زیر آسمان خدا

این وبلاگ داستان یک پسر ایرانیه که تصمیم گرفت بره امریکا و برای این کار دو سال اپلای کرد تا بالاخره پذیرش گرفت و ...

زیر آسمان خدا

این وبلاگ داستان یک پسر ایرانیه که تصمیم گرفت بره امریکا و برای این کار دو سال اپلای کرد تا بالاخره پذیرش گرفت و ...

28 سپتامبر - نمایشگاه تگزاس Texas Fair - نمایشگاه ماشین 2

حدود بیست دقیقه بیشتر نمونده بود که باید بر میگشتیم. جواد گفت مسیر برگشت از این طرفه چون از اینجا آمدیم. منم گفتم نه باید از اون طرف بریم و هدایتش کردم که اون یکی نمایشگاه ماشین رو هم ببینیم. آخه بهش گفته بودم که بریم این یکی رو هم ببینیم گفته بود ماشین ماشینه دیگه همینا رو دیدیم دیگه بسه. خلاصه برای چند دقیقه ای هم رفتیم اون یکی نمایشگاه ماشین رو هم ببینیم. این یکی بیشتر شرکت های امریکایی بودند.

 

 

 

 

 

 

  

برای اولین بار فهمیدم که این کوروت و کامارو فقط 2 تا در دارن. یه کم پشیمون شدم که بخوام بخرم. حالا تا منو و تیلور خانم هستیم برامون کافیه اما فکر نکنم برای بعدا جواب بده ها :)

 

 

 

28 سپتامبر - نمایشگاه تگزاس Texas Fair - سالن صنایع دستی

از ترن هوایی که آمدیم نم نم بارون شروع شد. منم از خدا خواسته به جواد گفتم بارون داره میگیره بیا از توی این سالنه بریم که بارون نخوریم. توی سالن هم باز یه سری چیزای دیگه برای نمایش گذاشته بودند. 

 

 

یه جایی بود صنایع دستی و چیزای مربوط به تگزاس قدیم رو گذاشته بودند. من خیلی دوست داشتم که ببینم. اما جواد میگفت اینا هم دیدن داره توی ایران خودمون هزار تا ازین بهتراشم هست. 

 

 

 

  

  

یه قسمت هم نقاشی بود. 

 

  

نمایشگاه رو گشتیم اما بارون خیلی شدید شده بود. این شد که یه نیم ساعتی همونجا نشستیم تا بالاخره بارون آرامتر شد و تونستیم بیاییم بیرون. 

 

 

28 سپتامبر - نمایشگاه تگزاس Texas Fair - بازم شهر بازی

گفتیم حیفه که تا اینجا آمدیم هیچ وسیله ای سوار نشیم و برگردیم. برای همین بازم رفتیم توی شهر بازی که یه وسیله ای پیدا کنیم که سوار بشیم.

 

همه جا پر از سر و صدا بود. من اصلا جاهایی که این همه صدا داره رو دوست ندارم اما خب چاره ای هم نبود.  

 

 

 

 

  

همینطوری که میرفتیم رسیدیم به ترن هوایی. جواد گفت اگر پایه ای من پایه ام اینو سوار شیم. منم گفتم باشه. بلیتش 5 دلار بود. رفتیم کوپن خریدیم و سوار شدیم.

 

 

 

سرعت و هیجانش خیلی با حال بود. وسطاش که بودیم من یه دفعه حس کردم جواد پرت شد پایین بس که سریع می رفت. حتی نتونستم دیگه یه عکس هم بگیرم. فقط دستامو گرفته بودم به میله که پرت نشم. 

 

از ترن هوایی که پیاده شدیم جواد حسابی ترسیده بود. میگفت وای این چه وحشتناک بود اصلا فکرشو نمیکردم اینطوری باشه. ولی به نظر من که وحشتناک نبود خیلی هم باحال بود.

28 سپتامبر - نمایشگاه تگزاس Texas Fair - در راه شهر بازی

بعد باز توی محوطه راه افتادیم و به سمت شهربازی رفتیم. هر جایی نگاه میکردی بالاخره یه سطح زباله نزدیک پیدا میکردی و هیچ جایی رو من ندیدم که حتی یه آشغال روی زمین افتاده باشه و حتی هیچ بچه ای هیچ اشغالی روی زمین نمیانداخت. این دختره خیلی تپلی و خوشکل بود حیف شد نتونستم صورتشو بندازم چیزی که میخورد تموم شد آشغالشو انداخت توی سطح آشغال.

 

 

  

یادم آمد به نمایشگاه کتاب پارسال که رفته بودیم و روی چمن ها هر گوشه کناری پر از آشغال شده بود.

28 سپتامبر - نمایشگاه تگزاس Texas Fair - نمایش پرنده ها

بالاخره رسیدیم به قسمتی که نمایش پرنده ها بود. یه محوطه باز که کلی آدم نشسته بودند. خیلی ها هم معلوم بود زودتر آمدند و ردیف های جلو نشستن. 

 

 

 

  

یه جای برنامه یه پرنده رو صدا زد با سوت و گفت اولین باره که داره توی این برنامه داره میاد. کلا توی برنامه 2-3 تا پرنده دیگه رو هم گفت اولین بارشون هست که میاد. و خیلی جالب بود که پرنده از یه فاصله خیلی خیلی دوری کم کم آمد و نزدیک شد و از بالای سر ما رفت روی دست مجری نشست. توی عکسی که گرفتم این پایین پرنده واقعا یه نقطه است و دیگه اصلا معلوم نیست کجاست. مجریه میگفت خوشحالم که این پرنده ها وقتی میرن باز انتخاب میکنن که پیش ما برگردن چون واقعا هیچ کاری نمیتونیم کنیم که اگر رفتن بخواهیم برشون گردونیم.

  

یه پرنده خیلی بزرگ هم آوردند که چندین بار دور سر همه کسانی که نشسته بودند پرواز کرد و بعد رفت توی خونه اش. میگفت اینم چون بار اولشه یه کم ترسیده چون رفت بالای سکوی پشت سر ما نشست و بعد یکیشون رفت بهش غذا داد و بعد اون پرواز کرد و رفت سمت خونه اش.

  

وسط نمایش یکی رو از جمعیت گفتن بیاد که برای حیوان بعدی داوطلب بشه, بعد که رفت روی صحنه یه دفعه یه شترمرغ بزرگ آمد طرف و اونم فرار کرد و افتاد توی آب. یه دفعه عوامل پشت صحنه هم آمدند و کمکش کردند و آوردنش بیرون. بعد رفت تو. جواد گفت الکی بود. گفتم نه بابا چیو الکی بود به نظر من که واقعی بود. گفت نه فکر نمیکنم. اما بازم شک داشت که الکی بود یا نه.

 

  

چند دقیقه بعد دوباره اون آقاهه که افتاده بود توی آب آمد و اینبار یه مرغ گذاشت دنبالش و من فهمیدم که اون قبلی هم نمایش خودشون بوده. جواد هم گفت دیدی گفتم الکیه. 

  

آخرین پرنده هم یه طوطی بود که قبلا توی یوتیوب دیده بودم. خیلی طوطی بامزه ای هست. اسمش یادم رفته اما همونیه که صدای همه حیوانات رو در میاره. اینجا صدای دو سه تا حیوان جدید رو که میگفت تازه یاد گرفته هم گفت و طوطیه در آورد. 

 

آخرای نمایش هم یه پرنده آوردند و یکی داوطلب شد که اسکناس داشته باشه. و اون پرنده هم پرید روی دستش و اسکناس رو ازش گرفت و بعد آورد و انداخت توی یه قلک برای جمع آوری پول. کسی که نمایش رو هم اجرا میکرد گفت هر کسی دوست داره که این پرنده پولشو بگیره و بندازه توی این صندوق که برای کمک به همین برنامه است بمونه.  

  

نمایش که تموم شد یه نگاهی به باغ چینیه انداختم ببینم توش چطوریه. دیدم توی این باغ هم یه سری چیزای دست ساز خودشون به شکل دایناسور و اژدها گذاشتن. حالا این قسمتی اش که از اینجا معلوم بود که اینطوری بود.