالا بودند رو گفتم با پارتنرشون روی صحنه و برای پارتنرشون یه شعر بخونن که امتیاز بگیرن! امریکایی ها کلی امشب شادی داشتن. منم داشتم فکر میکردم من و تیلور خانم باز تنها هستیم!