زیر آسمان خدا

این وبلاگ داستان یک پسر ایرانیه که تصمیم گرفت بره امریکا و برای این کار دو سال اپلای کرد تا بالاخره پذیرش گرفت و ...

زیر آسمان خدا

این وبلاگ داستان یک پسر ایرانیه که تصمیم گرفت بره امریکا و برای این کار دو سال اپلای کرد تا بالاخره پذیرش گرفت و ...

امروز خیلی خوشحالم

راستش رو بخواهید انتظار داشتم که نمره GRE ایم همین حدود بشه اما بازم وقتی که دیدم خیلی خوشحال شدم. چون این نمره دیگه خوبه. اگر یه جایی بخواد بده دیگه 1200 با 1250 و ... فرقی نمیکنه. فکر کنم دیگه با این نمره بتونم یه جای خوبی پذیرش بگیرم. شایدم اصلا بتونم برم لس آنجلس! 

کارهای شرکت رو به یه جای خوبی رسوندم ولی هنوز یه کارهای عقب افتاده ای دارم که برنامه ریزی کردم تا آخر این هفته ان شا الله تموم بشه و دیگه از هفته بعد آزادم که بقیه دانشگاه هایی رو که میخوام اپلای کنم.

دیشب باز با ترس و لرز صفحه ویکی پدیای تیلور رو باز کردم و خیلی خوشحال شدم که هنوز خبری نیست! راستی فهمیدم که تیلور هم یه گربه داره. ما هم یه گربه ای داریم که وقت کردم عکسشو میذارم اینجا. از این خیلی خوشحالم که به نظرم دیگه یه جایی توی امریکا میتونم پذیرش بگیرم برم. حالا خیلی برام مهم نیست که کجا باشه, مهم اینه که بتونم برم اونجا.

امروز یکی از بچه ها ته دلم رو خالی کرد که به ما ویزای یک طرفه میدن و نمیتونیم برگردیم. یه کمی نگران کننده هست اما فعلا نمیخوام نگران این موضوع باشم, خدا رو چه دیدی شاید همه چیز عوض شد.


بالاخره یه استاد درست پیدا شد که تو صفحه اش چیزیکه که باید هست

این همه صفحه های استادا رو گشتم بالاخره یه استاد توی کانادا پیدا شد که صفحه اش همون چیزی بود که فکر میکردم.


قشنگ یه قسمت گذاشته برای دانشجو ها

قشنگ نوشته که چند تا جای خالی داره

قشنگ نوشته که چه تعهداتی به دانشجوهاش داره

قشنگ نوشته که چه انتظاری از دانشجوهاش داره

قشنگ نوشته که براش چطوری ایمیل بزنی

قشنگ موارد استثنا  و... رو هم لحاظ کرده


خدا خیر دنیا و آخر بده به این جور استادا. اگر ایمیل رو هم جواب بده دیگه "بهتر از این نبود بین استادان". کاشکی فقط این استاده توی امریکا بود.

خدا هدایت کنه استادایی که توی سایتشون نوشتن جا داریم و ایمیل بزنید و ایمیل میزنی و حتی ارزش قائل نمیشن که جواب بدن.


DHL هفت روز طول کشید (یا هشت) + https هنوزم گیر داره

این دو روز واقعا عصبی بودم. نمیدونم چرا اما اصلا نمیتونستم خوب فکر کنم. ددلاین دانشگاه ها یکی یکی داره میگذره اما من هنوز نتونستم در موردشون تصمیم بگیرم. از طرفی گرونی دلار هم خودش مزید علت شده. چون من پولم برای اپلای ها هم محدوده و نمیتونم هر چقدر خواستم بدم. این استادام هم که هنوزم ریکام ها رو پر نکردن, بنده خدا ها هم حق دارن آخه این https خیلی کند شده و کلا به هم ریخته.

مدارک دانشگاهی که فرستاده بودم تازه امروز رسیده. با اختلاف ساعت ما با پست DHL حدود 8 روز طول کشیده. خدا بخیر کنه آخر و عاقبت ما رو. این دانشگاه های نادون هم که نمیدونن ما چه وضعی داریم. بهشون ایمیل زدم که بابا ما اینجا مشکل داریم, یه تمپلیت جواب دادن که مدارکی که بعد از ددلاین برسه رو معلوم نیست که بیاریم توی پروسه اتون.

ترجمه هم به اندازه کافی نگرفتم, فردا یه سری بزنم ببینم ترجمه خونه ای(خودم فارسی اش کردم!) باز هست کارهای اونم انجام بدم.

این شعری که برای تیلور هم که گفته بودم یه 2-3 بیتش مونده که هنوز وقت نکردم تکمیلش کنم.

یه دو جا هم قول دادم که توی کارهاشون کمکشون کنم که هنوز نرسیدم. کارهای فارغ التحصیلی هم که هنوز به فرم امضاها هم نرسیدم. خدا میدونه کی تموم بشه. مقاله هام هم که مونده. قراره تا شنبه هم یه کاری رو آماده کنم صبح برم ارائه بدم. خوشبختانه کارهای سنگین شرکت رو تموم کردم و الان یه کم کار شرکت سبک شده.

تیلور خدا از سرت نگذره, این همه دردسر درست کردی برام. مثل بچه آدم میرفتم سربازی بعدشم مامان اینا دست یه زهرا خانمی مریم خانمی چیزی رو میذاشتن توی دستم رو میرفتم سر خونه زندگیما. ببین 2 ساله علافم که یه جا پذیرش بگیرم بیایم اونجا پیشت. اون آخرش معلوم نیست اصلا بذاری بیام پیشت یا نه. امسالم که باید فکر اروپا و کانادا هم باشم که اگر امریکا نشد برم اونجا بازم به خاطر تو اصلا دست و دلم نمیره اونجاها اپلای کنم. هی میگم آخه برم آلمان یا کانادا چکار کنم؟ تصمیم گرفتم که دانشگاه Nashville رو هم اپلای کنم. خدا رو چه دیدی, شاید اصلا آمدم شهرتون!

خسته شدم از این وضعیت

چند وقت پیش یکی میگفت سرعت اینترنت شده اندازه شعور بعضی ها. واقعا دارم روز به روز بیشتر به این گفته پی میبرم. الان یه دو هفته ای میشه که واقعا دیگه آسی شدم. اینترنت شرکت که واقعا غیرقابل استفاده شده, حتی گوگل هم درست باز نمیشه. اینترنت خونه هم خیلی کنده. اون شب تا ساعت 4 طول کشید که اپلیکیشن 2 تا دانشگاه ها رو فرستادم چون https خیلی کند بود. به خدا این دردسرهای اپلای یه طرف, این سرعت اینترنت هم یه طرف.

بنازم این آقایون هم که امروز دلار رو حسابی ترکوندن و رسوندن به 1450. حالا خرج اپلای هر دانشگاه داره روز به روز برام بیشتر و بیشتر میشه. آدم اصلا امنیت نداره توی این شرایط. من که هر چی داشتم رو دلار کردم اما بازم چند ماه حقوق طلبکارم که روز به روز داره ازش کم میشه!

از یه طرف هم این اساتید فاقد هر گونه احساس مسئولیت هستن که مثلا توی سایتشون مینویسن به ما ایمیل بزنید بعد میزنی جواب نمیدن. انگاری این بچه های تخس که فقط آزار دارن. واقعا روزهای سختی داره برام سپری میشه.

خاطره پله برقی چهار راه زند

ساعت نزدیک 9 بود. زنگ زدم به دوستم که قرار بود بیاد دنبالم گفت یه 10 دقیقه ای طول میکشه که برسه. نزدیک چهار راه زند بودم. یه دفعه دیدم که جدیدا اونجاها یه پله برقی گذاشتن. البته از اینا توی تهران زیاده اما توی شیراز اولین بار بود که میدیدم. یه چیزی هم جالب بود و اون اینکه پله برقی اش در یک سمت هم بالا میرفت و هم پایین میآمد. منم که بیکار بودم فکر کردم که خیلی باید باحال باشه که از سمت راستی برم بالا و از سمت چپی بیام پایین. این کار رو کردم و کلی هم کیف داد! پایین پله که منتظر ایستاده بودم یه پیکان توقف کرد. یه دختربچه کوچیک هم صندلی عقب نشسته بود. طبق معمولی که به بچه ها نگاه میکنم و لبخند میزنم بهش نگاه کردم و لبخند زندم و اونم خندید. بعد باباش از درب راننده پیاده شد و یه نگاهی کرد و دید خیابون خلوته. یه کم عجیب به نظرم رسید. بعد درب عقب رو جایی که دخترش نشسته بود رو باز کرد و دستش رو گرفت و رفت سمت پله برقی. دختره هم که انگاری دنیا رو بهش داده باشن خیلی و خنده کنان دست در دست باباش به سمت پله میرفت. فکر کردم که میخوان برن اونور چهارراه و چیزی بخرن. توی همین فکر بودم که دیدم همون مسیری رو که من رفته بودم رفتن و از پله پایین آمدن و سوار ماشینشون شدن و رفتن. منم لبخند زنان به چهره معصوم اون دختر نگاه میکردم و رضایت رو میتونستم از توی چشماش بخونم. خیلی خوشحال شدم و با خودم فکر کردم انگاری هنوزم توی این دنیا یه کسانی هستن که مثل من فکر میکنن.