زیر آسمان خدا

این وبلاگ داستان یک پسر ایرانیه که تصمیم گرفت بره امریکا و برای این کار دو سال اپلای کرد تا بالاخره پذیرش گرفت و ...

زیر آسمان خدا

این وبلاگ داستان یک پسر ایرانیه که تصمیم گرفت بره امریکا و برای این کار دو سال اپلای کرد تا بالاخره پذیرش گرفت و ...

شانزدهم سپتامبر - co-curricular transcript

امروز یه جلسه ای شرکت کردم در مورد co-curricular transcript بود. تا حالا همچین اصطلاحی نشنیده بودم. دانشگاه ما یه سایت داره به اسم OrgSync که بچه ها میتونن جلساتی که توی دانشگاه برگزار میشه رو پیدا کنن و شرکت کنن. توی این سایت یه قسمت هست که میتونن برنامه هایی رو که شرکت کردن مشخص کنن و از مسئول اون برنامه بخوان که تایید کنه اینا شرکت کردند. اینطوری یه ریزنمره مثل ریزنمره های درسی درست میشه که درواقع نشاندهنده شرکت شخص توی برنامه های دانشگاه هست.  

 

 

برای ما که دکترا هستیم خیلی مهم نیست چون کار ما اول و آخر با استاد تزمون و ریسرچمون هست. اما برای اونایی که مخصوصا اینجا لیسانس میخونن خیلی مهم میشه. چون مثلا میخوان برن سر کار توصیه نامه لازمشون میشه. بعد اگر توی هیچ کدوم از برنامه های دانشگاه شرکت نکرده باشن و یا کسی توی دانشگاه درست نشناسدشون که بهشون توصیه نامه بدن کار پیدا نمیکنن. از اون مهمتر اینکه میگفت این ریزنمره هم برای استخدام کننده مهمه که بدونن طرف توی دوران دانشجویی چطوری توی دانشگاه فعال بوده.

دوازدهم سپتامبر - کشف کتابخونه دانشگاه

چون اون جلسه توی کتابخونه دانشگاه بود امروز دیگه مجبور شدم کتابخونه دانشگاه رو هم کشف کنم. 

  

یه قسمت که آرشیو میکروفیلم ها و... بود. یه عالمه قفسه پر از کتاب و پایان نامه و دایره المعارف هم توی کتابخونه بود. چندین جا جای مختلف برای کار کردن با کامپیوتر ها بود. پنج شش جای بزرگ هم برای نشستن و مطالعه بود. یه کافه استارباکس هم طبقه پایین کتابخونه یه جایی که باز جای مطالعه بود وجود داشت که میشد هر وقت خواستی یه قهوه ای چایی ای چیزی سفارش بدی و خستگی در کنی. دو تا مرکز کپی و پرینت هم وجود داره. و البته چندین نفر مسئول پاسخگویی و اطلاعات و گرفتن و دادن کتاب هم کار میکنن که بخش های خودشونو دارن.

 

 

  

 

 

 

دوازدهم سپتامبر - جلسه در مورد شروع ریسرچ

امروز بعد از کلاسم باز یه جلسه دیگه بود در مورد اینکه چطوری باید ریسرچ رو شروع کرد. خیلی جالب بود که اکثر نکاتی که میگفت رو من خودم تنهایی بهش رسیده بودم. مثلا اینکه میگفت بهترین جا برای شروع wikipedia هست ولی نباید بهش رفرنس بدید. یا اینکه وقتی موضوع رو مشخص کردید چطوری توی مقاله ها دنبالش بگردید. چیزایی که اینجا آموزش میدن هیچوقت توی دانشگاه ما آموزش نمیدادن و ما خودمون آخرش میرفتیم یاد میگرفتیم.  

 

  

اولش فکر کردم که این کامپیوتر ها مال بچه هاست اما بعدا فهمیدم که اینا مال خود کتابخونه هست و هر کسی که میاد میتونه بشینه اینجا ازشون استفاده کنه. یه نکاتی هم در مورد استفاده از سایت کتابخونه توضیح دادن که برام جدید بود. 

 

از اون جالبتر این بود که کسانی که توی کتابخونه کار میکردن شاید به باهوشی یه دانشجوی دکترا نبودن اما واقعا از کاری که میکردن لذت میبردن. یعنی انگار حس میکردن که برای این کار ساخته شده باشن. شاید موضوعی که میگفت برای من چیز جدیدی نداشت اما اینقدر با عشق و علاقه حرف میزدن که منم جذب میشدم که گوش بدم.

دوازدهم سپتامبر - جلسه در مورد Elevator pitch

امروز یه جلسه بود در مورد Elevator pitch. من تا قبل از اینکه این جلسه رو برم تا حالا همچین اصطلاحی نشنیده بودم. در مورد این بود که چطور میشه ظرف زمان کوتاه مدتی مثلا 30 ثانیه تا 2 دقیقه یه نفر رو در مورد یک موضوع متقاعد کرد. حالا این موضوع میتونه ارائه یک طرح تجاری برای گرفتن سرمایه باشه و یا حتی یک پیشنهاد ازدواج باشه.   

 

 

خود نویسنده کتاب آمده بود و داشت در این مورد توضیح میداد. مثلا میگفت وقتی که میخواهید یک موضوعی رو مطرح کنید نباید از اول شخص یا سوم شخص استفاده کنید. مثلا بگید که این چیزیه که من اختراع کردم یا من اینطور فکر میکنم. یا اینکه مشتریان اینطوری دوست دارن یا مشکل فلان گروه رفع میشه. باید به صورت دوم شخص YOU صحبت کنید. یعنی اینکه طرف دقیقا حس کنه که این مشکل خودش هست. مثلا بگید فرض کنید که شما دوست دارید که ...   

 

بحث خیلی طولانی بود و نمیخوام بشینم در موردش صحبت کنم. منم کلاس داشتم و نتونستم تا آخر جلسه بمونم و تقریبا نصفش رو از دست دادم. اما همین نصفه هم خیلی چیزای جالبی برام داشت. بعدا باید خودم هم بشینم بیشتر در مورد این موضوع بخونم. اسم ارائه دهنده Chris Westfall بود. یه قسمت هایی از همین موضوعی که توی دانشگاه ما ارائه داد هم توی همین سایتی که لینک کردم هست. جالب بود اینقدر خوب صحبت میکرد که همه جذب شده بودند.

 

 امروز خیلی خیلی ناراحت شدم که چرا اینقدر زبانم ضعیف هست چون بعضی قسمت ها رو واقعا نفهمیدم که منظورم واقعی اش چی بود. مخصوصا مثال هایی که میزد و توی سالن همه میخندیدند.   

 

 

 یه چیز دیگه ای که خیلی جالب بود که شاید توی عکس هم خیلی مشخص نبود این بود که حتی همچین آدمی توی لباس پوشیدن اینقدر راحت هست. شلواری که پاش بود یه شلوار جین بود که با یه کفش نیمه رسمی و لباس پوشیده بود. توی ایران یه بار من با همچین لباسی رفتم دانشگاه و بعد از زبان یکی از دوستان شنیدم که فلانی گفته که ...  

ولش کنید مهم نیست.

 

یه چیزی که در مورد دانشگاه های اینجا به جرات میتونم بگم اینه که هدف این نیست که چهار تا درس پاس بشه و بره و همه سعی بر این هست که هر کسی رو در زمینه هایی که دوست داره و میتونه پیشرفت کنه تا جای ممکن کمک کنن تا پیشرفت کنه. ما هیچوقت توی دانشگاهمون کسی رو دعوت نمیکردن که توی یه زمینه خاص خودش خیلی آدم موفقی باشه و بیاد سخنرانی کنه. البته این سخنرانی برای این آقا سود داره که چهار نفر بیشتر میشناسنش و کتابشو میخرن اما واقعا چرا ما توی ایران از این چیزا نداشتیم یا اینقدر کم داشتیم که من اصلا یادم نمیاد؟ 

یازدهم سپتامبر - اتاق بهم دادن

امروز صبح رفتم و از مسئول دپارتمان کلید اتاقم رو گرفتم. اینجا به TA ها دفتر میدن که باید یک ساعات خاصی توش باشن و به سئوالات بچه ها جواب بدن. اتاقم یک دفتر کوچیک هست که توش دو تا میز و دو تا کامپیوترم هست. یه پسر دیگه هم با من TA هست که اونم اتاقش همین اتاق هست. بعضی وقتا میبینمش.