زیر آسمان خدا

این وبلاگ داستان یک پسر ایرانیه که تصمیم گرفت بره امریکا و برای این کار دو سال اپلای کرد تا بالاخره پذیرش گرفت و ...

زیر آسمان خدا

این وبلاگ داستان یک پسر ایرانیه که تصمیم گرفت بره امریکا و برای این کار دو سال اپلای کرد تا بالاخره پذیرش گرفت و ...

روز هشتم - کشف نمازخونه دانشگاه

امروز بعد از اینکه فکس رو انجام دادم از همون مسئولی که توی اون ساختمان Student Union بود پرسیدم که اینجا نمازخونه هم داره؟ گفت: یه اتاقی هست به اسم Reflection room که بچه ها به جای نمازخونه ازش استفاده میکنن.  

 

  

 

رفتم و نمازخونه رو کشف کردم و کلی خدا رو شکر کردم که از جا پیدا کردن روی چمن ها راحت شدم. واقعا دیگه آدم از خدا چی میخواد؟ هم سجاده بود و هم چادر نماز. فقط مهر پیدا نمیشد که من همیشه توی جیبم دارم. بعدا باید اهدایی به اینجا چند تا مهر بدم. ببینم اگر کسی از ایران میاد برام بیاره. این روزا که دانشگاه خیلی شلوغ شده پیدا کردن یه جای خلوت خیلی سخت شده بود!  

 

امشب نماز رو برای اولین بار توی امریکا به جماعت خوندم! اینجا همه سنی هستند و دست بسته می ایستن نماز میخونن و مهر هم استفاده نمیکنن. اگر اول وقت برسی به نمازخونه میشه باهاشون نماز رو جماعت خوند.  

 

روز هشتم - کشف Activity Center دانشگاه

بعد از اینکه نمازخونه رو کشف کردم کلاس داشتم و کلاسم رو رفتم و بعد شروع کردم توی دانشگاه به کشفیات بیشتر! که سالن ورزش دانشگاه رو کشف کردم. یه سری ورزش ها رو میشد اینجا توی سالن انجام داد مثل بدنسازی, اسکواش, بسکتبال و والیبال و شنا.  آدم تعجب میکنه از این همه دختر و پسر که دارن اینجا ورزش میکنن. فکر نمیکنم یه دقیقه این دستگاه ها خالی باشن! امریکایی ها کلا به ورزش خیلی اهمیت میدن.

 

 

 

 

 البته اینجا برای این ورزش ها مثل بیرون باید مشترک شد. مثلا برای ما که TA داریم ماهی 17  

دلاره. برای بقیه اش هم نپرسیدم. بعد کلاس های آموزشی هم دارن که آخرش مدرک هم میدن. مثلا آموزش شنا و ... اما هزینه اش زیاد نیست و نصف بیرون هست و بنابراین بچه ها هم شرکت میکنن.

روز هشتم - فکس اطلاعات برای کمپانی برق

امروز صبح که رفتم دانشگاه رفتیم که کپی پاسپورت رو برای اون شرکت برق فکس کنم. دانشگاه توی Student Union یک دستگاه فکس رایگان داره. اما فکس نشد. بعد رفتم یکی دو ساعتی برای منصور وایبر و وایرلس لپ تاپ شو درست کردم. بعد برگشتم و دوباره فکس کردم و اینبار شد. اما همچنان باید زنگ میزدم که پول وصل شدنش رو هم بدم. اما همچنان 70 دلار مونده بود که باید میدادم. میخواستم توی سایتشون اکانت درست کنم اما بازم نشد چون یه چیزی میخواست به اسم Electricity Meter Number که نداشتم. زنگ زدم بهشون گفتن باید از مجتمعی که هستید بگیرید. اینه که افتاد برای فردا.

کلا مراحلش این بود: 

 

1- تماس با شرکت برق برای باز کردن اکانت. اطلاعات تماس از تلفن و آدرس و ... همه لازم بود. 

2- فکس اطلاعات به شماره ای که میدن 

3- دادن 70 دلار پول به عنوان ودیعه که باید توی یکی از مغازه هایی که توی سایتشون آدرسش بود و یا از طریق تلفن یا آنلاین داده بشه. 

4- تماس باهاشون که مشکل دیگه ای نداشته باشه.

یه کم در مورد اوضاع احوال این روزا

یه کم در مورد اوضاع احوال این روزات بگم تا بالاخره داستان برسه سر امروز. این روزا ویزای ایتالیای داداش دومم هم آمده و سربازیش هم این هفته تموم میشه و کم کم داره جمع میکنه که بره. الان نگرانی ای اصلی ای که داریم اینه که سر  رسیدن کارت پایان خدمت به مشکل بخوره و نذارن که بره. 

تعطیلات تابستونی اون یکی داداشم هم داره تموم میشه و این مدت خیلی توی ایران دپرس شده و میگه با این سرعت اینترنت چطوری داشتید اینجا زندگی میکردید من نمیدونم! خلاصه روزشماری میکنه که برگرده ایتالیا سر درس و مشقش. 

مامانم خیلی دلتنگی میکنه و هر چند وقت یکبار برام پیام میذاره که دلم تنگ شده و برامون دعا کن. و من مدام مجبورم زنگ بزنم خونه تا از نگرانی در بیاد. 

من خودم اینجا خیلی خیلی راضی هستم. خیلی بهتر از چیزی بود که فکر میکردم. هم دانشگاه رو خیلی دوست دارم و هم شهری رو که آمدم. در کل فکر میکنم که تصمیم درستی گرفتم. درسهامون یه کم زیاده و من وقت کم میارم که بخونم. هر چند این دو سه روز گذشته رو نسبتا استراحت کردم. لپ تاپ جدیدم خیلی خوب و فوق العاده است. هنوز میز ندارم و کار کردن باهاش یه کم برام سخته. تازه دارم اینجا جا میفتم و هنوز زندگیم روی روال نیفتاده. امروز برام با ایمیل اسم اساتید و درسها رو مشخص کردند. امیدوارم کار زیادی ازم نخوان اما خوشحالم که درس هایی رو مشخص کردن که تا حد زیادی بلدم.  از وضع وبلاگم خیلی راضی نیستم. یکی اینکه نتونستم آپدیت نگهش دارم و دیگه اینکه نمیدونم اصلا باید اینطوری باشه یا نه.  

این روزا نگرانی اصلیم قیمت دلار و وضعیت برادرام توی ایتالیا هست. امیدوارم که اوضاع از اینی که هست بدتر نشه. دیشب از سر اینکه دیدم دلار اینطوری بهم ریخته بود اصلا نتونستم درست بخوابم. به قول یکی ما اینجا مشکلی نداریم همه نگرانیمون خانواده امون توی ایران هست.

روز هفتم عصرانه و Salsa Night

بعد از کلاس تماس گرفتم با این شرکت برق که برامون برق رو وصل کنه. آخه 5 روز بود که آمده بودیم توی این خونه و هنوز قرارداد شرکت برق رو نبسته بودیم. امریکا اینطوریه که برق رو هر کسی جداگانه باید بخره. یعنی برق روی خونه نیست. البته فعلا برق داشتیم اما در کل برای صورت حساب و ... برق رو باید از شرکتش خرید. چون سوشیال سکیوریتی نداشتم تماس گرفتم با شرکتش. دقیقا یکساعت داشتم باهاشون حرف میزدم. نمیدونم چرا اینجا بزینسها اینقدر به تلفن وابسته هستند. من بدبخت هم هنوز انگلیسی ام خوب نشده نصف چیزایی رو هم که میگفتن نمیفهمیدم. خلاصه اطلاعات رو گرفت و گفت برام پاسپورت و ... رو فکس کن. منم گفتم باشه.  

 

 

بعد آمدیم برای برنامه عصرانه. وسط میدان بچه ها آهنگ گذاشته بودند و بعضی داشتن نگاه میکردند. منم آمدم توی صف گرفتن عصرانه. عصرانه رو که گرفتم یه جایی نشستم که کمی اونطرفتر یه نفر داشت گیتار میزد و عده ای روی زمین نشسته بودند و داشتن باهاش زمزمه میکردن. یه کم حس غریبی بود که من اصلا نمیفهمیدم که چی میگن. بعضی جملاتشو میفهمیدم اما واقعا هیچوقت اون حسی رو که اونا از اون آهنگ داشتن نمیتونستم درک کنم.  

 

  

 

بعد از عصرانه رفتم برای برنامه Got talent اما سالن کوچیک بود و پر شده بود! این بود که راهمون ندادند. ظاهرا فکر نمیکردن که این همه متقاضی وجود داشته باشه. 

 

 شب رفتیم برای برنامه Salsa Night که قرار بود رقص سالسا آموزش بدن. یه سالن پر تا پر دختر و پسر آمده بودند. اولش خیلی شلوغ میکردند اما بعد کسی که میکروفن دستش بود اوضاع رو دستش گرفت. دختر و پسرها رو جدا کردند و شروع کردند به آموزش دادن. حالا به راست حالا به چپ دستا بالا. منم چند تا عکس گرفتم. من که بلد نبودم خیلی هم دوست نداشتم برای همین برگشتم توی محوطه یه دوری زدم و باز برگشتم و یه کم دیگه نگاه کردم و دیگه داشت دیروقت میشد که برگشتم خونه. البته نه اینکه دختر و پسرها رو جدا کردند اسلامی باشن. بعدا توی عکس ها دیدم که یکی یکی با هم دیگه رقصیده بودند!