زیر آسمان خدا

این وبلاگ داستان یک پسر ایرانیه که تصمیم گرفت بره امریکا و برای این کار دو سال اپلای کرد تا بالاخره پذیرش گرفت و ...

زیر آسمان خدا

این وبلاگ داستان یک پسر ایرانیه که تصمیم گرفت بره امریکا و برای این کار دو سال اپلای کرد تا بالاخره پذیرش گرفت و ...

دوازدهم سپتامبر - سخنرانی یکی از مشاورین شهردار اینجا

امروز صبح رفتیم برای یکی دیگه از این برنامه های دانشگاه. یه آقایی به اسم امیر عمر آمده بود که مشاور هفتم شهردار اینجا بود. بعد در مورد خودش صحبت کرد. 

میگفت که منم مثل خیلی از امریکایی های دیگه دو رگه هستم که پدر و مادرم مهاجر بودن. پدرم یه فلسطینی بوده که از خانواده متوسطی بوده و مادرم هم یه ایرانی بوده. خانواده مادرم باز دستشون به دهنشون میرسیده. بعد از اینکه ازدواج میکنن میان امریکا. دیگه منم اینجا به دنیا میام.  

 

بعد در مورد طرح هاش صحبت میکرد. میگفت چهار سال پیش که من مشاور شهردار شدم هیچی ایده ای نداشتم که چکار باید کنم. اون موقع ها حتی ماشینم نداشتم و مجبور بودم یه مسیر طولانی ای رو توی گرمای تابستون راه برم. بعد دقت کردم که چرا ما اینقدر توی دالاس درخت کم داریم. حتی یه ذره سایه هم نیست که من دارم اینجا میرم حداقل آفتاب مستقیم توی کله ام نخوره. حالا من یه مشاور تازه کار اون موقع هم اوج بحران اقتصادی چطوری باید میگفتم که بیاییم بودجه اختصاص بدیم به درختکاری. کافی بود مطرح کنم که فرداش اخراجم کنن. خب باید چکار میکردم. شما اعتقاد دارید که یه نفر میتونه تغییری ایجاد کنه؟ 

بعد همه زمزمه وار گفتن بله. گفت خب کیا میگن نمیتونه؟ یه چینیه اون جلوها نشسته بود گفت من. گفت خب چرا. چینیه گفت به خاطر اینکه من به کار تیمی اعتقاد دارم. یه نفر به تنهایی نمیتونه اما یه تیم میتونن هر کاری کنن.   

 

اون آقا هم گفت البته که همینطوری هست که شما میگی منم تیم داشتم. من آمدم با بچه های همین دانشگاه صحبت کردم که چکار میشه کرد. بعد با هم همفکری کردیم و به این نتیجه رسیدیم که میتونیم از خیرین و مردم و هر کسی که دوست داره پول بگیریم و این طرح درختکاری رو انجام بدیم. این طرح رو که به دانشگاه ارائه دادیم یه خانمی (اسمشو هم گفت من نفهمیدم) کل درخت هایی که الان می بینید توی دانشگاه هست رو به دانشگاه اهدا کرد. چند میلیون دلار هزینه این طرح زیباسازی دانشگاه و درختکاری شد. بعد ما توی شهرداری هم مطرح کردیم و استقبال کردن. الان اکثر این درخت هایی که این می بینید توی خیابان های اطراف دانشگاه هستن رو با پولهایی که از مردم جمع کردیم کاشتیم. اگر سه سال پیش آمده بودید اینجا میفهمیدید که چقدر اینجا از اون موقع تا حالا تغییر کرده. یه پسره که به نظر اهل همین جا بود گفت بله من اینجا بودم و کاملا میفهمم قبلا بیشتر شبیه صحرا بود. 

بعد ادامه داد که ما از فروشگاه ها و مراکز تجاری هم خیلی پول جمع کردیم تا محوطه اطراف اونا رو هم درختکاری کنیم. اگر تشریف ببرید سمت خیابان فلان که توش بانک امریکا هست اونجا دیگه عین جنگل شده چون تونستیم یک میلیون دلار فقط از اون بانک برای درختکاری اون قسمت بگیریم. من امروز خیلی خوشحالم که توی این مدت کم تونستیم این همه درخت بکاریم و البته این طرح هنوز ادامه داره و امیدواریم که تا 2014 بتونیم تعداد درخت ها رو به 2 برابر تعداد فعلی برسونیم که این خیلی بستگی به همکاری بزینس های بزرگ داره. میخواستم اینو بگم که یه نفر ببینید میگم یه نفر این همه تغییر رو ایجاد کرد. نه اینکه من تنها کرده باشم اما همین فکر باعث شده که شما امروز توی محیط اطرافتون این همه درخت می بینید. 

بعد در مورد طرح دیگه ای صحبت کرد که خودش داره دنبال میکنه. من امروز دنبال اینم که سلامت رو توی جامعه افزایش بدم. خب من یه نفرم. دست تنها چطوری میتونم این کار رو کنم؟ یه مسابقه گذاشتم که هر کسی توی یک هفته از من بیشتر ورزش کنه جمعه ها بیاد من براش صبحانه از جیب خودم میخرم. من دارم هر هفته این کار رو میکنم و یه عده ای هستن که دارن با من هر روز ورزش میکنن. بعضی ها میان به من میگن که ما یه روزایی تنبلیمون میاد اما همین که میبینیم ممکنه عقب بیفتیم و شما بفهمی که ما تنبلی میکنیم هر روز راه میفتیم و میدویم.  

 

 

بعد یه سری کارت به ما داد که روش آدرس سایت http://runkeeper.com بود. این سایت اطلاعات مربوط به دویدن یه نفر رو نگه میداره و فکر میکنم میشه اشتراک هم گذاشت. از روی اطلاعات این سایت هر هفته مسابقه میذاشتن. یه سری هم در مورد یکی از طرح های دیگش برای استادیوم softball صحبت کرد و اینکه چطوری ظرف یکسال 56 تا شهر اطراف رو راضی کرده که برای درست کردن محیط برای این ورزش سرمایه گذاری کنن. میگفت وقتی رفتم پیش شهردار فلان شهر اطراف گفت تو مشاور هفتم اونجا بلند شدی آمدی به من که شهردارم میخوای بگی چکار کنم چکار نکنم؟ منم بهش گفت که من نمیگم شما چکار کنی میگم اگر دوست دارید روی این پروژه سرمایه گذاری کنید. وسط حرف هاش هم هی شوخی میکرد و سر به سر چینیه میذاشت که ببین من یه نفرم اما این همه کار ازم بر میاد! 

بعد آخرش گفت خب کسی سئوالی چیزی نداره و اون چینیه گفت بله من دارم. چطوری شما با بچه های اینجا همکاری کردید؟ بازم اون آقا سر به سرش گذاشت و گفت البته من فکر کردم که الان میخوای عذرخواهی کنی که گفتی یه نفر نمیتونه اما اشکال نداره من عذرخواهیتو نکرده هم قبول میکنم! اینجا ما فراخوان میدیم که برای کارهای مختلف بچه ها داوطلب بشن. برای این جور همفکری ها هم من خیلی دوست دارم که از ذهن خلاق دانشجوها استفاده کنم. 

 

------------ 

ویرایش 11 مهر: اسم امیر آقا اضافه شد.

یازدهم سپتامبر - بازم جلسه و پیتزای مجانی برای آخرین بار

امروز عصر هم رفتم برای یه جلسه دیگه که منصور هم باهام آمد. بعدش که جلسه تموم شد منصور گفت بذار ببینیم جایی غذای مجانی نمیده من ناهار نخوردم. هنوز از در ساختمون بیرون نیامده بودیم که دیدم روی بورد زده همین ساعت پیتزای مجانی فلان اتاق! ما هم رفتیم اما ما هیچ کاری نداشتیم اونجا کنیم. بعد هر جایی که شما میری اسم و مشخصات یادداشت میکنن که بعدا آمار داشته باشن. در واقع این پیتزاها و غذاها برای اینه که دیگران رو به برنامه هاشون دعوت کنن تا آشنا بشن. من که خجالت کشیدم و این آخرین باری بود که یه جایی برای پیتزا رفتیم. اینم به خاطر منصور شد.

یازدهم سپتامبر - اتاق بهم دادن

امروز صبح رفتم و از مسئول دپارتمان کلید اتاقم رو گرفتم. اینجا به TA ها دفتر میدن که باید یک ساعات خاصی توش باشن و به سئوالات بچه ها جواب بدن. اتاقم یک دفتر کوچیک هست که توش دو تا میز و دو تا کامپیوترم هست. یه پسر دیگه هم با من TA هست که اونم اتاقش همین اتاق هست. بعضی وقتا میبینمش. 

دگر آغاز

دگر آغاز تو انجام من شد
          دگر آغاز تو اتمام من شد
دگر آغاز کردی عشق دیگر
           شرر بر قلب من سوزنده اخگر
شنیدستم بکردی شکوه از من
           به نزد آن رقیب در ماه بهمن
بدان کافه نشستید اندر آن چهار
           ز حال زار من بگشاده گفتار
که بیچاره چنین است و چنان بود
           که عاجز از فهم و ادراک زمان بود
بلندا کفش چو دیدستی به پایم
           شکایت ها بکردی از برایم
ترنم گر شنیدستم به معنا
           نکردی فهم آن آندم همانا
بدو گفتی, به من هرگز نگفتی
           چنین رسمی چگونه, کی نهفتی
ندیدی قد سروت را تو ای ماه
           که خواهی عاریت گیری ز بنگاه
تو خواهی گر پریدن سوی آن ماه
           بلندا کفش تو ناید در این راه 
چو گوشم پر شدستی از صدایت
           چگونه بر دیگران باشد عنایت
نخواهم من شنیدن دیگر آوای 
           چگونه پی برم از آن به معنای
سخن از عاشقی چون آمدستی
           در آن حالت شنیدستم که گفتی
تفکر کرده ای در عشق و مردی
           به هشتم ماه تعبیرش بکردی
کنون بین تعبیر عشقت اندرین جان
           شکسته, سوخته, در راه پایان

یک روز بارانی و دلگیر

امروز (29 سپتامبر) دالاس خیلی بارونی بود. از دیشب همینطوری داره بارون میاد. منم خیلی دلم گرفته. خیلی کارا بود که باید امروز میکردم اما نشد. سه شنبه امتحان میان ترم دارم و هنوز نخوندم. البته ریاضیه و قاعدتا باید بلد باشم اما هفته پیش یه کوییز گرفت که خیلی بد دادم. دیگه بعضی وقتا هم آدم دلش میگیره. میخواستم امروز کلی مطلب بنویسم اما واقعا حس اش نبود.