زیر آسمان خدا

این وبلاگ داستان یک پسر ایرانیه که تصمیم گرفت بره امریکا و برای این کار دو سال اپلای کرد تا بالاخره پذیرش گرفت و ...

زیر آسمان خدا

این وبلاگ داستان یک پسر ایرانیه که تصمیم گرفت بره امریکا و برای این کار دو سال اپلای کرد تا بالاخره پذیرش گرفت و ...

بیست دوم و سوم سپتامبر - یک عالمه برگه صحیح کردم

این روزا کلی برگه داشتم که صحیح کنم. کلاسی که من کمک استادش هستم 63 نفر دانشجو داره و اینجا اینطوری که مرتب هر یکی دو هفته تمرین میدن و بعد کمک استاد باید تمرین ها رو صحیح کنه و بده دست دانشجوها. من هنوز نمیفهمم که اینا چرا به تمرین ها نمره میدن و این نمره رو توی نمره نهایی هم لحاظ میکنن. یعنی دانشجو باید خودش بره جواب تمرین ها رو پیدا کنه و همونو نمره هم میدن.  

 

 اکثر بچه ها که نمره کامل رو گرفتن و یه عده کمی بودند که دیگه نمیشد بهشون نمره کامل بدی. به نظرم خیلی زرنگتر از بچه های ایران بودند مخصوصا اینکه اینا لیسانس هستن و توی لیسانس بچه ها کمتر درسخون هستن تا فوق.

بیست سپتامبر - uncle bill

توی جلسه میکروسافت یکی پرسید من رشته ام فلان چیزه که توی کارهایی که شرکت میکروسافت میخواد نیست, به نظرتون بازم میتونم اینجا کار پیدا کنم. اون پسر سیاه پوسته هم بهش گفت مگه اینکه uncle bill بخواد از جیبش به شما یه چیزی بده وگرنه ما اینجا در ازای کاری که میخواهیم به کارمندا پول میدیم. 

اول بگم که اونی که پرسید من نبودم. بعدشم بگم که خیلی برام خنده دار بود که شنیده بودم توی ایران به بیل گیتز میگن عمو بیلی اما نمیدونستم که توی امریکا هم بهش همینو میگن. اون شب کلی خندیدم سر همین.

هجدهم سپتامبر - نمایشگاه کار (Career Expo)

دانشگاه ما یه قسمت داره به اسم Career Center که مسئولیت اصلی اش اینه که برای دانشجوها و فارغ التحصیل های اینجا کار پیدا کنه. این مرکز هر ترم یک نمایشگاه میذاره که توش شرکت های بزرگ امریکا رو که میخوان دانشجو بگیرن دعوت میکنه که بیان دانشگاه و از بچه ها رزومه بگیرن. 

 

طبق قانون اینجا من تا تابستون نمیتونم بر سر کار. در واقع باید 18 واحد پاس کرده باشم که بتونم برم سر کار. اما گفتم بذار برم ببینم چطوریه که برای دفعه های آینده آماده باشم. منصور هم میخواست بیاد شاید یه شرکتی پیدا کنه و بتونه کار کنه. 

 

از در که وارد شدم دیدم امروز همه با کلاس شده بودند و با کت و شلوار و لباس های خیلی رسمی آمده بودند. البته قبلا توی ایمیلی که به بچه ها زده بودند نوشته بودند که Business Attire داشته باشید.  

 

  

  

 

منصور بدون لباس رسمی آمده بود و همینطوری که توی صف ایستاده بودیم اون آقایی کارت ها رو نگاه میکرد به منصور گفت آقا شما اجازه نداری با این شلوار جین وارد اینجا بشی. برای همین منصور دیگه نیامد. صف اش هم خیلی طولانی بود. یه برچسب هایی هم دادن که بچسبونیم روی سینه که اسممون روش باشه.

  

داخل سالن بچه ها توی صف شرکت ها می ایستادن و با نماینده های شرکت ها صحبت میکردن و یه برگه یا دو برگه رزومه بهشون میدادند.

  

غرفه شرکت های بزرگ از همه شلوغتر بود. غرفه آمازون, میکروسافت, تگزاس اینسترومنت از همه شلوغ تر بود و یکی دو تا غرفه بودن که نماینده هاشون لباس نظامی پوشیده بودند داشتن مگس می پرودن. 

 

 

  

اینم صف آمازون. به سر صف دقت کنید یه چیز جالب متوجه میشد که بعدا مینویسم. 

 

 توی امریکا دانشجو بودن و اهل درس بودن خیلی مهمه. شرکت ها هم خیلی دوست دارن از دانشگاه ها کارمند بگیرن تا بخوان از کسی که تحصیل نکرده استفاده کنن. جالبه که دانشگاه ها رقابت دارن که این شرکت ها دانشجوها و فارغ التحصیل های بیشتری ازشون استخدام کنه. همین رقابت باعث میشه که سعی کنن هر تسهیلاتی رو که صلاح میدونن بذارن که بچه های بیشتری رو بتونن بفرستن سر کار.  

 

دانشگاه ایران ما که میخواست هر چی زودتر ما درسمون تموم بشه و از شر ما راحت بشه. حالا هر کسی بعدش کار گیرش میاد بیاد هر کی هم نمیخواد به جهنم. اصلا به دانشگاه چه ربط که بخواد فکر کار دانشجوش باشه؟

اسب توی تگزاس پارتی

رخدادهای دانشگاه که تموم میشه هر بار که میرم عکس های بچه ها رو نگاه میکنم میبینم یه چیزایی بوده که من اصلا ندیدم. نمونه اش همین اسبه که توی تگزاس پارتی آورده بودند و من اونجا نبودم.  

  

 

حیف شد خیلی دلم میخواست یه کم اسب رو نازش کنم.

شانزدهم سپتامبر - بازم بزن بکوب توی دانشگاه

همینطوری که آمدم توی محوطه دیدم یه جایی دارن برای خودشون آهنگ میزنن و باز دو نفر افتادن وسط به رقصیدن. آهنگی که گذاشته بودند نمیدونم که مال کجا بود اما برایم خیلی جالب بود. فکر کنم که اسپانیایی بود. در کل به نظرم آهنگ خیلی قشنگی بود.  

 

 

  

  

 

بعد رفتن و لباس هاشونو عوض کردن و یه رقص دیگه رو شروع کردن. یه عروسک بچه هم آورده بودند. مثل این بود که یه داستان رو با رقص شون تعریف میکردند. ببخشید من خیلی از هنر سر در نمیارم برای همین اصلا نفهمیدم که اینا چی میخوان بگن. فقط فهمیدم که آهنگش قشنگ بود. 

  

  

 

ظاهرا این برنامه مربوط به یکی از گروه های دانشگاه بود که میخواسته به این طریق عضو جدید بگیره. من خیلی نفهمیدم برای چی بود.