زیر آسمان خدا

این وبلاگ داستان یک پسر ایرانیه که تصمیم گرفت بره امریکا و برای این کار دو سال اپلای کرد تا بالاخره پذیرش گرفت و ...

زیر آسمان خدا

این وبلاگ داستان یک پسر ایرانیه که تصمیم گرفت بره امریکا و برای این کار دو سال اپلای کرد تا بالاخره پذیرش گرفت و ...

چهاردهم سپتامبر - آب در خیابان

از jack in the box که آمدیم بیرون یه نم بارون میامد و یه جاهایی هم زمین خیس شده بود. اگر فکر میکنید که دیگه امریکاست و نمیشه آب توی خیابون بمونه کاملا در اشتباهید. یه جاهایی آب کنار جاده جمع شده بود و ماشین ها هم با سرعت از روش رد میشدند. 

 

 

 

کلا هر کسی که با توقع خیلی زیاد بیاد امریکا خیلی میخوره توی ذوقش که میبینه زندگی اینجا خیلی خیلی معمولیه و فقط سطح رفاه و کیفیت زندگی تا حدی بالاتره. خوشبختانه من نه هیچ وقت عشق امریکا بودم و نه هیچوقت به این چیزای کوچیک توجه میکردم. اما برای نیما خیلی سخت بوده. خودش میگفت انگاری عقب افتاده ها همه تیر چراغ برق ها اینجا چوبیه. یا مثلا فلان اشکال رو دارن و ... منم فقط توی دلم میخندیدم که دغدغه من توی زندگی چیه و دغدغه اینا چی.

چهاردهم سپتامبر - مغازه Jack In the Box

امروز به اشتباه من با منصور رفتیم دانشگاه. یه ایمیل برای من آمده بود که یه مسابقه ای شرکت At&T گذاشته و نوشته بود حتی اگر رشته اتون روانشناسی هم هست بلند شید بیایید توی یه تیمی شرکتتون میدیم و تیم اول 5000 دلار و تیم دوم 2500 دلار و تیم سوم هم 1000 دلار برنده میشه.  منم گفتم خب بریم دانشگاه بعد که رسیدیم دانشگاه دیدم که مکان مسابقه یه جایی توی پلینو هست که من چون لینکشو باز نکرده بودم ندیدم.  

دیگه دیدم اینطوری گفتیم بریم حداقل بیرون یه چیزی بخوریم. رفتیم مغازه Jack In The Box که نزدیکمون بود. اینجا برای دانشجوها هم 10% تخفیف داره. کلا یه سری مغازه هستن نزدیکای دانشگاه که همشون برای دانشجوها بین 5 تا 15% تخفیف میدن. 

 

  

غذای وجترین اینجا یه ساندویچی بود که توش برنج رو مکعب مکعب درست کرده بودند. به عمرمون ساندویچ برنج نخورده بودیم که امروز خوردیم. 

  

 

جالبه که بعضی مغازه های اینجا نوشابه رو جدا میذارن که یکی هر وقت خواست بره خودش بریزه. بعضی ها برای re-fill پول اضافه میگیرن و بعضی ها نمیگیرن. من از هر کدوم از نوشابه هاش امتحان کردم. بهترینش همین لیموناد بود که همین شربت آبلیمو خودمون هست. لیوان هم که چه عرض کنم لیوان نبود که خودش یه بشکه بود.

  

  

یه دستگاه خیلی جالب هم گذاشته بودن که میشد از طریق اون هم سفارش داد. یعنی به جای اینکه بخوای با فروشنده صحبت کنی میشد بری دم دستگاه و از اونجا سفارش بدی.  

 

 

یه قسمت هم دستشویی داشت و روی دیوار هم پر از نقاشی های مختلف بود.

 

  

یه چیزی که توی امریکا خیلی مرسومه و توی ایران نیست اینه که خیلی ها غذا رو از توی ماشینشون میگیرن و میرن. یعنی حتی زحمت به خودشون نمیدن از ماشین پیاده بشن. اینقدر لجم میگیره از این تنبل بازی ها. خب پیاده شو یه دو دقیقه هم بشینی نمی میری که. اینجاهایی که زده Drive THRU برای اینه که ماشین بره پشت پنجره غذاشو بگیره. بعضی فروشگاه های دیگه هم ازینا دارن.

   

 

در هر صورت اینجا ماشین ها صف میکشن پشت سر هم و از پنجره غذاشونو سفارش میدن و میگیرن و میرن. 

 

 

 

چهاردهم سپتامبر - فروشگاه ROSS

یکی دیگه از فروشگاه هایی که اینجا هست فروشگاه ROSS هست که بیشترش لباس هست.  

 

 

 

یه کم هم لوازم خونه اون آخرش پیدا میشه ظاهرا. لباس هاش هم اکثرا لباس زنانه بود. حداقل این فروشگاهیش که نزدیک ما هست که اینطوریه. این فروشگاه تنوع جنس اش 10 برابر تارگت هست چونکه همش لباسه و قیمت هاش هم خیلی کمتره. البته میگن که کیفیتش پایین تره. اینو منصور از یه خانم ایرانی که ده سال اینجا زندگی میکرده شنیده بوده. من خودم نمیدونم.  

 

 

 

در هر صورت یه گشتی توی این فروشگاه زدیم اما لباس مردونه به دردمون بخوره ندیدم. اینجا خوش به حال خانم هاست که هزار نوع لباس گیرشون میاد. 

 

چهاردهم سپتامبر - کیف لپ تاپ و ایکس باکسم رسید

امروز حس کردم که دیگه خیلی گذشته و هنوز کیف و ایکس باکسم نیامده. رفتم توی سایت چک کردم دیدم که هفته پیش رسیده. رفتم از مدیریت و گرفتم. این دفعه دم در هیچی نچسبونده بودند که تحویل مدیریت دادیم. معلومه همچینم منظم نیستن و کارشون بگیر نگیر داره.

 

 

 

کیف و موس ام با هم شد 43 دلار. ایکس باکس هم که روی لپ تاپ مجانی میدادند. گرفتم که بفروشمش اما از این عرضه ها نداشتم. هنوزم که هنوزم در جعبه اشو باز نکردم که یه وقتی بفروشمش و اون 200 دلار پول ایکس باکس رو زنده کنم. آخه لپ تاپم خودش یه پا ایکس باکسه!

روز سیزدهم سپتامبر - لامپ برای حال

چیز خنده داری که توی خونه های اینجا هست اینه که حال خونه لامپ نداره. من روز اول که اینو دیدم به نیما که اینجا بود گفتم یه چیز مهمی روی خونه نیست. بعد هر چی گفتم ببین چی نیست نتونست پیدا کنه. بهش گفتم که حال خونه لامپ که نداره هیچی حتی سیم هم نداره که بشه بهش لامپ وصل کرد! نیما هم که گیج اصلا نمیدونست خونه های اینجا حال شون لامپ نداره. بعدها که با بچه ها صحبت میکردیم میگفتن اینجا همینطوریه. هیچ خونه ای توی حال لامپ نداره و مردم معمولا از این لامپ هایی که روی زمین میذارن وصل میکنن. 

امشب برای خونه هم لامپ خریدم و بالاخره حال هم روشن شد. ببخشید چون توی خونه انگار بمب منفجر شده باشه دیگه قسمت پایین عکس رو سانسور کردم.