زیر آسمان خدا

این وبلاگ داستان یک پسر ایرانیه که تصمیم گرفت بره امریکا و برای این کار دو سال اپلای کرد تا بالاخره پذیرش گرفت و ...

زیر آسمان خدا

این وبلاگ داستان یک پسر ایرانیه که تصمیم گرفت بره امریکا و برای این کار دو سال اپلای کرد تا بالاخره پذیرش گرفت و ...

حال و هوای این روزا

من تا تعطیل شدم رفتم سراغ وردپرس تا یادش بگیرم و بتونم باهاش سایتم رو درست کنم. یه سایت هم درست کردم باهاش که به نظرم بد نیست. احتمالا کم کم وبلاگ رو باید مهاجرتش بدم روی وردپرس. بعد پروژه ای رو که گفتم شروع کردم تا بتونم کم کم عملیاتیش کنم. شدیدا رفته توی سرم که این کار رو توی همین تعطیلات به یه جایی برسونم.

تعطیلات اینجا بدون ماشین هیچ جا نمیشه رفت .چند شب پیش یکی از بچه های ایرانی که چند بار رفته بودیم خونه اش آمد و خداحافظی کرد که با دوستاش بره وگاس. یه جورایی فکر کنم دلشون هم نمیخواست که من باهاشون برم چون خیلی هم اخلاقی به من نمیخوردن. مثلا فرض کنید من بخوام برم یه جایی نماز بخونم. یا اینکه غذای حلال گیر بیارم که نمیشه. به هر حال منم باهاش نمیرفتم چون نه به اونا خوش میگذشت نه به من. تقریبا همه کسانی که با واسطه و بی واسطه میشناختم به جز منصور برای تعطیلات رفتن یه جایی. منم دلم میخواست که برم اورلاندو اما فعلا اوضاع اونطوری نیست.
 
چون منصور میخواد ماشین بخره, نیما آمده که بتونه بره ماشین بخره. آخه راه ها خیلی دوره و نمیشه به راحتی رفت جایی ماشین دید. منم ساعت ها و ساعت ها وقتم رو گذاشتم توی این سایت های ماشین تا یه ماشین خوب پیدا کنم. چون میخوام یه تویوتا کرولا بخرم که زیاد کار نکرده باشه و گرون هم نباشه مورد مناسب زیاد گیر نمیاد و راه دور هم که نمیشه رفت. گفتم تا نیما اینجاست اگر بتونم یه مورد مناسب گیر بیارم میگیرم. فقط این چند روزی که نیما اینجاست چون هر بار رفتیم ماشین دیدیم برای منصور دیگه پروژه ام عقب افتاده. کلی مطلب هم مونده که توی بلاگم بنویسم که باز نمیشه. حالا چند روز دیگه که نیما بره وقت میکنم که بیشتر بنویسم. با این حال گفتم اگر اینا رو ننویسم از دست میره و مزه اش هم از بین میره.

زندگی کارگر ساده توی والمارت

چند وقت پیش با یکی از ایرانی ها آشنا شدم که توی والمارت کار میکرد. کار ایشون جا به جا کردن کالاها و چیدن اونا توی قفسه ها و تگ زدن قیمت ها بود. این کاری هست که هر آدم تحصیل نکرده ای میتونه به دست بیاره (نمیگم همه به دست میارن اما میشه بدست آورد). درآمد ایشون طبق گفته خودشون برای کاری که تمام وقت هم نبود ماهی 1300 دلار بود. از این 1300 تا 550 تا برای خانه و آب و برق و گاز پرداخت میکردند و حدود 150 دلاری هم خرج ماشین بود (بنزین و بیمه). خرج خرد و خوراک هم با پست قبلی خودتون میتونید حساب کنید. بماند که همسرشون هم کار میکردن و ایشون هم ماشین خودشونو داشتن و تقریبا ماهیانه 3000 دلار درآمد خانواده اشون میشد. حالا شما خودتون قاضی که واقعا کارگر ما توی ایران همچین درآمدی داره که خرجش با کارگر اینجا یکیه؟ جدا شرمنده ام بگم که هموطن من ویزا میگیره و به امید اینکه اینجا توی والمارت کارگری کنه بلند میشه میاد اینجا. بعد هم با افتخار میگه من اینجا زندگیم مینیمم 2-3 برابر بهتر از ایرانه و نگرانی اینو هم ندارم که پولم هر سال نصف بشه. نمیگم راحت آمده, نمیگم راحت کار پیدا کرده, نمیگم الانم داره راحت زندگی میکنه, میگم چرا اینقدر سطح زندگیش فرق باید کنه که کار اداریشو توی ایران ول کنه و بیاد اینجا یه کاری کنه که حتی تحصیلات هم نمیخواد؟


چیزی که من دیدم اینه که کسی اینجا واقعا زندگی سختی داره که هیچ کاری نداشته باشه (نتونه حتی توی والمارت کار گیر بیاره) اونم تازه با بیمه بیکاری ای که میگیره زندگیش به صورت نرمال میگذره. فکر نمیکنم مثل ایران کسانی باشن که بگن ما سال به سال نمیتونیم برای خانواده امون گوشت بخریم یا شبا نون خشک میزنیم توی آب و میخوریم از شرم نمیتونیم دستمون رو جلوی کسی دراز کنیم. بحران بیکاری بدون تعارف برای کسی هست که کار بلد نباشه. اصلا بیکاری اینجا رو با ایران خودمون مقایسه نکنید. اینجا نمیان آمار بیکاری رو بر اساس هر کسی که کمتر از  1 ساعت در هفته کار میکنه حساب کنن. اینجا فقیر داره بدبخت بیچاره داره اما هرگز سختی ای که فقرای ایران (حتی قشر کارگر ایران) میکشه نمیدونن چی هست.

مقایسه درآمد دانشجویی امریکا و ایران

خب چهار ماهی گذشته که اینجا هستم و میتونم حالا نظر بدم که زندگی اینجا تقریبا از نظر خرج چقدر با ایران فرق میکنه. اول اینکه دانشجوی دکترا جزو کم درآمدترین اقشار جامعه اینجاست. یعنی سطح درآمدش اینقدر کم هست که حتی ازش مالیات هم نمیگیرن (میگیرن و آخر سال پس میدن). 

ماهیانه تقریبا یه دانشجوی دکترای اینجا 1500 دلار میگیره. این 1500 دلار بابت 20 ساعت کار در هفته یا 80 ساعت در ماه هست. به عبارتی تقریبا ساعتی 20 دلار. خرج خرد و خوراک اگر کسی نخواد ولخرجی کنه حدودا ماهی 200 دلار هست. من چند تا از اقلام مهم رو که همیشه میخریم هم لیست میکنم که اگر میخواهید مقایسه کنید:




1- نون تست: 624 گرم معادل 1.18 دلار (یک دلار و هجده سنت)

2- نون مدیترانه ای: یک بسته 6 تایی 1.89 دلار 

3- شیر یک گالن (تقریبا 4 لیتر) 2.87 دلار

4- پیتزا یک نفره از 98 سنت تا 8 دلار آماده برای گذاشتن توی فر

5- موز پوندی 0.52 دلار = کیلویی 1.14 سنت (یه بارم تخفیف خورده بود ما پوندی 32 سنت هم خریدیم!)

6- سیب پوندی 1.17 = کیلویی 2.56 دلار

7- پنیر فیلادفیا (453 گرم) = 2.38 دلار

8- کره 453 گرم = 3 دلار یعنی یک کره 100 گرمی = 0.66 دلار

9- ماهی تیلاپیا یک بسته 1 کیلو 800 گرمی = 11 دلار (دقیقشو یادم نیست)

10- تخم مرغ دونه ای 13 سنت

11- مسواک Oral-B دونه ای 2.5 دلار

12- خمیردندان 1.25 دلار (من خودم Colgate بزرگشو گرفتم 2.59 دلار)

13- نوشابه دولیتری 1.20 دلار

14- میگو بسته 345 گرمی = 5 دلار (تقریبا کیلویی 

15- مرغ حلال ذبیح 1.45 پوند = 5.5 دلار (تقریبا کیلویی 9 دلار)

16- گوشت قرمز 80/20 حلال چرخ کرده 2.27 پوند = 9.06 دلار  (تقریبا کیلویی 9 دلار)

17- زیتون 1 پوند = 0.45 دلار یعنی هر کیلو تقریبا 1 دلار

18- خرما تقریبا کیلویی 5.5 دلار

19- سیب زمینی و پیاز و گوجه امریکایی تقریبا پوندی 1 دلار (قیمت هاشون بین 90 سنت تا 1 دلار عوض میشه)

20- گلابی پوندی 99 سنت.

...


در مورد غذاها باید بگم که کیفیتشون اصلا و ابدا با ایران قابل مقایسه نیست. پنیر و شیر و کره ای که اینجا ما میخریم تفاوت بسیار بسیار زیادی با ایران داره. همینطوری نونی که مصرف میکنیم از ایران خیلی خیلی با کیفیت تر هست و واقعا دور ریز هیچی نداره. مرغ هم ورقه ورقه شده هست و به راحتی میشه انداخت توی ماهیتابه و پخت (یه بارم من خودم درست کردم). ماهی هم همینطور. اونم ورقه ورقه شده توی بسته بندیه و کافیه فقط بندازی توی ماهیتابه و سرخ کنی. در واقع هیچی هیچی دور ریز نداره. کیفیت گوشت قرمزش هم واقعا با ایران قابل مقایسه نیست. گوشت قرمز و مرغ هم غیرحلالش خیلی ارزونتره. بوقلمون مثلا یه بار قیمت گرفته بودیم تقریبا کیلویی 2 دلار در میامد.


خب بقیه اش دیگه زیاد یادم نمیاد. خیلی چیزای دیگه بوده که ما اینجا خریدیم و قیمتش هم با ایران چندان تفاوتی نمیکرده. خودتون هم میتونید مقایسه کنید.


لوازم برقی و الکترونیکی که قیمتشون واقعا از ایران کمتره. همیشه هم تخفیف میخورن و میشه با قیمت کم خرید. دوربین و لپ تاپ و ... هر چی که الکترونیکیه اینجا واقعا مفته. لوازم خونه هم همینطور. البته جای خرید کردن داره و مثلا میشه شیر خیلی گرون خرید گالنی 4.56 دلار یا نون تست عالیشو خرید 3 دلار اما همه هم از اون چیزا نمیخرن. میوه و ... هم ارگانیکش خیلی گرونتره. مثلا موزه میشه پوندی 0.76 سنت یا سیب تقریبا میشه 1.67 سنت. 


مقایسه

من چون برام سخته فرض میکنم که ماهی 1 میلیون و نیم از دانشگاه میگیرم و دلار رو همون 1000 تومن فرض میکنم. یعنی مثلا یه پنیر که 2.5 دلاره رو میگم 2500 تومنه و به نظرم میاد که خیلی ارزونه و میخرم. البته همین مثلا یک میلیون و نیمی که میگیرم برای کار نیمه وقته و فردا اگر برم سر کار مینیمم مینیمم این دو برابر میشه و میشه ماهی 3000 دلار که فرض میکنم 3 میلیون بشه. اگر بخوام ضربدر 3 کنم که واویلا میشه. (برای خرید لوازم الکترونیکی کم کم باید ریال ایران رو ضربدر 3 کرد تا هم قیمت اینجا بشه) اجاره خونه هم یه خونه معقول ما اجاره کردیم (ارزونتر هم هست گرونتر هم تا دلتون بخواد) تقریبا ماهی 700 دلار با هزینه برق و آب (گاز هم جداگانه نداره) میشه. اینترنت هم که قبلا گفتم من 3 مگا گرفتم ماهی تقریبا 20 دلار و اگر 10 مگا میخواستم میشد ماهی 30 دلار. خرج موبایل از ایران گرونتره که من Prepaid گرفتم و ذخیره کردم. ماشین هم تقریبا یک سوم ایران هست. 


حالا خودتون مقایسه کنید با حقوق یک مهندس فوق لیسانس توی ایران با چند سال سابقه مفید کار که با کار فول تایم صبح تا شبی و کار روزهای تعطیل و جمعه به زحمت به ماهی 1 میلیون تومن میرسید و خرج زندگیش هم از اینجا گرونتر بود. چه برسه به یه دانشجوی دکترا که نمیتونه هم فول تایم کار کنه.


19 نوامبر - دو روز در شرکت اریکسون - در راه شرکت در تاکسی

اون روز جیراج اسم منو هم توی تیمشون نوشته بود. امروز قرار بود بریم شرکت اریکسون. دوباره بحران ماشین داشتیم چون مسیر دور بود و ما هیچ کدوم ماشین نداشتیم. دیگه بچه ها با دپارتمان هماهنگ کرده بودند که ماشین بگیریم و اونا بعدا پولشو بهمون برگردونن. عصر کلی منتظر تاکسی شدیم. تیم ما هم که نگو همه هندی بودند و فقط من ایرانی بودم! بالاخره تاکسی آمد.


توی تاکسی این هندیا همینطوری حرف میزدند. نمیدونم چی هم میگفتن. راننده هم یه قیافه شبیه مکزیکی ها داشت. توی ماشین هم یک بوی خیلی تندی میآمد که نمیدونستم بوی چی هست. فکر کردم شاید راننده معتادی چیزی هست و چیزی کشیده همچین بویی میاد. توی تاکسی خیلی باحال بود رادیو که روشن بود مثل بازی GTA بود کلا زندگی اینجا مثل GTA هست. همینطوری که میرفتیم رانندهه پرسید که همه هندی هستید. من گفتم نه من از ایران هستم. یه دفعه رانندهه شروع کرد به فارسی صحبت کردن و گفت آره از چشمات فهمیدم! بعد دیگه سر صحبت باز شد. تنها چیزی که روی اعصاب بود این بود که همینطوری که من با راننده صحبت میکردم هندی ها هم همینطوری حرف میزدند.


- آقا به قیافه اتون نمیخورد که ایرانی باشید. من خیلی تعجب کردم.
- آها. آره این موی بلند, این ریش بلند. ما مال سمت گناباد هستیم و خانوادگی درویش مسلک هستیم. گنابادو که میشناسی.
- بله. در موردش توی اخبار شنیدم. چند وقته اینجایید؟
- آره متاسفانه. من الان 10-12 سالی میشه که آمدم اینجا. اما اینجا خیلی اذیت شدم. هر چی باشه ما ایرانی هستیم. همه جوره اذیتمون کردند. حالا یه مدت اینجا باشی خودت میفهمی چی میگم. پلیس الکی سر اینکه middle eastern هستیم جریمه امون میکنه. هر اداره ای میریم باید کلی حساب و کتاب پس بدیم. خلاصه باید تاوان ایرانی بودنمون رو اینجا پس بدیم. فقط بگم که خشک خشک ترتیب آدمو میدن. (ببخشید اگر بی ادبیه, نمیخوام شخصیت آدما رو محو کنم) تو چکار میکنی؟

- من هیچی من دانشجو هستم. تازه آمدم امریکا. از همین ترم.
- پول چی؟ پولداری؟
- من خوشبختانه از دانشگاه فاند گرفتم. هزینه هام هم کمتر از چیزی هست که بهم میدن و احتیاجی به پول فعلا ندارم.
- آها. کار هم بخوای میشه بری فروشگاه ها یا رستوران ها هم میتونی پیدا کنی. اما واقعا کار میکشن. من یه مدت اونجاها کار میکردم خیلی زندگی سختی بود. الان باز پشت فرمان راحتترم. من اینجا خیلی چیزا رو فهمیدم. خیلی تجربه کسب کردم. ایران که بودیم هر کاری هر کسی میکرد فکر میکردم تقصیر دولته. اما اینجا فهمیدم که اون پلیسه که منو جریمه میکنه ربطی به حکومت نداره. اون خودش مرض داره.

توی دلم داشتم فکر میکردم خوشبختانه من درس خوندم و ایشالله هیچوقت کارم به اونجاها نمیفته که بخوام برم فروشگاه ها باربری کنم و البته این کار هم از من بر نمیاد. هر کسی را بهر کاری ساخته اند و من برای این کار نیستم. اما واقعا هم متاسف شدم که یه نفر برای زندگی عادی اش اینقدر سختی کشیده.

- راستی آقا این بو چیه توی ماشین؟
- بوی خوشبو کننده ماشینه. چطور؟ بوش بده؟
- نمیگم بده اما خیلی تنده. فکر کردم شاید خدایی نکرده چیزی مصرف میکنید!
- نه آقا من همه عمرم پاک زندگی کردم. هیچوقت خودمو اسیر هیچ خلافی نکردم. اینم خوشبو کننده است. اگر بوش خوب نیست دیگه ببخشید بعدا عوض اش میکنم. خب اقامت چکار کردی؟ گرین کارت داری؟
- من نه بابا. تازه دانشجویی آمدم ببینم بعد خدا چی میخواد.
- ایشالله اقامتت هم درست میشه. اگر مثل من مسلمون سه آتیشه نیستی من یه راهی بلدم. میتونی بری دین ات رو عوض کنی و مسیحی بشی و بعد از این طریق اقامت بگیری. من که خودم درویشم و هر چی فکر کردم دیدم از علی نمیتونم بگذرم. تا آخر عمرم هم شیعه علی میمونم. میدونی که درویشا معروفن به این و شنیدی که بعضی هاشون حتی علی اللهی هستن. 
- گفتم حالا منم سه آتیشه نیستم اما دیگه یکی دو تا آتیش رو دارم که نخوام دینم رو عوض کنم! بعد هم من کار پیدا کنم بعد از تحصیل راحت بهم اقامت هم میدن.
- آهان اینطوری که خیلی خوب میشه. آقا این آدرسه رو از کجا باید بریم. این توی نقشه GPS من نیست.
- من نمیدونم. 

از هندیه پرسیدم و به راننده گفت فکر کنم از اون یکی مسیر باشه. بعد یه دفعه راننده مسیرش رو عوض کرد و ماشین پشت سریش شاکی شد و دستشو گذاشت روی بوق. با خودم فکر کردم هنوز طرز رانندگی ایرانی ایتو که حفظ کردی! همینطوری که داشتم فکر میکردم جیراج گفت ازش بپرس کرایه تاکسی چطوریه. چرا اینقدر پول اضافه میگیرن.

- آقا این کرایه تاکسی اتون چطوریه؟ چقدر باید بهتون بدیم؟
- کرایه تاکسی ما برای یه نفر حساب میشه. از یه نفر بیشتر نفر 2 دلار باید اضافه تر بدید.
- یعنی ما باید به اندازه 5 نفر extra بدیم؟ 
- بله اینطوریه. یه چیزی هم اضافه برای بنزین و ... میگیرن مثلا 2 دلار.
- تاکسی اینجا خیلی گرونه.
- بله ولی اکثرا هم ماشین دارن. (بعد ادامه داد) من خیلی دلم میخواد برگردم ایران. اگر زمان برگرده عقب شاید هیچوقت نمیامدم اینجا. اون زمانا یکی از دوستام کمکم کرد آمدم ایران. هیچوقت دیگه این مرام و معرفت رو اینجا ندیدم.
- آقا به هر چیزی فکر کن الی به برگشتن به ایران. اوضاع ایران خیلی خراب تر از چیزیه که فکر میکنی. توی ایرانم دیگه کمتر آدمی پیدا میکنی از این معرفت ها داشته باشن. خیلی ها دیگه به نون شب اشون هم محتاج هستن. خانواده میشناسم که سال به سال گوشت هم نمیتونن پیدا کنن بخورن. حتی خرج تحصیل بچه مدرسه ایشون رو هم ندارن. اوضاع اقتصادی هم که از خرابی بیداد میکنه.
- نمیدونستم. من همیشه چیزی که توی ذهنمه از ایران همونیه که اونجا بودم. یه کم برام از ایران بگو. تو اونجا بودی چکار میکردی؟

دیگه یه مقداری باهاش در مورد کارهای خودم و اوضاع ایران صحبت کردم و کم کم رسیدیم و خداحافظی کردیم. کرایه تاکسی هم حدود 45 دلار شد.

آشنایی با یه پسر هندیه

همینطوری که توی دانشکده امون نشسته بودم یه پسر هندیه آمد کنارم و شروع کرد به صحبت کردن. قیافه اش شبیه یکی از دوستایی بود که توی ایران داشتم و برای همین بدم نیامد که باهاش یه صحبتی کنم. جیراج تازه حدودا بیست و یکی دو ساله است و تازه لیسانس اش تموم شده بود و برای فوق لیسانس اپلای کرده بود امریکا. 


جیراج شروع کرد به صحبت کردن در مورد خودش و خانواده اش و اینکه مشکل مالی داره و الان شهریه اشو نداده و آمده وقت گرفته تا آخر ترم شهریه اشو بده. میگفت مامانش پیر هست و باید زود برگرده هند. میگفت بیشتر کسانی که هندی هستند و میان امریکا برمیگردن چون بعدش کار خوب پیدا میکنند. مشکلش این بود که هیچی پول نداشته و همینطوری بلند شده آمده اینجا. بعد میگفت دپارتمان گفته اگر میخوای از ما فاند بگیری باید برای دکترا اپلای کنی چون ما نمیتونیم به فوق لیسانس ها فاند بدیم. ولی من میخوام که فوق لیسانسم رو بگیرم و زود برم سر کار تا بتونم پول جمع کنم و مامانم رو ببر دور دنیا بگردونم. اگر بخوام اینجا دکترا بخونم چند سالی طول میکشه. خلاصه شکایت داشت که چرا به من فاند نمیدند در حالی که من امروز برای دکترا اپلای کنم همین آدم هستم که. 


منم براش توضیح دادم که وقتی برای دکترا اپلای میکنی یعنی اینکه چند سال زندگیتو پیش فروش کردی به اینا. برای همینم بهت پول میدن. اون پولی هم که میدن زیاد نیست. در واقع داری برای ریسرچ میکنی و اگر میخواستن یه نفر استخدام کنند که این کارو کنه اونوقت باید کلی بهش پول میدادند. برای همینم بهت فاند نمیدن.


بعد از داستان خودش با استادا تعریف کرد که فلانی فاند داره اما نمیخواد بده. میگه برو دکترا قبول شدی بیا. یا اون یکی چند وقت پیش گفته این مقاله ها رو بخون و بیا حالا که خوندم زده زیرش. دپارتمان هم فاند داره اما نمیخواد به من بده. از اون ور هم 12 واحد برداشتم که خیلی سخته و باید درس ها رو هم درست بخونم تا بتونم 



منم داستان خودمو براش تعریف کردم که منم اگر پول داشتم خب از فوق لیسانس میامدم اینجا و این همه هم دردسر نمیکشیدم تا بخوام دکترا بخونم. یک سال و نیمه هم درسم رو تموم میکردم و با حداقل سالی 70-80 هزار دلار کارمو شروع میکردم. اما الان باید چهار پنج سال با یه حقوق خیلی کم و مینیممی درس بخونم و آخرشم معلوم نیست که کارم چطوری بشه. خب شرایط زندگی هر کسی فرق میکنه. منم برام 14 هزار دلار شهریه دادن غیرقابل تصور بود. برای همین هم برای دکترا اپلای کردم و الان فاند گرفتم. هر چی من میگفتم که خب برای دکترا اپلای کنی فوقش اینه که دو سه سالی بیشتر اینجایی, میگفت که آره مامانم پیره و تنهاست باید زود برگردم. از اونور هم انتظار داشت که دانشگاه فاندشو بده اون تا فوق لیسانسشو بگیره و زودتر بره سر کار.


امروز که داشتم این متن رو مینوشتم فکر کردم که جیراج حتی زندگی اش هم شبیه فیلم هندیه! اول اینکه ما به اون سن بودیم کجا جرات میکردیم همچین کاری کنیم. بعد هم آمده اینجا یه ذره هم پول نداره, دنبال فاند میگرده که فوق لیسانس اش رو هم با فاند تموم کنه. بعد هم 12 واحد ثبت نام کرده و درس های سخت سخت هم برداشته و به من میگه تو چرا درسای آسون آسون بر میداری اینطوری چیزی یاد نمیگیری!!! بعد انتظار داره دیگران کمکش کنن که پروژه هاش و گزارش هاشو درست کنه و تحویل بده.