زیر آسمان خدا

این وبلاگ داستان یک پسر ایرانیه که تصمیم گرفت بره امریکا و برای این کار دو سال اپلای کرد تا بالاخره پذیرش گرفت و ...

زیر آسمان خدا

این وبلاگ داستان یک پسر ایرانیه که تصمیم گرفت بره امریکا و برای این کار دو سال اپلای کرد تا بالاخره پذیرش گرفت و ...

در راه امریکا قسمت سوم - در فرودگاه لندن

توی پرواز BMI یه مقداری خوابیدم چون که خیلی خیلی خسته بودم و روز قبلش هم اصلا استراحت نکرده بودم. به فرودگاه لندن که رسیدیم کلی چیزای جدید بود که باید میدیدم. اولش این بود که برای دستشویی هم شماره تلفن گذاشته بودن که اگر کثیف هست زنگ بزنید بیایید درستش کنن.   

 

 

دکمه STOP اضطراری پله برقی هم دم دست بود اما روش تهدید نوشته بودن که اگر استفاده نابجا بشه تحت تعقیب قرار میگیرید. یادمه که توی ایران یه بار خیلی خیلی خسته بودم و وقتی آمدم از مترو بیام بیرون پله برقی خراب بود. کلی راه رفتم تا از پله برقی اونوری برم بالا و نخوام این همه پله رو طی کنم. که پله برقی اونطرفی هم خاموش بود. بالا که رسیدم مسئولش آمده بود که پله رو روشن کنه. میگفت "بعضی ها مرض دارن میان این دکمه STOP رو میزنن و پله رو خاموش میکنن". البته بعدا مشخص شد که پله واقعا خودش خراب شده اما ببینید که چقدر این کار رو کردن که مسئولش اولین چیزی که به ذهنش میرسه اینه که یکی پله رو خاموش کرده. 

 

 

به هر حال از گیت ها رد شدیم تا سالن اصلی رسیدیم. بین پروازهامون تقریبا 5 ساعت فاصله بود. چون خیلی خسته بودیم توی سالن اصلی کمی موندیم تا استراحت کنیم و بعدا بریم دنبال پروازمون. 

 

  

کل وقتمون رو توی همین سالن اصلی بودیم. من یه چندساعتی مردم رو نگاه میکردم. همه جوره آدم بود. سیاه, سفید, مو بور, مو مشکی و ... به عمرم این همه آدم مختلف رو یه جا ندیده بودم. توی بقیه فرودگاه های اروپا که دیده بودم اکثرا مردم همون کشور بودن. اینجا هم شاید اکثرا انگلیسی بودن اما واقعا میشد گفت که از همه نژاد و مردمی پیدا میشد. برای اولین بار یه جامعه Multi-Caltural رو حس کردم. 

  

 

همینطوری که داشتم مردم رو نگاه میکردم دقت میکردم که کسی آرایش نداره و اکثرا natural beauty رو ترجیح میدم. بعد چشمم افتاد به یه دختری که آرایش کرده بود و به ذهنم رسید که بعضی ها هم آرایش کرده اند! که بعدا مشخص شد اون کسی که آرایش کرده ایرانیه! این دختره بعدا تا امریکا با ما هم مسیر شد.  

 

برای رسیدن به پروازمون هم خدا رحم کرد. چون نمیدونستیم باید کارت پرواز رو زودتر بگیریم. وقتی که رسیدیم فرودگاه لندن یه صف خیلی طولانی بود و فکر کرده بودیم که برای کارت پرواز باید بعدا بیاییم. وقتی اسم هواپیمای ما رو روی برد زدن و ما رفتیم برای کارت پرواز دیگه هیچ کسی توی صف نبود. اگر صف همچنان شلوغ بود بدون شک پرواز رو از دست داده بودیم. 

 

نزدیک پرواز که رسیدیم همه وسایلمون رو ریختن بیرون رو چک کردن. یکی از کیف های منصور هم دست من بود که نزدیک بود درش باز نشه و اونجا بهمون شک کنن. اولین نشانه های بد بودن زبانم رو توی همین سئوال و جواب هایی که در مورد وسایلمون ازمون پرسیدن متوجه شدن. تا توی کفشمون رو هم چک کردن و وسایل چون خیلی پک شده بود وقتی باز شد کلی طول کشید تا تونستم ببندمشون.   

سئوالایی که پرسیدن اکثرا روتین بودن. اینکه چرا میخواهید برید و مدارکمونو همه رو چک کردن و بعد اینکه وسایلتونو کی بسته. آیا مثلا مواد غذایی همراهتون هست یا دارو چی همراه دارید. از من پرسید که آیا دکتر هم رفتم و آیا دارو ها رو دکتر نوشته یا نه ولی نسخه ای چیزی ازم نخواست. در کل برخوردشون خیلی محترمانه. اگرچه نزدیک نیم ساعت چک شدن ما طول کشید. اینجاها عکس برداری هم ممنوع بود. 

 

هر چی که بود بالاخره از گیت ها رد شدیم و وارد هواپیمای آمریکن ایرلاینز شدیم تا به مقصد دالاس پرواز کنیم.

در راه امریکا قسمت دوم - در هواپیما تا لندن

توی فرودگاه خیلی خیلی احساس نگرانی میکردم. نمیدونم چرا. شاید حس میکردم که دیگه نمیتونم برگردم. شاید از تصمیمی که گرفته بودم خیلی مطمئن نبودم. در هر صورت راه برگشتی هم نبود. ساعت تقریبا 4 نیمه شب بود که بالاخره از گیت ها رد شدیم. اینقدر منصور معطل کرد که من نتونستم نمازم رو قبل از پرواز بخونم.

پرواز BMI خیلی پرواز خوبی بود. صندلی ما وسط هواپیما بود و کلی همه جای خالی جلومون بود و برای همین خیلی راحت میتونستیم پامونو دراز کنیم. منصور گفت که موقعی که میخواستم کارت پرواز رو بگیرم با مسئول باجه اش یه کم خوش و بش کردم و بهش گفتم یه جای خوب بهمون بده. صندلی ها 3 تایی بود و بغل دستی ام یه ایرانی بود. اولش خیلی عصبانی بود که چرا جلوش یه صندلی نیست که تلویزیون داشته باشه اما بعدش کم کم با این موضوع کنار آمد. مشکل من اما صدای نفس کشیدنش بود. خیلی خیلی بلند نفس میکشید!  توی پرواز دیگه نگرانی ای نداشتم. بیشتر دلم میخواست بدونم که چه زندگی ای در انتظارمه.   

 

اولین چیزی که دادن یه شکلات خوشمزه بود. من ترسیدم بخورمش چونکه خیلی خیلی کالری اش زیاد بود اما بعدا توی فرودگاه لندن خوردمش و خیلی خوشمزه بود. منصور میگفت همش از چیزای گیاهی تهیه شده. 

  

 

یکی از مهماندارهای هواپیما یه خانم انگلیسی مو بور و خوشکل بود که باعث شد از همون اول آدم حس خارج رفتن پیدا کنه. در کل خیلی خیلی به مسافرها میرسیدن. منصور همش توی سفر میگفت ببین خارجی ها اینطوری هستن ایرانی ها اونطورین. ببین اینا چقدر به مسافر ها میرسن ولی ایرانی ها نمیرسن. اینا چقدر با عشق و علاقه کار میکنن ایرانی ها نمیکنن. منم بعضی وقتا سر تکون میدادم. راستش اصلا برام مهم نبودن که بخوام به این چیزا توجه کنم.   

 

 

هواپیما توی ایروان یه توقف برای سوخت گیری داشت و کلی هم مسافر جدید سوار شدن. چند ساعت بود ما به فرودگاه لندن رسیدیم. 

 

در راه امریکا قسمت اول

تا چند روز پیش فکر میکردم که قراره دوشنبه شب پرواز کنیم تا اینکه شمال که بودیم منصور (هم اتاقی امریکام) تماس گرفت و گفت که پرواز یکشنبه شبه. مامانم که شنید گفت غصه ام گرفت که فکر میکنم یه روز هم داری زودتر میری.   

  

دو روز قبل از پرواز دیگه هر چی دوست و آشنا داشتم توی تهران از جمله استادام رو سعی کردم ببینم. کسی چه میدونه که دیگه کی میتونم برگردم. با این حال بعضی از دوستای نزدیکم رو نه تونستم تلفنی ازشون خداحافظی بگیرم و نه اینکه ببینمشون. شاید برای خداحافظی خیلی خیلی دیر شروع کرده بودم.

اون روز همه روز دخترخاله ام و مامانم داشتن ساک هامو میبستن و منم داشتم فایل هامو از روی لب تاب میریختم روی هاردم تا دیگه لب تابمو نبرم. آخه خیلی نمیتونستم وسایل ببرم و اگر میخواستم 3 کیلو هم لب تاب با خودم کول بکشم دیگه جا نمیشد. یه سری وسیله هم مثل اتوبرقی و پلوپز ... رو در آخرین ساعات از ساکم خارج کردن چون که یکی از دوستان گفته بود که وسایل برقی ایران حتی با تبدیل هم توی امریکا خیلی زود میسوزن. در کل با یک چمدون 20 کیلویی و یک ساک کولی راه افتادیم.  

 

چند قدمی از خونه دور نشده بودیم که دلشوره گرفتم. شاید ترس از اینکه شاید دیگه برنگردم. نزدیک خونه چند تا گشت گذاشته بودن که داشتن ماشین ها رو میگشتن. داشتم فکر میکردم که نکنه به ما هم گیر برن و بخوان ساکم رو باز کنن یه وقتی به هواپیما نرسم. یه کم فکر کردم نکنه چیزی یادم رفته باشه. که یه دفعه یادم آمد هاردی رو که از صبح تا حالا دارم اطلاعاتم رو روش میریزم جا گذاشتم. سریع برگشتیم و هاردم رو برداشتم. 

  

بالاخره سر ساعت رسیدیم فرودگاه. یک ساعتی معطل بودیم تا از خانواده ها خداحافظی کردیم. و دیگه راهی شدیم. 

 

(من برم 3 دقیقه دیگه کلاس دارم بعد برمیگردم.)

استفاده های آیپدم

۱- اینترنت دانشگاه برای اینترنت گردی 

۲- بیشتر جای موبایل استفاده میکنم با اسکایپ و اوووه
۳- کتاب میخونم. مثنوی رو شروع کردم.

۴- قرآن میخونم. این مدت خیلی نشده اما قبلا میشد.
۵- به جای قطب نما برای پیدا کردن قبله در مکان های جدید این مدت استفاده کردم.
۶- بعضی وقتا بازی میکنم. 

اما کارهایی که نشده باهاش کنی:

۱- وبلاگمو آپدیت کنم. نه میشه باهاش چیزی آپلود کرد و نه خوب تایپ کرد. 

2- باهاش پیانو یاد بگیرم. اولش خوب بود اما بعدش که به آکوردها رسید صفحه اش کوچکتر از اونیه که بشه باهاش تمرین کرد! 

 3- جای لب تاب رو بگیره. که نمیگیره چون نمیشه راحت فایل روش ریخت و نگاه کرد.

سایت دانشگاه رو کشف کردم - اولین روز کلاس ها

الان بالاخره سایت کامپیوتر دانشگاه رو کشف کردم. بدین ترتیب یه کیبورد گیرم میاد که بتونم تایپ کنم. فقط خیلی صدا میده و این سیاهپوستی که روبروم نشسته حس میکنم که داره اذیت میشه. در هر صورت کلی حرف هست که بخوام بنویسم. 

این مدت هر روز توی دانشگاه جلسات معارفه بود. یکی دو روز تعطیل هم به خرید برای خونه گذشت. خیلی حیف شد که این مدت نتونستم بنویسم. اما از هر روزش عکس گرفتم که یادم نره چه اتفاقاتی افتاده بود. 

تنها چیز ناراحت کننده این بود که آخر سر این همه ما زحمت کشیدیم تیلور خانم کار دست خودش داد و رفت برای خودش یکی پیدا کرد. کلی این دو سه روز اعصابم به هم ریخته بود. در هر صورت اینجا کلی تجربه جدید کسب کردم که سعی میکنم در اولین فرصت اینجا بنویسم. 

امروز سیم کارت خریدم. اولین روز کلاس ها هم بود و بعد از مدت ها رفتم سر کلاس. همچنین برای خونه اینترنت سفارش دادم و برای برق خونه هم ثبت نام کردم. تقریبا یک ساعت داشتم با تلفن حرف میزدم که سفارش اینترنت و برق رو بدم چونکه اینترنتی هویتمو تایید نمیکردن. برای موبایل هم آخر سر رفتم از مغازه خریدم چون باز اینترنتی نشد که بگیرم. میخوام فردا هم یه لب تاب سفارش بدم که تا هفته دیگه برسه دستم.  

اگر بشه فردا صبح زودتر میام دانشگاه که یه کم گزارشات این چند روز رو بنویسم. البته نمیتونم دوربینمو وصل کنم و عکس ها رو آپلود کنم اما نوشتنشم بهتر از هیچی هست.