زیر آسمان خدا

این وبلاگ داستان یک پسر ایرانیه که تصمیم گرفت بره امریکا و برای این کار دو سال اپلای کرد تا بالاخره پذیرش گرفت و ...

زیر آسمان خدا

این وبلاگ داستان یک پسر ایرانیه که تصمیم گرفت بره امریکا و برای این کار دو سال اپلای کرد تا بالاخره پذیرش گرفت و ...

28 سپتامبر - نمایشگاه تگزاس Texas Fair - شهر بازی 1

کم کم به محوطه شهر بازی رسیدیم. از همون اول هم وسایل بازی برای بچه ها مشخص بود. وای یکی از یکی خوشکل تر بودند. بچه ها همه جای دنیا مثل هم هستن. اون آقا براشون معرکه گرفته بود و اینا هم باورشون شده بود که هر چی این میگه درسته.

 

  

اون وسط کلی مغازه های اسباب بازی فروشی بود. قیمت ها 2-3 برابر والمارت! 

 

 

 

همینطوری که می رفتیم یه جایی خیلی برام عجیب بود. انگار قبلا اینجا رو دیده بودم. نمیدونم شاید توی فیلم دیده بودم شایدم توی خواب دیده بودم. شاید توی همین کارتون Toy Story بود. اما چند دقیقه ای محو این صحنه شدم. یه جایی که پر از اسباب بازی شانسی مخصوصا اون موزی شکل ها و بالاش یه چرخ فلک بزرگ.

 

 

کلی وسیله بازی اینجا بود که میخواستم از همه عکس بگیرم دیگه باید یه آلبوم برای اون میذاشتم کنار. بعضی هاش اصلا نمیتونستم بهش فکر کنم که یه روزی سوارش بشم. 

 

 

 

 

 

 

 

فکر نمیکردم که اینجا اینقدر شهربازی بزرگی داشته باشه. آخه یه شهر بازی دیگه به اسم six flags توی آرلینگون هست که واقعا بزرگه. اصلا انتظار نداشتم که این همه وسایل اینجا ببینم.

28 سپتامبر - نمایشگاه تگزاس Texas Fair - بازم محوطه

از غرفه که در آمدیم یه کم توی محوطه گشتیم.  

 

  

یه فروشگاه هم بود پر از لباس و همه چیزای کابویی. 

 

یه کم اون طرف تر اون وسط موسیقی زنده گذاشته بودند و همه داشتن تشویق میکردن. جواد هم گفت بیا یه کم اینجا وایسیم ببینیم چطوری و کلی حال کرده بود. منم که فقط از این صدا ها سرسام میگیرم. 

 

 

  

یه سری جاها هم بود که غذاهای گوشتی میدادند. به نظر خیلی خوشمزه میامد و بوی کباب کل اونجا رو گرفته بود. اما خب من که معذورات شرعی داشتم و جواد هم که پول نداشت. طبق معمول همه غذاها شلوغ هم بود.

 

 

28 سپتامبر - نمایشگاه تگزاس Texas Fair - داخل یکی از سالن ها

بعد از قسمت ماشین ها رفتیم داخل یکی دیگه از سالن ها که محصولات کشاورزی و غذایی بود. هر قسمتیش مردم صف ایستاده بودند که نمونه امتحانی بگیرید. 

 

 

 

  

دیگه یکی از شرکت ها که چیپس میداد ما رفتیم و توی صف اش ایستادیم و گرفتیم. مزه اش به نظرم معمولی بود. البته من خوشبختانه خیلی مزه ها رو تشخیص نمیدم.

 

  

یکی از شرکت های تولیدات لبنی گاو آورده بود توی نمایشگاه. یه گاو بزرگ با گوساله اش. اولش ما همینطوری رفتیم وسط بعد دیدیم که ملت صف ایستادن که گاو تماشا کنن. دیگه بعد ما رفتیم ته صف.

 

  

منم رفتم یه ذره گاو رو ناز کردم. بدنش گرم بود. نمیدونستم گاو ها بدنشون گرمه. گاوش اما عین گاو توی کارتونا بود. یک چشمایی قشنگ و بزرگی داشت. حیف که توی عکسه درست نیافتاده. جواد هم میگفت به دختره بگم میشه به جای گاوه تو رو ناز کنم. 

 

میخواستم به گوساله اش هم دست بزنم اما بعد دیدم خیلی توی خودشه. دیگه پشیمون شدم. 

 

کلی غرفه مواد غذایی هم بود که ازشون عکس نگرفتم. جواد هم حوصله نداشت وایسه. یه کم توی همین عکس ها معلومه که دورتادور چقدر غرفه هست.

یکی از اون روزا

امروز میخواستم به خودم استراحت بدم چون امتحان دیروز باز از 4 تا سئوال 3 تاشو بیشتر حل نکردم و یکیشم خیلی جواب مسخره ای درآمد که امیدوارم غلط نباشه. نمیدونم چرا این استاده اینطوری امتحان میگیره. خب بیا یه 5-6 تا سئوال سخت بده معلوم بشه کی چقدر بلد شده. میایی 3-4 تا سئوال خیلی خیلی آسون میدی بعد یه اشتباه آدم میکنه کلی نمره اش کم میشه و آخرشم نمیفهمی که کی چقدر بلد شده. اون یکی استاده هم یه دفعه آمد گفت هفته دیگه میان ترم. حالا این هفته ای که میاد دو تا میان ترم دارم به فاصله یک روز.

 

امروزم واقعا یکی از اون روزا بود. صبح تا 11 خوابیدم چون شب قبل تا دیروقت خوابم نبرده بود و کلا این روزا احساس خستگی میکنم. بعد دستشویی خونه خراب شد و تا 12 مشغول نظافت بودم. کلا روزم خراب کرد. عین این بازی sims شده که دستشویی الکی خراب میشد. بعد رفتم مدیریت ساختمون بهشون گفتم که دستشویی خراب شده که بیان درست کنن. دختر صاحبخونه امون هم امروز خیلی به خودش رسیده بود حالا نمیدونم با دوست پسرش قرار داشت یا امروز جشن هالووین جو گرفته بودش. به من شیرینی تعارف کرد و منم برداشتم و بهش گفتم امروز خوشکل شدی اونم سرخ و سفید شد و خجالت کشید و گفت ممنونم. بعد که آمدم بیرون عذاب وجدان گرفتم که آخه این حرفی بود من به دختر مردم زدم. نکنه حالا بشینه پیش خودش فکر کنه روی منظور یه چیزی گفتم. آمدم خلاصه بعد قاطی کردم که اصلا من توی امریکا دارم چکار میکنم. نکنه دارم عوض میشم خودم نمیدونم. اصلا اینجا آخرش میخوام چکار کنم.  

 

بعد تا رسیدم اتوبوس رفت. علاف اتوبوس بعدی که بودم یادم آمد اصلا اصلاح هم نکردم و مثلا امروز هالووین بود و میخواستم چند تا عکس بگیرم. دانشگاه که رسیدم دیدم یه عده لباس های عجیب و غریب پوشیدن. یکی دو تا عکس گرفتم دیدم که اصلا دوربینم رو هم یادم رفته شارژ کنم. بقیه روز رو هم داشتم به همین مسائل که اصلا اینجا چگار میکنم فکر میکردم و روز قشنگم با این فکرها خرابتر هم شد.

 

برای فردا باید 10 تا تمرین حل کنم و تحویل بدم که اصلا دیگه حال و حوصله اشو ندارم. قرار بود مثلا امروز استراحت کنم که کلا به هدرش دادم. آمدم برم مرکز شهر دیدم حوصله اشو ندارم و یه وقتی برم و برگشتنی اتوبوس نیاد یا دیر بیاد بعد دردسر میشه. شب یه برنامه رقص دیگه توی دانشگاه هست ولی واقعا حوصله اونو هم ندارم. احتمالا یه سری برم ببینم چطوریه و زود از اون ور برم خونه.

28 سپتامبر - نمایشگاه تگزاس Texas Fair - داخل محوطه و خوراکی ها

من ناهار نخورده بودم و خیلی گرسنه بودم. در واقع از عمد ناهار نخورده بودم که بیام اینجا یه چیزی بخورم. گفتم یه روز حالا ولخرجی کنم اشکال نداره. اما قیمت های اینجا واقعا زیاد بود. تقریبا میتونم بگم هر چی که میفروختن 1.5 الی 2 برابر فروشگاه های داخل شهر بود. واقعا خیلی خیلی برام عجیب بود که این همه ورودیه میگیرن و بعد اینقدر هم خوراکی هایی که میفروشن گرونه. خلاصه هیچی نگرفتم. 

 

 

 

 

   

توی محوطه یه ماشین هایی بود که افراد مسن رو سوار میکرد و جا به جا میکرد. 

 

 در کل به نظرم خیلی شلوغ بود.