زیر آسمان خدا

این وبلاگ داستان یک پسر ایرانیه که تصمیم گرفت بره امریکا و برای این کار دو سال اپلای کرد تا بالاخره پذیرش گرفت و ...

زیر آسمان خدا

این وبلاگ داستان یک پسر ایرانیه که تصمیم گرفت بره امریکا و برای این کار دو سال اپلای کرد تا بالاخره پذیرش گرفت و ...

اندر آداب صحبت کردن در امریکا

صبح که بلند شدیم منصور یه دو سه ساعتی رفت روی منبر که اینجا اینطوریه و چقدر خوبه و شرایط ایران اینطوری بود و منم بعضی وقتا تایید میکردم. من اصلا به اینطور صحبت کردن عادت ندارم. یه دفعه منصور نیم ساعت پشت سر هم صحبت میکنه و من اصلا هیچی نمیتونم وسطش بگم. راجع به امریکا که قبلا خونده بودم یه مقداری امریکایی ها هم مثل من هستن. یعنی هر چند دقیقه ای که صحبت میکنن بعد طرف مقابلشون چند دقیقه صحبت میکنه و باز چند دقیقه خودشون صحبت میکنن و ... در واقع صحبت ها تعاملی هستن. توی ایران چون عادت به منبر رفتن و منبر نشینی هست اینه که یه نفر یک ساعت و نیم یک کله صحبت میکنه و همه گوش میدن! اینطوری من یه کم معذب میشم و بعضی وقتا خوابم میگیره اما با خودم میگم فعلا بد نیست آدم کمتر احساس غربت میکنه.  

 

کلا این روزایی که خونه هستم همینطوری هست و منصور از هر فرصتی استفاده میکنه تا یکساعتی در مورد اینجا صحبت کنه. بعضی وقتا هم تجربیاتشو از اینجا میگه که از زاویه دید خودش هست. چون من زاویه دیدش رو خیلی دوست ندارم بعضی وقتا باهاش مخالفت میکنم. مثلا میگفت که کلا سیاهپوست ها همه اینجا بدبخت بیچاره هستند. این خانم سیاهپوسته هم که اینجا به ما خونه اجاره داد اینم بدبخت بیچاره بود! من بهش گفتم که به نظر من اینطوری هم نیست. اون خانمه هم خب اینجا بزنیس اجاره دادن آپارتمان داره. حالا اگر اونقدری که تو فکر میکنی پولدار نیست چرا فکر میکنی بدبخت بیچاره باشه؟ آخه آدم چطوری میتونه در مورد کسی که فقط یک یا دوبار دیده اینطوری قضاوت کنه.

روز پنجم - خرید از RadioShack و بازگشت به خونه

بعد از دانشگاه با دوچرخه رفتم تا یه مغازه کوچکی به اسم RadioShack. اونجا تبدیل پریزهای ایران به پریزهای اینجا رو میخواستم که نرسیده بودم تهران تهیه کنم. البته بازم یه کم دالاس گردی کردم و چند تا از کوچه هاشونم رفتم. خونه های ویلایی اینور خیلی از آپارتمان های ما قشنگتر هستن. اینجاها که میایی انگاری آمدی شمال ویلا. 

  

 

فروشندهه گفت 20 دلار میشه. یه تبدیل کوچیک که میخورد روی پریز. یه نگاهی کردم دیدم خیلی گرونه. اما در هر صورت هم تبدیل نداشتم. گفتم با tax چقدر میشه. به نظرم فهمید که خیلی جا خوردم از قیمتی که داده گفت 15.47 میشه! بعد برام آورد و دیدم روش قیمت نیست. معمولا چیزی که روش قیمت نباشه رو نمیخرم. این نهایت توی ایران باید 3000 تومن باشه. تازه دارم گرون میگم. اما دیگه حوصله نداشتم که بگردم و نه آیپدم و نه دوربینم و نه موبایلم شارژ دیگه نداشتن. دیگه به همون قیمت خریدم و برگشتم. میخواستم تهران بخرما بعد گفتم حالا اونجا نهایت 4-5 دلار باشه حیف وقته که بخوام بذارم برای یه تبدیل 1000 تومنی!

 

توی راه دیدم یه عالمه کلاغ روی سیمهای روی خیابون ها نشستن. شنیده بودم که غروبا کلاغا از مدرسه برمیگردن اما ندیده بودم! شایدم پشت چراغ قرمز ایستاده بودند. اینجا اینقدر قوانین رانندگی رو رعایت میکنن که آدم فکر میکنه کلاغ ها هم ایستادن پشت چراغ! 

 

 

روز پنجم - فروشگاه Sprouts

از بایک مارت که آمدم بیرون دیدم همون نزدیکی یه فروشگاه به اسم Sprouts هم هست که مواد غذایی داره. گفتم من که تا اینجا آمدم یه سری بزنم ببینم قیمت های اینجا در چه حدیه. این فروشگاه هم به نسبت بزرگ بود و بیشترش مواد غذایی بود. قیمت هاش بعضی چیزاش از تارگت ارزونتر بود و بیشتر چیزاش هم قیمت بودند. 

  

 

به طور کلی اما میوه ها به نظرم ارزونتر بودند. یه قسمت هم بود که همه چیزای ارگانیک بود که به نسبت 40-50 درصد گرونتر از غیرارگانیک ها بودند. نمیدونم این چیزای غیر ارگانیکی که ما میخوریم اینجا سالم هستن یا نه اما مزه اشون که هیچ فرقی نمیکنه. یکی از دوستام که ایران کشاورزی خونده بود میگفت که توی ایران اصلا چیزی به اسم ارگانیک به اون مفهومی که توی امریکا هست وجود نداره. وقتی امریکا میگه ارگانیک یعنی از کودشیمیایی هم برای پرورشش استفاده نکرده. اما توی ایران امکان نداره که کود شیمیایی استفاده نکنن. 

 

روز پنجم - دوچرخه سواری و فروشگاه یابی

گفتم امروز رو با دوچرخه برم دانشگاه. با دوچرخه راه افتادم و رفتم دانشگاه. مسیرها با دوچرخه خیلی قشنگ تر شده بودند. آخه اینجا همه جا فواصل زیاده و وقتی آدم راه میره کلی طول میکشه از یه جایی به یه جای دیگه برسه. با دوچرخه خیلی جالب تره. بعضی جاها هم از توی کوچه ها رد میشدم تا خونه ها رو ببینم. خونه های خیلی خیلی بزرگ با درهای قشنگ و جلوی همه چمن کاری و درخت کاری.  

 

 

توی راه رسیدم به یه فروشگاهی به اسم Bike Mart. گفتم بد نیست برای دوچرخه ام یه قفلی هم بخرم که دانشگاه رسیدم بتونم یه جایی قفلش کنم. همچنین رکابش خیلی خیلی کند میرفت جلو و یه کم روغن هم لازم داشتم. وارد فروشگاه که شدم گفتم وایییییییی چقدر دوچرخه. کاشکی از والمارت نخریده بودم. با دوچرخه ام یه چرخی توی فروشگاه زدم. یه قفل خیلی ارزون برداشتم چون که گفتم دوچرخه ام همش 120 دلاره چرا یه قفل 40 دلاری براش بخرم؟ اما قفلی که خریدم هم خیلی به درد نخور بود. یه روغن هم خریدم که سفید بود. اونجا مسئولش میگفت که چون این روغن ها سیاه هستن و کثیف میکنن من این روغن سفیدها رو بهت توصیه میکنم. روغن سیاه ها حدود 5 دلار بود و این سفیدها نزدیک 8 دلار ولی منم از همون سفیدها خریدم. 

  

 

 

بعد نگاه کردم دیدم که عجب دوچرخه هایی اینجا هست. واقعا تنوعش فوق العاده بود. بعد که قیمت ها رو نگاه کردم دیدم 300 دلار و 400 دلار و حتی 1500 دلار هم بود! گفتم پس خوب شد از والمارت خریدم. البته دوچرخه خودم یه مشکل بزرگی داره که صندلیش راحت نیست و پام هم راحت به زمین نمیرسه. از این بابت اصلا ازش راضی نیستم. اما بقیه چیزاش خوبه. روغن کاریش هم که کردم سرعتشم خوب شد.

روز پنجم - در خانه

صبح که بیدار شدم یه کم با منصور صحبت کردم. گفت من دو تا معذرت خواهی بدهکارم بهت. یکی دیروز ظهر بعد از بانک گفتم با ماشین میام دنبالت دیگه یادم رفت. یکی دیگه هم دیشب که خوابم برده بود. گفتم مشکلی نیست. بعد گفت ما دیروز با نیما رفتیم Garage Sale و یه مقداری وسایل خریده بود. یه میز گرفته بود و صندلی و ...  

 

توی امریکا خیلی مرسوم هست که هر کسی که وسایل زیادی داره هر چند وقتی یکبار میاد یه Garage Sale یا Yard Sale میزنه و چیزایی که اضافه داره رو میذاره برای فروش با قیمت خیلی کمتر. اینجاها میشه چونه هم زد. چیزایی که منصور خریده بود تقریبا نصف قیمت نو اشون بودن. اما میگفت که ارزش نداره آدم این همه بره تا این Yard Sale ها چونکه ما چند جا رفتیم خیلی چیز به درد بخوری یافت نمیشد. گفتم دیگه همینه.   

 

 

 

یه نگاهی به خونه انداختم دیدم تمیز شده. گفت دیروز آمدند و بالاخره تمیز کردن. اما وقتی داشت آشپزخونه رو تمیز میکرد من رفته بودم دوش بگیرم دیگه برگشتم دیدم دختره پیچونده و رفته. فهمیدم که یه دسته گل دیگه هم دیروز آب داده و صبر نکرده این نظافت چی بیاد و همه جا رو تمیز کنه. خب منم بودم ول میکردم میرفتم. وقتی هزارتا کار دارم, چه میدونم که آقا کی میخواد از حمام بیاد بیرون که بیام تمیز کنم؟ در هر صورت منصور خودش دستشویی و حمام رو تمیز کرده بود.